دانلود و خرید کتاب پنجره‌ی چوبی فهیمه پرورش
تصویر جلد کتاب پنجره‌ی چوبی

کتاب پنجره‌ی چوبی

نویسنده:فهیمه پرورش
امتیاز:
۴.۴از ۲۵۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پنجره‌ی چوبی

کتاب پنجره چوبی، نوشته فهیمه پرورش یک عاشقانه انقلابی است. یک عشق و عاشقی وسط حادثه! این کتاب از وقایع تاریخی پیش از انقلاب آغاز می‌شود و در ادامه به روایت دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌پردازد و ماجراهای آن تا سال ۱۳۶۵ ادامه پیدا می‌کند.


خلاصه کتاب پنجره‌ی چوبی

پنجره‌ی چوبی رمانی از فهیمه پرورش نویسنده معاصر است. داستان این کتاب از وقایع تاریخی پیش از انقلاب آغاز می‌شود و در ادامه به روایت دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌پردازد و ماجراهای آن تا سال ۶۵ ادامه پیدا می‌کند. تمام این وقایع در قالب یک داستان عاشقانه بیان شده‌است. گلی، قهرمان این داستان یک دختر ساده تهرانی است که به صورت اتفاقی با مهدی خواهرزاده همسایه‌شان که از فعالان سیاسی در دانشگاه است، آشنا شده و به او دل می‌بازد. همین مسئله او را کم کم به زندگی مهدی و فعالیت‌های مبارزاتی وی وارد می‌کند و در نهایت هم به ازدواج این دو می‌انجام اما زندگی مهدی برای وی چیزی جز حوادث و رویدادهای متعدد به همراه ندارد.

خواندن کتاب پنجره‌ی چوبی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

فهیمه پرورش در کتاب پنجره‌ی چوبی، داستانی عاقانه را در دل حوادث انقلاب ۵۷ ایران روایت می‌کند. این داستان عاشقانه برای علاقمندان ادبیات پایداری، انتخاب بسیار مناسبی به‌نظر می‌رسد.

جملاتی از کتاب پنجره‌ی چوبی

از خانه بیرون زدم. در راه تنها مطلب قابل توجه صحبت ها و تحلیل های مردم در اتوبوس بود. راجع به اتفاقات این چند وقت هرکس برای خودش تحلیل و نظریه ای داشت. گرچه همه می دانستند که اتفاقی درحال روی دادن است، اما خیلی ها نمی دانستند چیست و کی رخ خواهد داد. مثل باران بهار، باید هرلحظه منتظرش باشی. فعلاً صدای رعد و برقش شنیده می شود. درست که فکر می کردم و حوادث چند ماه اخیر را کنار هم می نشاندم، کاملاً واضح بود که اوضاع مثل همیشه نیست.

اتوبوس توی ایستگاه توقف کرد و چشم من به دیوار پیاده رو افتاد. کسی با اسپری قرمز رنگ روی دیوار نوشته بود:

کتاب قرآن را، مسجد کرمان را، رکس آبادان را، شاه به آتش کشید.

این هم یکی از همین حوادثی بود که وقوعش خبر از اوضاع نا آرام و غیرعادی این ایام داشت

برخلاف همیشه این بار از در اصلی در خیابان «شاهرضا» وارد شدم که به زمین چمن نزدیک تر بود. حال و هوای دانشگاه مثل همیشه نبود، گرچه کلاس ها تشکیل نمی شد، اما بیشتر دانشجویان در محوطۀ دانشگاه در حال رفت و آمد بودند. هرگوشه عده ای دور هم مشغول بحث و جدل بودند و گاهی پنهانی و مخفیانه چیزهایی با هم رد و بدل می‌کردند.

برای مطالعه‌ی جمله‌های بیشتری از کتاب پنجره‌ی چوبی، بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.

Omid H
۱۳۹۷/۰۲/۱۰

رمانی که خیلی سریع خونده میشه و کشش لازم رو داره و به نظرم خانم ها خیلی از این رمان خوششون میاد

گمنام..
۱۳۹۶/۱۱/۲۴

این کتاب برای من واقعا زیبا وقابل فهم وتصور بود ..محشر بود 👌 خییلی خییلی رویایی و عاشقانه بود ودرچهارچوب آن برای بچه مذهبی ها جذابیت خاصی نهفته شده...از نویسنده این کتاب بسیار سپاس گذارم..

z
۱۳۹۸/۱۱/۰۴

عالی

fa.mim
۱۳۹۸/۱۲/۱۸

این کتاب فوق العاده اس.. 😍😍 اینقدر خوب نوشته شده که خیلی خوب می تونی تصورکنی همه چیووو وای که پنجره چوبی گلچهره و شاخه وبرگ های آویزون درخت چنار و باغ سرهنگ خیلی رویایی...... خیلی.... واقعا قلم خیلی زیبایی دارن خانم پرورش

- بیشتر
محبوبه
۱۳۹۸/۰۹/۱۳

قشنگ بود لذت بردم.ارزش وقت گذاشتن و داشت

ز.م
۱۳۹۸/۰۶/۱۲

خوب بود. پایانش مثل اکثر داستان های عاشقانه مذهبی کلیشه ای نبود

رادیو سکوت :)
۱۳۹۹/۱۰/۱۹

کتاب خواندن نباید فقط برای سرگرمی باشد بلکه باید از دل کتاب چیز های زیادی یاد بگیریم این کتاب هم از آن دسته کتاب هست جذابیت قلم نویسنده من رو همراه با داستان می برد و به راحتی می توانستم

- بیشتر
Niayesh Reyhani
۱۳۹۷/۰۱/۰۷

فوق‌العاده است و بینظیر

m
۱۳۹۶/۱۲/۲۹

بی نظیر بود تا حالا همچین رمانی نخونده بودم

منا
۱۳۹۸/۰۴/۲۵

خیلی عاشقانه بود اولش خوشم نیومد ولی بعد خیلی برام جالب شد

هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه.
Emma
- کسی با هاتونه؟ - خدا همیشه با بنده هاشه...
نَعنا🌿
این جا یه طبیبی هست که اگه زیر پرونده ات رو امضا نکنه، دکترای دیگه هیچ کاری نمی تونن بکنن.
_.kowsar._
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...»
Z.M
- اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
• Khavari •
بالأخره این جا مملکت ماست! باید موقع سختی حفظش کنیم، وگرنه روزای خوشی که همه خوشن!
میم.قاف
دل آرام گیرد به یاد خدا
n re
- می خوام کالسکه بابا را هل بدهم. و او با صبر و حوصلۀ تمام نشدنی اش می خندید و می گفت: - هل بده بابا جون... من که نبودم کالسکۀ تو رو هل بدم، تو مال منو هل بده.
سلما
اشک توی چشمانم حلقه زد. دلش نرم شد. کمی جلو آمد، دستم را گرفت و با دست دیگرش آن را نوازش کرد. بعد آن را محکم میان دو دستش گرفت. گرمای دست هایش آرام آرام تا قلبم نفوذ کرد و آن را لرزاند.
💜ghazal💜
وقتی که نگاه تو به من دوخته شد دل شعله به سر چو شمع افروخته شد لختی به تماشای تو بنشستم و آه در لحظه تمام عمر من سوخته شد
Z.M
گوشی را برداشتم. صدای دلنشین خودش بود. گفت: - منزل آقای ایزدی؟ با لحنی غریبه گفتم: - بله، بفرمایید... شما؟ او هم با همان لحن گفت: - ببخشید مزاحم شدم. می خواستم عرض کنم دفعۀ پیش که خدمت رسیدم غفلتاً دلمو اون جا، جاگذاشتم. می تونم بیام برش دارم؟ - خواهش می کنم، تشریف بیارین!!
میم.قاف
هرکس مسؤل رفتار خودشه. فقط آدم های ضعیف همیشه خودشونو تبرئه می کنن و دیگران رو مقصر اشتباهاتشون می دونن.
نَعنا🌿
«این جا را دوست دارم. این خطه از زمین را دوست دارم؛ چون ثواب بردن این جا دم دست است، چون گناه نکردن این جا خیلی آسان است، چون توبه کردن این جا جزء روزمره هاست. انگار شیطان هم جرئت آمدن پشت این خاک ریزها را ندارد.»
یلدا
آیا ندیده ای که مرا تاب می برد در چشمۀ دو چشم تو گرداب می برد؟ آیا شنیده ای که به سیلاب عشق تو هر لحظه قطعه ای ز مرا آب می برد؟
Z.M
همیشه خدا آدمو با چیزایی که دوست داره امتحان می کنه.
میم.قاف
- خیلی بی وفایی... منو تا این جا دنبال خودت کشوندی... بعد گذاشتی رفتی؟... نگفتی بدون تو چه طوری برگردم و توی چشای علی نگاه کنم؟... اگه می خواستی بری، همون جا تو ایران که بودیم می رفتی!... چه اصراری بود منو بکشونی توی غربت؟... غیرتت بر می داره دلاور؟... کجاست اون قلب مهربونت که گفتی برای من می زنه؟... چرا دیگه نمی زنه؟...
سلما
فأمّا مَن اُوتیَ کتابَهُ بیمینه فَیقُولُ هآؤمُ اقرَؤُا کتابیَه. اِنّی ظَنَنتُ اَنّی مُلاقٍ حسابیه. فهو فی عیشَة راضیه. فی جَنَّةٍ عالیة معنای آیات را با خود زمزمه کردم: اما کسی که نامۀ اعمال او را به دست راستش دهند، گوید بیایید نامۀ مرا بخوانید. من ملاقات این روز حساب را باور داشتم. این چنین کسی در عیش و زندگی خوش خواهد بود؛ در بهشت ابدی.
Z.M
- ولی شما که این کار رو نکرده بودین. خودتون رو قصاص قبل از جنایت کردین؟ - اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
javad
من فکر می کنم شما تا حدودی مادر منو شناختین و به روحیات ایشون آشنایی دارین! - به عنوان دوست مادرم، بله. ولی به عنوان مادرشوهر نمی دونم چه برخوردی از ایشون قراره ببینم. اگه شما قرار باشه یکی رو انتخاب کنین، کدوم رو ترجیح میدین؟ مادرتون رو یا...؟ - من هردوی شما رو دوست... حرفش را زده بود. از دهنش پریده بود؛ بی اراده، ناخودآگاه. لبخندی پیروزمندانه برلبانم نقش بست. به صورتش نگاه کردم. او هم سرش را بلند کرد. قیافه اش دیدنی شده بود. ناچار او هم لبخندی زد و سرش را به زیر انداخت. سکوتی سنگین اتاق را گرفت. بالاخره به حرف آمد و گفت: - شما انگار سؤالتون یادتون رفت؟! - نه... مهم نیست... جوابی رو که می خواستم، گرفتم.
میم.قاف
با آرامش لبخندی زد و گفت: - چند ساعته تو نوبت نشستم. توی اتاق انتظارش... ولی یه مریض هایی میان این جا که من روم نمی شه بگم مریضم. دلم می خواد نوبتم رو بدم به اونا.
𝐬𝐚𝐫𝐚𝐡

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان