برای خرید و دانلود کتاب صوتی دشمنان نوشته آنتوان چخوف و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
دشمنان مجموعه داستان کوتاهی از آنتوان چخوف، نویسنده نامدار روس با ترجمهای از سیمین دانشور است.
در این کتاب سیزده داستان کوتاه از چخوف آورده شده است. همچنین چند خاطره از چخوف به قلم ماکسیم گورکی در آغاز کتاب آمده است.
همه دوستداران داستانهای کوتاه
آنتون پاولوویچ چِخوف متولد ۱۸۶۰ و درگذشته ۱۹۰۴، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجسته روس است.
وی در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی خلق کرد و او را مهمترین داستانکوتاهنویس برمیشمارند و در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشته است.
چخوف در نیمه ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در این سال نخستین مطلب او چاپ شد به همین دلیل آن را مبدأ تاریخی آغاز نویسندگی وی برمیشمارند.
او بعد از پایان تحصیلاتش در رشته پزشکی بهطور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد و نخستین مجموعه داستانش را دو سال پس از دریافت درجه دکترای پزشکی به چاپ رساند.
یکسال بعد، انتشار مجموعه داستان «هنگام شام»، جایزه پوشکین را، که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد.
در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، تعریف میشود.
چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان، مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد.
او در داستانهایش سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق وی رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانه آدمهای داستان را تشکیل میدهد.
چخوف اواخر قرن نوزدهم قصد داشت سفری به « پارس» و آسیای میانه و حتی دور دنیا داشته باشد اما چخوف به جزیره ساخالین رفت و در نهایت اثر ادبی عصر را خلق کرد. داستان طنز « شیر و خورشید» او با « ایران» در ارتباط است. قهرمان اصلی این داستان، شهردار شهری کوچک است که در آرزوی دریافت نشان « شیر و خورشید» به مسافر ایرانی میگوید: « در مقابل « ایران» تعظیم کنید! به « ایران» بگویید که دوستش داریم!»
از نمایشنامههای او، که بارها در ایران به روی صحنه رفته است، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«ایوانف»، «خرس»، «عروسی»، «مرغ دریایی»، «سه خواهر»، «باغ آلبالو» و «دایی وانیا».
چخوف را «مهمترین داستانکوتاهنویس همه اعصار» نامیدهاند
«بوسه»
«ساعت هشت شب بیستم ماه مه، تمام افسران شش آتشبار توپخانۀ هنگ توپچین، به دهکدۀ میستچکی که سر راه اردوگاهشان بود وارد شدند، با این قصد که شب را در آن دهکده بگذرانند.
افسرها چنان شلوغیای راه انداخته بودند که آن سرش ناپیدا بود. بعضی با تفنگهایشان ور میرفتند و عدهای در میدانگاه کلیسا با افسر نگهبان ترتیب محل اقامت قشون را میدادند و داشتند قرار و مدار میگذاشتند که از پشت کلیسا سر و کلۀ مردی غیر نظامی، که بر اسب زیبایی سوار بود، پیدا شد. اسب کوچکی بود که دم کوتاه داشت و گردن خوشترکیبش را با حرکات خاصی به جلو میآورد و با پاهایش تماموقت حرکات رقص مانندی میکرد. انگار کسی از پشت با ترکهای به سُمهای زیبایش میزد. سوار، دهانۀ اسبش را برابر افسرها کشید، کلاه از سرش برداشت و با تشریفات خاصی گفت:
«عالیجناب ژنرال فنرابک، که خانهشان همین نزدیکی است، تقاضا دارند که افسرها برای چای سرافرازشان فرمایند.»
اسب سرش را تکان داد، رقصی کرد و به عقب جنبید. سوار دوباره کلاه از سر برداشت و اسب شگفتانگیزش را برگردانید و پشت کلیسا ناپدید گشت.
افسرها همه فریاد زدند:
«مردهشویش را ببرد.»
و به کار خود مشغول شدند:
«چشمهایمان از خستگی باز نمیشود و آقای فنرابک به سور دعوتمان میکند. اینجور سورها را خیلی دیدهایم!»
افسران شش آتشبار توپخانه، خاطرههای زندهای از دعوتهای گذشته داشتند. ضمن مانور اخیر، همۀ آنها با رفقای قزاقشان، در خانۀ آقایی که در ده سرشناس بود، افسری بازنشسته که لقب کنت داشت، به چای دعوت شده بودند و ...»
دستهبندی | |
زمان | ۱۰ ساعت و ۲۵ دقیقه |
قابلیت انتقال | دارد |
حجم | ۵۷۸٫۴ مگابایت |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۱)گویندگی و ترجمه بسیار عالی بود. البته از شاهکارهای چخوف هر چه بگویم کم است. داستان آخر یعنی هملت مسکویی با لحن عالی گوینده چنان بامزه و خنده دار بود که مرتب پشت فرمان ماشین می خندیدم. حتما گوش کنید