دانلود و خرید کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد
معرفی کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد
کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد نوشتهٔ کیمبرلی بروبیکر بردلی و ترجمهٔ مرضیه ورشوساز است. ماهتینار احمدی گویندگی این رمان صوتی آمریکایی را انجام داده و آوانامه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد
کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد (The War That Saved My Life) حاوی رمانی ماجراجویانه است که اولینبار در سال ۲۰۱۵ میلادی به انتشار رسید. در این رمان، «آدا» دختربچهای ۱۰ساله است که بهخاطر مشکل لنگیدن پایش مدام تحقیر میشود؛ بهوسیلهٔ مادر خودش. او حتی اجازهٔ بیرونرفتن از خانه را ندارد. در این داستان، تلاش دخترک و برادرش «جیمی» را برای فرار از سرنوشت تاریکی که بهخاطر مادر بدجنسشان به آن دچار شدهاند، میشنوید. این کتاب جلد اول مجموعهٔ «جنگی که نجاتم داد» به شمار میرود که جزو پرفروشترینهای نیویورکتایمز بوده و جوایز ادبی متعددی را از آن خود کرده است. وقتی برادر کوچک آدا به خارج از لندن فرار میکند، آدا بالاخره تصمیم میگیرد قدمی در راه تغییر وضعیت اسفبار خود بردارد و به او بپیوندد. او میخواهد برای همیشه به زندگی طاقتفرسایی که در کنار مادرش دارد، پایان دهد و روزهای تازهای را در تقویم زندگی خود آغاز کند. آدا تصمیم دارد روی همان پای بهقول مادرش معیوب خود بایستد و در مسیر سفر پر فرازونشیب خود برای زندهماندن رؤیاهایش تلاش کند. همهٔ این اتفاقات در روزهای هراسآور جنگ جهانی دوم رقم میخورد. کیمبرلی بروبیکر بردلی (Kimberly Brubaker Bradley) در رمان حاضر، ماجرای ایستادگی و شجاعت دختربچهای را به تصویر میکشد که میخواهد از میان یک جنگ خونین به سلامت عبور کند؛ جنگی که در بیرون و درون او به وقوع پیوسته است. با شنیدن این اثر در جریان برههای از تاریخ قرار میگیرید که سرشار از هیجانات آمیخته به ترس و اضطراب و عشق است. درحقیقت جنگ سبب شده عشق به زندهماندن و حفظ بقا در وجود شخصیتهای رمان موج بزند. ویژگی دیگر این رمان زاویهدید اولشخص آن است که کمک میکند در جریان جزئیات افکار و احساسات آدا بهعنوان شخصیت اصلی داستان قرار بگیرید و ترسها و رنجهای درونی او را با تمام وجود حس کنیم.
شنیدن کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی جنگی که نجاتم داد
««آدا! بیا کنار از پشت اون پنجره!» صدای فریاد مام است. بازویم را گرفت و آنقدر محکم کشید که از روی صندلی افتادم و به زمین کوبیده شدم.
«میخواستم به اِستیون وایت سلام کنم، همین.»
میدانستم که نباید جوابش را بدهم، اما بعضیوقتها دهانم زودتر از مغزم کار میکرد. نمیدانم چرا آن تابستان شجاع شده بودم. مام سیلی محکمی زد. سرم از عقب به پایهی صندلی خورد و تا چند ثانیه فقط ستاره میدیدم.
مام گفت: «تو با هیشکی حرف نمیزنی! از روی مهربونی گفتم میتونی بیرون رو نیگا کنی، اگه بخوای حتی دماغت رو از پنجره ببری بیرون، دیگه تمومه! چه برسه بخوای با کسی حرف بزنی!»
زیرِ لب گفتم: «جِیمی که بیرونه.»
مام گفت: «چرا نباشه؟ مثل تو اِفلیج نیست که.»
لبهایم را بههم فشار دادم که جملهی بعدی را نگویم، سرم را هم تکان دادم که از ذهنم بیرون برود. بعد روی زمین لکهی خون را دیدم. وای خدایا... از بعدازظهر مانده بود. خوب تمیزش نکرده بودم. اگر مام میدید، بیچاره بودم. من را زندهزنده برای شام میپخت. خودم را سُر دادم و روی لکهی خون نشستم، بعد هم پای معیوبم را جمع کردم.
مام گفت: «بهتره بری چاییم رو حاضر کنی.» روی لبهی تخت نشست و جورابهایش را درآورد و انگشتهای دو پای سالمش را جلوی صورتم تکان داد. «کمکم باید برم سر کار.»
«باشه مام.»
صندلیِ پشتِ پنجرهام را سُر دادم که خون را بپوشاند. چهاردستوپا روی زمین حرکت کردم و سعی کردم پای ناقص و زخمیام در دیدرس مام نباشد. خودم را کشیدم و روی صندلی دوم رفتم، گاز را روشن کردم و کتری را رویش گذاشتم.»
زمان
۸ ساعت و ۵۶ دقیقه
حجم
۷۴۴٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۸ ساعت و ۵۶ دقیقه
حجم
۷۴۴٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستان ساده و روانی داره، بنظر برای نوجوانان مناسبتره. اما در کل از خواندنش پشیمون نیستم.
خیلی خوب بود واقعا ،❤️👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏(ʘᴗʘ✿)(ʘᴗʘ✿)(ʘᴗʘ✿)(ʘᴗʘ✿)(ʘᴗʘ✿)
داستان کتاب برای من جذاب بود .اینکه انسان با هر شرایط میتواند خود را بالا بکشد و رشد کند.
عالی بود خیلی دوسش داشتم. شک نکنین تو گوش دادنش