آلدوس هاکسلی
زندگینامه و معرفی کتابهای آلدوس هاکسلی
آلدوس لئونارد هاکسلی (Aldous Leonard Huxley) نویسنده، فیلسوف و منتقد انگلیسی بود که حدود ۵۰ کتاب از خود به یادگار گذاشت. بهگفتهی اطرافیانش او از هوش سرشاری برخوردار بود که نشانههای آن را میتوان در شوخطبعیهای موجود آثارش دید. «دنیای قشنگ نو» اثری است که همه او را با آن میشناسند.
بیوگرافی آلدوس هاکسلی
آلدوس هاکسلی در ۲۶ ژوئیه ۱۸۹۴ در انگلیس و در خانوادهی سرشناس هاکسلی متولد شد. او نوهی زیستشناس برجسته و دوست چارلز داروین، توماس هنری هاکسلی، و سومین فرزند نویسنده، سردبیر مجله کورنهیل و مرد ادبی، لئونارد هاکسلی، بود. مادر او، جولیا آرنولد، مؤسس مدرسهی پریورزفیلد و خواهرزادهی شاعر و منتقد، متیو آرنولد، بود. اسم آلدوس را مادرش برای او انتخاب کرد، جولیا این اسم را براساس شخصیتی در یکی از کتابهای خواهرش برگزید. آلدوس سه برادر به نامهای جولیان، اندرو و نوئل داشت. جولیان مانند پدربزرگشان زیستشناس برجستهای شد و اندرو بهعنوان فیزیولوژیست موفق شد جایزهی نوبل فیزیولوژی را از آن خود کند؛ اما نوئل در ۲۵سالگی جان خود را از دست داد.
تولد هاکسلی در همچین خانوادهی سرشناسی بر زندگی او بسیار تاثیر گذاشت. هاکسلی تحصیلات خود را در آزمایشگاه گیاهشناسی خانوادگیشان آغاز کرد. مدتی نیز در مدرسهی هیلساید زیرنظر مادرش آموزش دید؛ تا اینکه مادرش به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و هاکسلی به کالج ایتون رفت. جولیا آرنولد در سال ۱۹۰۸ زمانی که هاکسلی ۱۴ سال داشت از دنیا رفت.
هاکسلی در ابتدا قصد داشت پزشک شود؛ اما در سال ۱۹۱۱ یعنی زمانی که ۱۶ سال داشت دچار عفونت چشمی شد و به مدت دو سال تقریباً بینایی خود را از دست داد. او خواندن به خط بریل را آموخت؛ اما خوشبختانه توانست با بیماری مقابله کند و مقداری از بینایی خود را به دست آورد. این اتفاق باعث شد رویای پزشکی را رها کند و به نوشتن روی آورد.
در اکتبر ۱۹۱۳ هاکسلی پس از بازیابی نسبی بینایی وارد کالج بالیول آکسفورد شد و در رشتهی ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. در ژانویه ۱۹۱۶ در جریان جنگ جهانی اول برای ارتش بریتانیا داوطلب شد؛ اما به دلیل سلامتی و نیمهکور بودن یک چشم رد شد. او در ژوئن همین سال مدرک کارشناسی خود را با درجهی ممتاز دریافت کرد. برادرش، جولیان، نابینایی هاکسلی را نعمت میدانست چون ایدهی نویسندهشدن را به ذهن هاکسلی انداخت. جولیان از کودکی هاکسلی را اینطور توصیف میکند که همیشه غرق در فکر و یافتن حقیقت اطراف خودش بود، از این رو نویسندگی را برای او بسیار مناسب میدانست.
هاکسلی از اوایل بیستسالگی بهطور جدی شروع به نوشتن کرد و در سال ۱۹۱۶ اولین کتاب خود را منتشر کرد. او در اوایل کارش داستانهای کوتاه و شعر مینوشت. از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱ نیز در نشریهی آتنائوم کار کرد. کمکم وارد عرصههای سفرنامهنویسی، طنز و فیلمنامهنویسی شد و خود را بهعنوان یک نویسندهی موفق و طنزپرداز اجتماعی مطرح کرد.
هاکسلی در اوایل دوران نویسندگی خود برای کسب درآمد بهعنوان روزنامهنگار و معلم کار کرد؛ حتی مدتی نیز در مزرعه کارگری کرد. تحصیل او در بالیول آکسفورد خرج زیادی برداشته بود و هاکسلی میخواست این پول را به پدرش برگرداند. او یک سال بهعنوان معلم در کالج ایتون زبان فرانسه تدریس کرد و اریک بلر که بعدها با نام جورج اورول معروف شد از شاگردان او در این دوران بود. شاگردانش بعدها از تسلط او به زبان فرانسه تمجید کردند.
در سال ۱۹۱۹ او با ماریا نیس، پناهنده بلژیکی، ازدواج کرد. آنها صاحب پسری به نام متیو شدند و در طول دههی ۱۹۲۰ در ایتالیا زندگی کردند.
در اوایل سال ۱۹۲۹ هاکسلی در لندن با جرالد هرد، نویسنده و فیلسوف، آشنا شد. این آشنایی هاکسلی را با ایدههای عمیق، روشهای روحی و رواندرمانی آشنا کرد. در سال ۱۹۳۷ هاکسلی بههمراه خانواده و دوستش جرالد هرد به ایالات متحده نقل مکان کرد. او در لسآنجلس ساکن شد و تا پایان عمر در همانجا سکونت گزید.
ورود هاکسلی به ایالات متحده او را با دنیای پر سود فیلمنامهنویسی هالیوود آشنا کرد و مقاومت در برابر این صنعت بسیار سخت بود. او بهعنوان فیلمنامهنویس در این عرصه به درآمد قابل توجهی رسید. او اقتباسهای سینمایی از غرور و تعصب و جین ایر به ترتیب در سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۴ نوشت و حتی از سوی والت دیزنی مامور شد تا فیلمنامهای براساس کتاب آلیس در سرزمین عجایب بنویسد؛ اما هیچگاه از این فیلمنامه استفاده نشد.
در سال ۱۹۵۵ همسر هاکسلی، ماریا نیس، براثر سرطان درگذشت و یک سال پس از این واقعه هاکسلی با لورا آرچرا، ویولونیست و رواندرمانگر ایتالیایی، ازدواج کرد.
در سال ۱۹۶۰ تشخیص داده شد که هاکسلی به سرطان مبتلا شده است و درنهایت در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ آلدوس هاکسلی در سن ۶۹سالگی در خانهاش از دنیا رفت.
آلدوس هاکسلی ویژگیهای جسمی و ذهنی منحصربهفردی داشته است که توصیفاتی از آنها از زبان اطرافیانش به جای مانده است. هاکسلی قد بلندی داشته است. ویرجینیا وولف گاهی او را «آن ملخ غولپیکر» خطاب میکرده است. در سالهای ابتدایی زندگی سر بزرگی داشته است که این موضوع حتی تا دوسالگی مانعی برای راهرفتن او بوده است. صدای او اما از جذابیتهای هاکسلی بوده است. در صداهای ضبطشده از او لحن دقیق انگلیسی و دقت کلام بینظیری کاملاً مشخص است. این ویژگیها در مکالمههای کمتر کسی دیده میشد. هاکسلی گفتوگو را نوعی تئاتر یا حتی ادبیات میدانست. از دیگر ویژگیهای حیرتانگیز هاکسلی حافظهی عجیب و غریب او بود. هیچ آمار و اطلاعات دقیقی در دست نیست که هاکسلی چقدر قادر به دیدن بوده است؛ اما چیزی که واضح است این است که بینایی او همیشه در معرض خطر بوده است و همین موضوع او را بر آن داشت تا حافظهی خود را قوی کند. جولیان معتقد بود که برادرش یک حافظهی هرکولی ایجاد کرده است تا نقص در بیناییاش را جبران کند. درنهایت چیزی که از آلدوس هاکسلی برای جهانیان به یادگار ماند آثاری بود که خلق کرد و دیدگاهها و تفکراتش را در آنها منعکس کرد. او اسم خود را بهعنوان یکی از برجستهترین روشنفکران زمان خود ثبت کرد. تفکرات او پس از مرگش در آثارش به حیات خود ادامه دادند.
نگاهی به تفکرات، کتابها و آثار آلدوس هاکسلی
هاکسلی در دوران زندگی خود فراز و نشیبهای فکری بسیاری داشته است. در دههی ۱۹۲۰ نسبت به دین بدبین میشود و در بازهی زمانی دیگری به عرفان روی میآورد و برخی از منتقدان از این اتفاق ناامید شدند. در دورهای نیز او به باورهای متافیزیکی میرسد. بهطور کلی هاکسلی یک صلحطلب بود که به عرفان، فلسفه و اندیشه دربارهی جهان بسیار علاقهمند بود و این نوع تفکرات در آثارش به چشم میخورد.
هاکسلی با انتشار دو رمان اول خود یعنی «زرد کرومی» و «یونجهی عتیقه» خود را بهعنوان یک نویسندهی بزرگ معرفی کرد. این دو کتاب به ترتیب در سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۲۳ منتشر شدند. این کتابها طنزهای اجتماعی بودند که هاکسلی با لحن و زبانی شوخآمیز به نقد ادعاهای فکری و ادبی انگلیسی میپردازد. دو کتاب بعدی او یعنی «آن برگهای بیثمر» که در سال ۱۹۲۵ و «نقطه مقابل نقطه» که در سال ۱۹۲۸ منتشر شدند نیز با طعنهزنیها و توصیفات هاکسلی از محیط اطرافش عجین شدهاند.
«زرد کرومی» داستان نویسنده و شاعری جوان به نام دنیس را روایت میکند که به سفری ییلاقی به عمارتی بزرگ و زیبا میرود و درگیر بحثهای شورانگیز هنری و ادبی با ساکنین و مهمانان آن خانه میشود. بحثهای مطرحشده در این کتاب شالودهی بسیاری از کتابهای بعدی هاکسلی را ساخته است.
در سال ۱۹۳۲ نقطهعطف زندگی کاری هاکسلی رقم خورد. او در این سال «دنیای قشنگ نو» را خلق کرد. کتابی که همچنان ویژگی طنزگونهی آثار هاکسلی را با خود دارد، اما این بار طنزی است تلخ. دنیای قشنگ نو پنجمین رمان هاکسلی و اولین رمان اوست که در زمینهی پادآرمانشهری مینویسد. در این کتاب به وضوح بدبینیها و بیاعتمادی هاکسلی نسبت به روندی که سیاست و فناوری در قرن بیستم طی میکنند دیده میشود. این رمان یک چشمانداز کابوسگونهای را تصویر میکند که در آن براساس شرطیسازیهای روانشناختی تمام کنترل انسانها به دست دولت جهانی میفتد.
هاکسلی در این کتاب آیندهای را ترسیم میکند که در آن جهان بر پایهی علم و کارایی میچرخد. عواطف و فردیت از دوران کودکی شرطیسازی میشود و هیچ رابطهی پایداری دیگر وجود ندارد. جنین انسان در دستگاه ساخته میشوند و از همان ابتدا طبقهبندی میشوند تا در جایگاههای پایین، متوسط یا بالای جامعه قرار گیرند.
دنیای قشنگ نو بین جنگ جهانی اول و دوم و در اوج خوشبینی تکنولوژیک در غرب نوشته شد. هاکسلی در کتابش این خوشبینی را نقد کرد. در آن زمان باور بر این بود که با تکیه بر تکنولوژی میتوان مشکلات ناشی از بیماری و جنگ را حل کرد اما هاکسلی برخلاف بقیه این باور را سادهلوحانه میدانست. زندگی هاکسلی بهواسطهی تولد در یک خانوادهی علمی توسط علم احاطه شده بود و همین موضوع کمک کرد تا بتواند دنیای قشنگ نو را خلق کند. برخلاف استقبالی که بعدها از این کتاب شد استقبال اولیه منفی بود. بسیاری از این اثر هاکسلی آزرده شدند و تعداد بسیار کمی توانستند مفاهیم فلسفی این رمان را درک کنند؛ حتی بسیاری از مدارس و کتابخانهها در سراسر جهان این رمان را ممنوع کردند. با گذشت زمان اما جنبههای مختلف دنیای قشنگ نو عیان شد. اینکه نویسنده سعی دارد به این سوال پاسخ دهد که در دنیای عالی و بدون فقر، بیماری و غمْ انسان و جامعه چه چیزی را از دست میدهد؟ دنیای قشنگ نو به کتابی تبدیل شد که نویسندگان از آن برای نوشتن رمانهای پادآرمانشهری الهام گرفتند.
زندگی هاکسلی هر چه جلوتر رفت رمانهایش غمانگیزتر و از نظر روانشناختی پیچیدهتر شدند. برای مثال او در کتاب «بیچشمی در غزه» که در سال ۱۹۳۶ نوشت به موضوع صلح میپردازد. داستان یک انگلیسی بدبین را بوایت میکند که در طول جنگ جهانی اول به فلسفه و مدیتیشن شرقی روی میآورد. او در این کتاب به پوچی و بیهدفی جامعه معاصر میپردازد و علاقهی هاکسلی به فلسفه و عرفان هندو را نشان میدهد.
هاکسلی در کتاب «درهای ادراک» تجربیات خود را هنگام مصرف روانگردان بیان میکند. او برای مشکل بیناییاش یک نوع روانگردان را امتحان کرد و با بررسی اثرات آن، این کتاب را در سال ۱۹۵۴ منتشر کرد. این کتاب در ایران نیز ترجمه شده است. همچنین در همین سال، هاکسلی کتاب دیگری را دربارهی ارزشها و ایدههای معنوی به نام «فلسفه دائمی» نوشت که در آن دربارهی آموزههای عارفان مشهور جهان بحث میکند و اشتراکات موجود در فلسفههای شرق و غرب را بیان میکند.
از مهمترین آثار بعدی هاکسلی کتاب «شیاطین شهر لودون» است که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد. او در این کتاب از یک حادثه تاریخی میگوید که در آن گروهی از راهبههای فرانسوی قرن هفدهم به جرم توطئه با شیطان اعدام شدند. هاکسلی در این داستان یک رخداد تاریخی را روشن میکند و درک خواننده را از دنیای قرون وسطا تغییر میدهد.
هاکسلی در سال ۱۹۶۲ یک سال قبل از فوت و زمانی که به بیماری سرطان مبتلا بود کتاب آرمانشهری بعدی خود را با نام «جزیره» منتشر کرد. در این کتاب یک روزنامهنگار بدبین پایش بعد از یک حادثهی دریایی به یک جزیرهی خیالی و ایدهآل باز میشود. او جامعهای مستقل و پیشرفته را در آنجا کشف میکند و مسیر زندگیاش دگرگون میشود.
از هاکسلی شعر، نمایشنامه، سفرنامه، مقاله، داستان کوتاه و رمانهای بسیاری به جای مانده است؛ اما تمام آنها تحتالشعاع کتاب دنیای قشنگ نو قرار گرفتند و دیده نشدند و این موضوع باعث شد تا دامنهی استعداد هاکسلی خیلی نمایان نشود.
نگرانی هاکسلی از آیندهی بشریت
هاکسلی همیشه به فکر مشکلات اساسی و اصلی جامعهی مدرن بود. دغدغهی اصلی او که به تاثیرات منفی و مثبت علم و فناوری بر زندگی انسانها برمیگشت در کتاب دنیای قشنگ نو متبلور شد. او همچنین در یکی از آخرین مقالاتش که با عنوان ایدههای بزرگ امروز در دایرةالمعارف بریتانیکا منتشر شد به این موضوع پرداخته است.
هاکسلی عمیقاً نسبت به آیندهای که جهان توسعه یافته برای خود در نظر داشت احساس نگرانی میکرد. او در یک مصاحبهی تلویزیونی در سال ۱۹۵۸ از نگرانیهای خودش گفت. برخی از آن مشکلات خطرات جمعیت بیش از حد جهان، گرایش به سازمان اجتماعی سلسلهمراتبی مشخص و اهمیت حیاتی استفاده از فناوری بودند. او نگران بود از نظر سیاست مردم به سمت سادهلوحی حرکت کنند و کاملاً پذیرای کالاهای عرضهشده از سمت سیاستمداران باشند.
هاکسلی با وجود دغدغههای فکری خود دربارهی جامعه، بشریت و جهان یک زندگی شاد را برای خود خلق کرد. او در کتاب دنیای قشنگ نو آیندهای تاریک را ترسیم کرد اما امید چیزی بود که در زندگی هاکسلی دیده میشد.
جوایز و افتخارات آلدوس هاکسلی
هاکسلی در سال ۱۹۳۹ برای کتاب «پس از بسیاری از تابستانها، قو میمیرد» برندهی جایزهی ادبی بریتانیا و جایزهی یادبود جیمز تایت بلک شد. در سال ۱۹۵۹ جایزهی شایستگی آکادمی هنر و ادبیات آمریکا را برای کتاب «دنیای قشنگ نو» دریافت کرد. هاکسلی در سال ۱۹۵۹ بدون بیان دلیل، دریافت لیسانس شوالیه توسط دولت مک میلان را رد کرد.
او در ۹ آوریل ۱۹۶۲ از سوی انجمن سلطنتی ادبیات منتخب اعلام شد. هاکسلی ۹ بار نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شده است و در سال ۲۰۲۱ یکی از شش نویسندهی بریتانیایی بود که در سری تمبرهای پستی بریتانیا برای تجلیل از داستانهای علمی تخیلی انتخاب شد. یک رمان علمی تخیلی کلاسیک از هر نویسنده در این تمبرها به تصویر کشیده شد و دنیای قشنگ نو نمایندهی هاکسلی در این سری تمبرها بود.
نظرات افراد مشهور دربارهی هاکسلی و آثارش
رابرت د راپ، دانشمند و نویسنده، دربارهی هاکسلی میگوید: «او یکی از متمدنترین انسانهایی بود که تا به حال دیده بودم.»
هارولد اچ. واتس، زندگینامهنویس، دربارهی هاکسلی نوشت: «نوشتههای هاکسلی در دورهی زندگیاش نشان از انسان و تفکری دارد که در حال تعمق در مشکلات اصلی بسیاری از مردان مدرن است.»
ایشروود از دوستان هاکسلی از او اینگونه یاد میکند: «کنجکاوی شجاعانه یکی از مهمترین ویژگیهای آلدوس بود که نشاندهندهی عظمت او بهعنوان یک انسان بود. آدمهای کوچک از اینکه سوالات غیرمتعارفی از زندگی بپرسند میترسند چون نگران این هستند که دیگران چه میگویند. آلدوس اما بیوقفه سوال میکرد و هرگز به ذهنش خطور نمیکرد به فکر نظر دیگران باشد.»