کتاب جنایت در تاریکی
معرفی کتاب جنایت در تاریکی
کتاب جنایت در تاریکی نوشته جی دی راب است که با ترجمه نورا نواپور منتشر شده است. کتاب جنایت در تاریکی داستانی پرهیجان و جذاب درباره مجموعهای قتل مشکوک است.
درباره کتاب جنایت در تاریکی
داستان شروع بینظیری دارد در سینما بازیگری به نام شانل ریلان در حال فیلم دیدن است اما به شکل عجیب و مشکوکی کشته میشود. هیچکس چیزی ندیده، دوست شانل در سینما به سراغش میرود و با جنازه او روبهرو میشود. پلیس به محل جنایت میآید و ستوان ایو دالاس و همکارانش تحقیق برای پیدا کردن قاتل شروع میشود. مقتول در صحنه مرگ بازیگر فیلم با یک یخ شکن کشته شده است و سرش روی شانه دوستش افتاده است و هیچ سرنخ و مدرکی برای پیدا کردن قاتل وجود ندارد، هیچ انگیزهای هم برای اتفاقی که رخداده پیدا نمیشود.
هیجان کتاب جنایت در تاریکی جایی شروع میشود که بلین دلانو فیلمنامهنویس مشهور داستانهای جنایی نزد ستوان دالاس میرود و حرفی میزند که همهچیز را تغییر میدهد. چند قتل اخیری که در شهر اتفاق افتاده است و قتل شارون همه به قتلهای داستانهای او شباهت دارند. کسی صحنههایی که او نوشته را در دنیای واقعی انجام میدهد.
همسر ستوان دالاس از طرفداران دلانو است و به داستانهای جنایی خیلی علاقه دارد. زن و شوهر در کنار هم تلاش میکنند پرده از اتفاقات بردارند و جنایتهای بیشتر جلوگیری کنند.
خواندن کتاب جنایت در تاریکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای جنایی و پرهیجان پیشنهاد میکنیم.
درباره جی دی راب
نورا رابرتز متولد۱۰ اکتبر ۱۹۵۰ است او با نام مستعار جی. دی راب مینویسد و اهل ایالات متحده آمریکا است. آثار او بارها جزو پرفروشهای نیویرک تایمز بودند او نویسندهای است که از سال ۲۰۱۱ کتابهایش بیش از ۸۰۰ هفته در فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرارگرفتهاند و ۱۷۶ هفته در صدر این فهرست بودهاند.
همچنین به عنوان سومین نویسندهای معرفی شده است که توانست بیش از یک میلیون کتاب الکترونیک به فروش برساند. از دیگر کتابهای او میتوان از شهر بیگناه، فرشتهها سقوط میکنند، مسئله انتخاب، سنگ شیطان، شهرها و کینز هالو، هفت روز شوم، پیمان خون اشاره کرد.
بخشی از کتاب جنایت در تاریکی
«قاتل باید درست پشتسرش نشسته بوده باشه. من هیچ زاویهای روی زخم نمیبینم. سینما تاریکه، مردم دارن فیلم رو تماشا میکنن. کاری که نیازه قاتل بکنه فقط اینه که یهکم خم شه و این رو فرو کنه تو سرش. تو و بیرون؛ دو ثانیه. اگه به ساقهٔ مغزش زده باشه اون حتی فرصت نکرده بگه آخ!»
حالا ایو سر پا شده و انگشتان شستش را در جیب جلو شلوارش جا داده بود، زنی قدبلند و لاغر. چراغقوهای را از جعبهابزار کارش برداشت تا راهرو بین ردیف صندلیها را بررسی کند، صندلیهایی را که پشتسر صندلی قربانی بود.
«میتونی نظافتچیها رو خبر کنی. شرط میبندم اون هیچ نشونهای از خودش بهجا نذاشته. حتی نشونهای که بتونیم از بین صدها نفری که روی این صندلیها نشستن جداش کنیم، اما شاید شانس بیاریم.»
درحالیکه انگشتانش را لابهلای موهای کوتاه و قهوهایاش میکشید دوروبرش را زیرکانه از نظر گذراند.
«توی سینما هیچ دوربینی نیست. از یه مأمور خواستم همهٔ فیلمهای ضبطشده از سرسرا، محوطهٔ رستوران و هرجای دیگهای رو که دوربین داره گیر بیاره. یه جای به این بزرگی...»
«دهتا سالن، دوتا طبقه با دوتا پردهٔ عریض تو طبقهٔ بالا...»
پیبادی این اطلاعات را افزود.
«اینجا یکی از سالنهای کوچیکتره که بیشتر بهنظر میرسه... بگم چندتا... شاید سیصد نفر رو جا بده.»
«دویست و هفتادوپنج نفر.»
ایو قبلاً دربارهٔ این نکته پرسوجو کرده بود.
«مأمورها بیشتر از صد نفر رو تو سینما بغلی نگه داشتن. دوست قربانی و سهتا شاهد احتمالی هم تو یه سالن دیگهان. نعشکش رو خبر کن و بیا بریم پیبادی. باید از یه مأمور بخوایم بیاد کنار جنازه بشینه تا وقتی که بیان بذارنش تو کیسه و علامت بزننش.»
«اون واقعاً جذاب بوده!»
«آره، شرط میبندم حالا دیگه راحته.»
ایو پالتوَش را برداشت و هنگام پوشیدن همهچیز را هوشمندانه از نظر گذراند، دربارهشان اندیشید و نتیجه را ارزیابی کرد.
«بیرحمانه است؛ بیرحمانه، زیرکانه، بزدلانه... یه ضربه به پس سر تو تاریکی! نیاز نبوده چهرهش رو ببینه، مُردنش رو تماشا کنه، پس نشون میده وابستگی عاطفی بینشون نبوده.»
آخرین نگاه را به جنازه انداخت؛ نگاهی بیطرف اما نه بیعلاقه. حالا دیگر شانل ریلان پروندهٔ او بود و او همینقدر میتوانست وابستهاش شود.
همینطور که از در بیرون میآمدند به پیبادی گفت: «اول از گروه بزرگ شروع کن، بچسب به هرکی که تو ردیف قربانی نشسته بوده یا روبهروش اون طرف ردیف. هرکی که جنازه رو لمس کرده.»
«شاید قاتل یکی از اونها باشه. شاید هنوز اینجا باشه.»
«میتونه اینطور باشه...»
ایو با این گفته موافقت کرد.
حجم
۴۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۴۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
نظرات کاربران
خیلی باور پذیر نبود و به نظرم شخصیت پردازی ها نیز خوب نبود
داستان در مورد یک قاتل سریالیه که براساس شخصیت های داستانی یک کتاب سوژه هاش رو انتخاب می کنه.داستان خسته کننده بدون جذابیت و هیجان .
من تا صفحه ۲۰۰ به زور خوندم. بعضی کتب این اتفاق میافته که به زور ادامه بدم ولی معمولا تا انتها میرم اما این کتاب رو اصلا نتونستم بیشتر از این تحمل کنم. تکرار تکرار تکرار. یعنی فقط بیست صفحه
خیلی دوستش داشتم.
بد نبود. یه جاهاییش خیلی خسته کننده میشد ولی در کل رمان جالبی بود و درضمن ترجمه خوبی نداشت.
من ترجمه رو دوست نداشتم.و کتاب رو ادامه ندادم.