کتاب بازآفرینی واقعیت
معرفی کتاب بازآفرینی واقعیت
کتاب بازآفرینی واقعیت، مجموعه ۲۷ قصه از ۲۷ نویسنده معاصر ایران است. محمدعلی سپانلو در این کتاب، قصههایی از نویسندگان معاصر ایران را گردآوری کرده است و پیش از هرکدام نیز، مروری نقدگونه بر داستانها نوشته است.
در این کتاب داستانهایی از نویسندگان معروف ایران، همچون صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، جلال آل احمد، محمود دولتآبادی، نادر ابراهیمی، بهرام صادقی، اسماعیل فصیح، هوشنگ گلشیری و ... را میخوانیم.
درباره کتاب بازآفرینی واقعیت
باز آفرینی واقعیت اثری از محمدعلی سپانلو است. این اثر بیست و هفت داستان را از بیست و هفت نویسنده معاصر ایران انتخاب کرده است و علاوه بر این، نویسنده، در ابتدای هر داستان، یادداشتی هم درباره آن داستان نوشته است و به نوعی به شرح و نقد آن پرداخته است.
سپانلو پیش از انتشار این کتاب، بارها آن را بررسی و اصلاح کرد. این اثر را میتوان یکی از کتابهای مرجع در زمینه تاریخ ادبیات داستانی معاصر دانست. روند شکلگیری داستاننویسی به شیوه مدرن، و جدایی آن از شکل کلاسیک و قدیمی خود در این کتاب به خوبی و به وضوح پیدا است. میتوان گفت سیر پیشرفت داستاننویسی، آشنایی نویسندگان ایرانی، با اسلوب داستاننویسی غربی و تغییراتی که در کارشان ایجاد کردند در آثار این کتاب به وضوح پیدا است.
بازآفرینی واقعیت داستانهایی را از صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک، غلامحسین ساعدی، سیمین دانشور، جلال آل احمد، محمود دولتآبادی، نادر ابراهیمی، بهرام صادقی، اسماعیل فصیح، هوشنگ گلشیری، م.ا. به آذین، امیرحسن چهل تن، جمال میرصادقی، احمد محمود، ابراهیم گلستان، فریدون تنکابنی، ناصر تقوایی، غ.داوود، عبدالرحیم احمدی، جواد مجابی، اسلام کاظمیه، امیرحسین روحی، احمد مسعودی، رضا دانشور، تقی مدرسی و امین فقیری را میخوانیم.
کتاب بازآفرینی واقعیت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بازآفرینی واقعیت، اثری عالی برای تمام دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران است. اگر به داستان کوتاه علاقه دارد، این مجموعه نمونههایی از بهترین داستانهای نویسندگان ایرانی را گردهم آورده است.
درباره محمدعلی سپانلو
محمد علی سپانلو، شاعر، روزنامهنگار، منتقد ادبی و مترجم و ملقب به شاعر تهران، ۲۹ آبان ۱۳۱۹ در تهران به دنیا آمد و ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ بعد از تحمل و مبارزه با بیماری سرطان ریه، در تهران از دنیا رفت. ازدواج او با پرتو نوریعلا که شاعر و نویسنده بود به جدایی منجر شد. اما دو فرزند به نامهای سندباد و شهرزاد به آنها هدیه کرد. او در دانشگاه تهران در رشته حقوق تحصیل کرده بود و از اولین اعضای کانون نویسندگان ایران بود.
از میان مجموعه اشعار محمدعلی سپانلو میتوان به کتابهای رگبارها، پیادهروها، نبض وطنم را میگیرم، تبعید در وطن، ساعت امید، فیروزه در غبار، پاییز در بزرگراه، و قایقسواری در تهران اشاره کرد. او آثار نویسندگان بزرگی مانند آلبر کامو و ژان پل سارتر را هم به فارسی ترجمه کرده است.
آرش سنجابی فیلم مستند ۹۰ دقیقهای درباره زندگی او ساخته است. این فیلم «نام تمام مردگان یحیی است» نام دارد. چهرههای مشهوری مانند مسعود کیمیایی، آیدین آغداشلو، شمس لنگرودی، حافظ موسوی، علی باباچاهی، جواد مجابی، ناصر تقوایی در این فیلم از زندگی او، آثار و فعالیتهایش صحبت میکنند.
بخشی از کتاب بازآفرینی واقعیت
زرینکلاه چوب و زنجیر خانه شوهر را به نان و انجیر خانه پدرش ترجیح میداد و حاضر بود گوشه کوچه گدایی بکند و به آنجا نرود، نه، هنوز نفرینهای مادرش، روز عروسیش که دستور داد روضه عروسی قاسم را بخوانند و هقوهق گریه کرد فراموش نکرده بود. آن دستهای استخوانی خال کوبیده که به اجاق خانهشان میزد، مثل اینکه با قوای مجهولی حرف میزد و کمک میخواست، به او نفرین میکرد و میگفت: «همین اجاق گرم بگیردت. الهی جز جگر بزنی، عروسیت عزا بشود...» بعد هم آنجا باز امر و نهی بشنود، چپ بجنبد هزار جور فحش، راست بجنبد هزار جور تهمت. آنوقت به او سرکوفت بزند بگوید: «مگر من نگفتم که این تیکه از دهن تو زیاد است؟ تو لایق نیستی، گلببو برای تو شوهر نمیشود.» و هی از آن فحشهای آبدار به او بدهد! زرینکلاه ازین فکر چندشش شد. نه، او هر ذلتی را ترجیح میداد بر اینکه به خانه مادرش برگردد.
ازینرو زرینکلاه نمیخواست این فکر را به خودش راه بدهد که دیگر گلببو را نخواهد دید، تنها گلببو بود که میتوانست نگاه بینورش را روشن بکند و جان تازهای در کالبد پژمرده او بدمد. به هر قیمتی که بود میخواست او را پیدا بکند.
بر فرض هم که زن دیگر گرفته باشد یا او را نخواهد، ولی همینقدر در نزدیکی او که بود برایش کافی بود و اگر سر راه گلببو گدایی هم میکرد، اقلا روزی یکبار او را میدید. اگر او را میزد، از خودش میراند، تحقیر میکرد باز بهتر ازین بود که به خانهاش برگردد. نمیتوانست، زور که نبود، ساختمان او اینطور درست شده بود. بچهاش ماندهعلی هم یک وجودی بود که هیچ انتظارش را نداشت و علاقهای برای او حس نمیکرد. همانطوریکه مادر خودش برای او علاقهای نشان نداده بود. ولی عجالتآ احتیاج به وجود او پیدا کرده بود. چون شنیده بود که بچه میخ میان قیچی است و حالا با این اسلحه که در دست داشت امیدوار بود شاید بتواند این محبت از هم گسسته را بهوسیله بچهاش دوباره جوش بدهد، به او غذاهای خوب میخورانید، برایش میوه میگرفت تا به او عادت بگیرد و علاقه کمی که برای بچهاش داشت از این جهت بود که موی سرش به رنگ موی گلببو بود و برای اینکه بچه گریه نکند و بهانه نگیرد، یک گلوله کوچک تریاک به او میداد و بچه با چشمهای خمار دایم در چرت بود. زرینکلاه اطمینان کامل داشت که پرسان پرسان گلببو را پیدا خواهد کرد و قلبش، میل و احساساتش به او میگفت که به مقصودش خواهد رسید، این میل و فراست طبیعی که هیچوقت او را گول نزده بود.
همان روزی که تصمیم گرفت دنبال شوهرش برود، یک شمع به سقاخانه نزدیک منزلشان نذر کرد تا گلببو را پیدا بکند. بعد سماور برنجی و دیگ مسی که تمام جهاز او بود به سه تومان و چهار قران فروخت. دوازده قران قرض خودش را به دکاندارهای محلهشان داد، دو تومان و دو قران دیگرش را برای خرج سفرش برداشت. هرچه خردهریز داشت در یک مجری کهنه ریخت و گرو قرضش آن را پیش صاحبخانه به امانت گذاشت. بعد در یک بقچه دو پیرهن و یک دست لباس برای ماندهعلی با قدری نان و پنیر و دو تکه لواشک از همان لواشکهایی که گلببو آنقدر خوب میخورد گذاشت و پس از سه روز دوندگی برای مازندران جواز گرفت. فردایش صبح خنکا به راه افتاد، ولی از حواسپرتی که داشت به جای اینکه برای مازندران اتومبیل بگیرد، اشتباهآ به شمیران رفت و آژان آنجا او را با اتومبیل دیگر برگردانید و دوباره دم دروازه شمیران برای مازندران اتومبیل گرفت.
حجم
۵۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۶۹ صفحه
حجم
۵۰۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۶۹ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود. سپانلو کاملا مسلط به نویسندههای معاصر و سبک و آثارشون، هر داستان رو نقد کرده و توضیح داده و بعد خود داستان رو گذاشته. در انتخاب داستانها هم دقت زیادی داشته. فقط نمیدونم چرا انقدر نگاه بد و