دانلود و خرید کتاب تریو تهران رضیه انصاری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب تریو تهران اثر رضیه  انصاری

کتاب تریو تهران

نویسنده:رضیه انصاری
انتشارات:انتشارات آگه
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تریو تهران

کتاب تریو تهران مجموعه سه داستان کوتاه نوشته رضیه انصاری است. این سه داستان از زندگی سه زن در سه دوره زمانی متفاوت می‌گویند و هر کدام از داستان‌ها با الهام از یکی از داستان‌های بزرگ ادبیات معاصر ایرانی نوشته شده است. 

درباره کتاب تریو تهران

تریو تهران، سه داستان از رضیه انصاری است. داستان‌هایی از زندگی زنان و با روایت زنان. داستان‌هایی از زنان دوره‌های مختلف که روایتی از زندگی خودشان و دغدغه‌ها و درگیری‌هایشان بیان می‌کنند. 

نویسنده برای نوشتن هر کدام از داستان‌ها، نگاهی به یکی از داستان‌های مهم ادبیات داستانی معاصر ایران داشته است. داستان اول با نام عالیه با نگاهی به فیلم‌نامه اشغال اثر بهرام بیضایی نوشته شده است. داستان دوم که منیژه نام دارد با الهام از ‌داستان آرامش درحضور دیگران اثر غلامحسین ساعدی نوشته شده است. داستان آخر کتاب هم سالومه نام دارد. سالومه نام اپرایی است اثر ریشارداشتراوس که برای سه‌ساز و سه ‌صدای سوپرانو نو. 

کتاب تریو تهران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

تریو تهران را به تمام دوست‌داران و علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.  

درباره رضیه انصاری

رضیه انصاری متولد سال ۱۳۵۳ در تهران است. او در رشته زبان‌شناسی تا مقطع کارشناس ارشد و در رشته زبان و ادبیات آلمانی تا مقطع کارشناسی تحصیل کرده است. انصاری فعالیتش را در زمینه نوشتن در اواسط دهه هفتاد با همکاری با نشریاتی مانند نگاه نو، فصل سبز، مجله فیلم، روزنامه‌های آفتاب امروز، صبح امروز، هم میهن، نوروز، بهار، شرق و همشهری آغاز کرد و اولین رمانش شبیه عطری در نسیم برنده دوازدهمین دوره جایزه مهرگان ادب برای بهترین رمان سال‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ بود. آثار دیگر او نیز تریو تهران و زنی با سنجاق مرواری‌نشان است.

بخشی از کتاب تریو تهران

تابستان بازهم بدجوری شروع شد، ناگهانی و گرم. باز همان احساس دربه‌دری بود و بی‌پناهی که گریبان منیژه را گرفت. دل‌اش مثل ابرهای پاره‌پاره آسمان بود و فکرش به تیرگی سایه‌های درهم‌وبرهم روی دیوار. آفتاب بالا آمده و آمنه برای خرید بیرون رفته بود. منیژه روی ایوان آلبوم عکس را ورق می‌زد. گویی عادت‌های روزانه سرهنگ بعد از او تمام و کمال به منیژه محول شده باشد. سکوت سردی از در و دیوار خانه می‌بارید. هفته‌های آخر، حال سرهنگ کمی بهتر شده بود اما از تخت پایین نمی‌آمد. با چشم‌های باز زل می‌زد به سقف یا پنجره و گاهی زیرلبی کلماتی نامفهوم می‌گفت. سینی غذا را آمنه هربار دست‌نخورده به آشپزخانه برمی‌گرداند و به‌نظر می‌رسید قرار است از این وضعیت صحبتی به‌میان نیاید. منیژه آلبوم را بست. ملیحه و مه‌لقا به عادت قدیم هنوز هفته‌ای یک بار تلفن می‌کردند و با منیژه حرف می‌زدند. مه‌لقا از آرامش گوشه دنج خودش و شوهرش می‌گفت و ملیحه از کار در بهداری تازه‌تأسیس شهرستان تعریف می‌کرد. غیر از این کسی سراغی از منیژه و سرهنگ نمی‌گرفت.

جمعه سرشبی بود که سرهنگ داد کشید. منیژه دوید طبقه بالا. سرهنگ در اتاق خودش لبه تخت نشسته بود. پشت سر منیژه هم آمنه رسید. سرهنگ با صدای بلند گفت: «چرا لامپ‌ها این‌قدر بی‌جان و کم‌سو شده‌ان؟ چرا راهرو تاریکه؟ چرا همه چراغ‌های خونه رو روشن نمی‌کنین؟ ملیحه و مه‌لقا کجا هستن؟» سعی کرد بایستد. منیژه رفت زیر بغل‌اش را گرفت. سرهنگ در گوشی گفت: «خیلی تلخ و سیاه شده‌ام. می‌دونم هیچ‌کس حوصله من رو نداره.» منیژه جواب داد: «این چه حرفیه». سعی کرد بخواباندش. اما او باز نعره کشید: «یک‌چنین زندگی شکنجه‌اس!» منیژه خواست لیوان آبی به او بدهد اما او با پشت دست لیوان را انداخت زمین. داد کشید: «بذارین سرم تو لاک خودم باشه. از این‌جا برید!» منیژه رنگ‌پریده نگاهی کرد به آمنه و هر دو عقب‌عقب از اتاق بیرون رفتند.

کمی قبل از نیمه‌شب منیژه آمد به سرهنگ سر بزند. در را نیمه‌باز کرد، تخت خالی بود. در را چارتاق باز کرد. کسی را در اتاق ندید. تو درگاهی سرش را این‌طرف و آن‌طرف برد و چند بار سرهنگ را صدا کرد. جوابی نیامد. برگشت و تندتند از جلو سایه‌های رو دیوار راهرو رد شد و به دستشویی و اتاق‌های دیگر هم سرک کشید و با چشم‌های پر اشک به اتاق سرهنگ برگشت. پنجره باز بود و بیرون جز سیاهی مطلق چیزی نبود. نزدیک پنجره شد. زیرلب بی‌صدا حرفی زد. چشماش را بست و باز کرد و پایین را نگاه کرد. آن پایین چیزی نبود. آمنه را صدا زد. با آمنه حیاط و صندوقخانه و زیرزمین را هم گشتند، خبری از سرهنگ نبود. منیژه برگشت کنار پنجره. سرش را تکیه داد به چارچوب و خیره شد به تاریکی. معطل و مبهوت و بلاتکلیف مانده بود. انگار سرهنگ از پنجره بیرون رفته و در تاریکی گم شده باشد.

صدای لخ‌ولخ دمپایی آمد.

خانوم من برگشتم. شیر داغ کنم براتون؟

نه. چه وقت شیر خوردنه؟

خانوم نان و چایی‌تونم که نخوردین

از ملیحه و مه‌لقا خبری نشد؟

نه خانوم. ایوون آفتاب افتاده اذیت نشین.

یک فنجون چایی تازه‌دم ببر پایین تو اتاق وسطی، میام.

آمنه سینی نان و چایی را از روی عسلی برداشت و لخ‌لخ‌کنان دور شد. دمپایی‌اش جلو اتاق سرهنگ از صدا افتاد. منیژه برگشت. آمنه ایستاده بود و از پنجره توی اتاق خالی را نگاه می‌کرد و سرش را تکان می‌داد. بعد نفس بلندی کشید و لخ‌لخ‌کنان رفت. منیژه آلبوم را از روی پایش برداشت و گرفت بغل. در آسمان ابرهایی پراکنده بود و هوا داشت گرم می‌شد. از زمانی‌که برای اولین بار نشسته بود این‌جا یک سالی می‌گذشت.

این کتاب شامل سه داستان بلند است که راوی هر سه داستان سه زن هستند از سه دوره‌ی زمانی متفاوت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

حجم

۱۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان