بریدههایی از کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه
۴٫۸
(۱۸)
روز چهطور میتوانست شب را درک کند؟ تاریکی از نور چه میفهمید؟ ا
B.A.H.A.R
فقط ما وجود دارد، نه من. قبیله بود که اهمیت داشت. فقط ما و آنها وجود داشت. من نداشتند. من به معنای تنهایی بود، من بودن غیرممکن بود. من کسی بود که تنها و بیکس از بین میرفت و میمرد، یک فران فقط با همکاری و همزیستی با بقیهٔ قبیله زنده میماند.
پری ناز
فرزندانشان دوقلو متولد میشدند، رابطهٔ بین دو قل رابطهای مقدس بود. دوقلوها همیشه از همدیگر مراقبت و محافظت میکردند. هیچ عملی شرافتمندانهتر از حمایت از خواهر یا برادر دوقلو نبود و جرمی رذیلانهتر از رها کردن خواهر و برادر دوقلویت وجود نداشت. این پیوند ناگسستنی بود.
B.A.H.A.R
میدانست یک رود هیچوقت به عقب برنمیگردد و او هم نای جنگیدن با آن را نداشت.
B.A.H.A.R
دوباره سرش را روی خاک تیره، نرم و خیس بین ریشهٔ درختان و نزدیک ساحل رود گذاشت و چشمانش را بست.
تاریکی، بیحسی را همراه خود میآورد که به او آرامش داد؛ نگاه کردن به منظرهٔ دنیای اطرافش آن حس را نداشت. دنیا بیش از حد رنجآور، خالی و پر از افکاری بود که باید تحملشان میکرد.
B.A.H.A.R
کوه با دامنهای سنگی و سراشیبیاش، همیشه به مردم فهمانده بود که نمیخواهد کسی ازش بالا برود.
B.A.H.A.R
مادربزرگش به او گفته بود چون پلنگها کمیاب و گریزپا هستند، آنها را جادویی میدانند
B.A.H.A.R
نمیتونی با جریان آب بجنگی. نمیتونی خلافش شنا کنی. اما تو باهاش شنا میکنی! به داخلش میلغزی. میچرخی، داخلش شیرجه میزنی و از آن بیرون میپری! از قدرت آب برای جلو رفتن استفاده کن!
B.A.H.A.R
توی دلش گفت، سنگها قوی و استوارن، اما این رودخونهست که همیشه مبارزه رو میبره. با زیرکی به خودش تاب میده، جاری میشه و خودش راهش رو انتخاب میکنه.
B.A.H.A.R
مرد با تعجب به او نگاه کرد. «گوشت دیگه.»
وقتی نگاه گیج و سردرگم ویلا را دید، گفت: «گوشت آهو.»
ویلا جواب داد: «من پیش آهوها میخوابم. گوشتشون رو نمیخورم.»
B.A.H.A.R
ویلا دزدکی به حرف دو مردِ روزگردی گوش میداد که دربارهٔ صاف یا گرد بودن زمین بحث میکردند، سرش را به نشانهٔ مخالفت تکان داد. دنیا نه صاف بود و نه گرد؛ دنیا کوهستان بود.
کتاب خوان معرکه
دست استخوانیاش گرفت. ویلا سریع مثل خرگوشی وحشتزده جست وارونهای زد و پایش که به زمین رسید دستش را از دست محافظ بیرون کشید. روی زمین، مثل سمندر چهاردستوپا پیچوتاب خورد و فرار کرد، در حین رفتن خودش را به رنگ محیط اطراف درآورد. لورکن بیوقفه با نیزهاش به طرف او ضربه میزد تا اینکه ویلا بالاخره توانست بلند شود و فرار کند.
S.b
دربارهٔ صاف یا گرد بودن زمین بحث میکردند، سرش را به نشانهٔ مخالفت تکان داد. دنیا نه صاف بود و نه گرد؛ دنیا کوهستان بود.
B.A.H.A.R
روزگردها فکر نمیکردند. آنها لحظهای دودل نمیشدند. هر چیزی را که نمیفهمیدند میکشتند؛ از گرگهایی که شبها برای عزیزانشان زوزه میکشیدند
B.A.H.A.R
جیترها هم مثل انسانها، آن چیزهایی را نابود میکردند که ازشان سر درنمیآوردند و این قضیه شامل ویلا هم میشد.
B.A.H.A.R
دونستن مساوی مرگه. میفهمی؟»
B.A.H.A.R
یاد گرفته بود در دنیایی که او ساخته، خودش را به دست سرنوشت نسپارد، بلکه همیشه پیروز میدان باشد.
B.A.H.A.R
پاداران گفت: «تازهواردها از این برای نگاه کردن به منظرهٔ زمین استفاده میکنن تا بتونن نقشهٔ راههایی رو دربیارن که میخوان بسازن. انسانها انگار تا دنیا رو اندازه نگیرن و روی نقشههاشون پیاده نکنن، نمیتونن درکش کنن یا حتی راهشون رو پیدا کنن.»
B.A.H.A.R
طرز استفاده از آنها را نمیدانست. به نظر میرسید او فکر میکرد با مالکیت آنها و نزدیکشان بودن، یک جورهایی قدرتشان به او منتقل میشود.
B.A.H.A.R
اصلاً ممکن بود ویلا در عمق وجودش فرانی اصیلتر از رهبر قبیلهٔ فرانها باشد؟
B.A.H.A.R
اصلاً ممکن بود ویلا در عمق وجودش فرانی اصیلتر از رهبر قبیلهٔ فرانها باشد؟
B.A.H.A.R
مشخص بود که در نظر پاداران، گرگ مادر موجود بیمصرفی بود که فقط به اندازهٔ جایزهای ارزش داشت که تازهواردها در ازای پوستش به او میدادند. او زبان روزگردها را آموخته بود، اما زبان گرگها را فراموش کرده بود. این موضوع او را به موجودی برتر تبدیل میکرد یا پستتر؟
B.A.H.A.R
ناتانیل فریاد کشید: «بسه! اینجا زمین منه! شما حق ندارین این درختها رو ببُرین!»
یکی از مردان، تبری را در دست گرفت و به طرف ناتانیل آمد و توی صورتش فریاد زد: «اینجا یه کشور آزاده مگه نه!»
یک مرد دیگر که داشت شاخههای درخت را قطع میکرد، گفت: «ما هر کاری دلمون بخواد میکنیم. مگه آزادی همین نیست؟»
B.A.H.A.R
مقتدرانه به خودش گفت، ویلا، برو دنبال غنیمتت.
B.A.H.A.R
میدانست که مرگش نزدیک است، اما وقتی مرگ میآمد، ویلا راه را به او نشان میداد.
B.A.H.A.R
«اون ادعا میکنه که رهبر بزرگ قبیلهست! همیشه میگه ما باید کنار هم بمونیم، باید مراقب همدیگه باشیم! اما آیا خودش مراقب کسانی بوده که ما دوستشون داشتیم؟»
B.A.H.A.R
بقیهٔ چیزهای دستساز انسانها را دور خودش جمع کرده و تا آخر کار هم به آنها چسبیده بود. ترسِ از دست دادنِ سلطه بر آنها، چنان به جانش افتاده بود که حتی با وجود آتش و دود، آنجا را ترک نکرده بود.
B.A.H.A.R
میدید که آنها از جنگی زخم برداشتهاند، اما زخمها، راه رفتنشان را کُند نکرده بود.
B.A.H.A.R
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۷۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۵۳,۲۰۰
تومان