دانلود و خرید کتاب سرافینا و عصای مارپیچ رابرت بیتی ترجمه مروا باقریان
تصویر جلد کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

معرفی کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

کتاب الکترونیکی «سرافینا و عصای مارپیچ» نوشتهٔ رابرت بیتی با ترجمهٔ مروا باقریان در انتشارات پرتقال چاپ شده است. در بیلتمور اتفاقات ناگوار مرموزی می‌افتد و همه سرافینا را متهم می‌کنند. سرافینا هم که دلش شکسته از خانه فرار می‌کند و به جنگل می‌رود.

درباره کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

سرافینا هر شب برای دیدن مادرش به جنگل می‌رود و با شوروشوق سعی می‌کند زندگی به سبک شیرهای کوهی را یاد بگیرد. شکست ‌دادن مرد شنل‌پوش به او فرصت داد از سایه‌های تاریک بیرون بیاید و به روشنایی خانه‌ پا بگذارد.

سرافینا در جنگل متوجه می‌شود که جان همه‌ٔ حیوانات و انسان‌های کوهستان بلوریج در خطر است. او باید قدرت‌هایش را خوب بشناسد و از خانه‌ٔ محبوبش در برابر شیطان نوظهور محافظت کند.

کتاب سرافینا و عصای مارپیچ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب مناسب گروه سنی بالای ۱۲ سال است.

بخشی از کتاب سرافینا و عصای مارپیچ

سرافینا لابه‌لای بوته‌های جنگل مهتابی کمین کرده بود و بی‌آنکه چشم از شکارش بردارد، نزدیک سطح زمین، دزدکی جلو می‌رفت. تنها چند قدم جلوتر از او، موش جنگلی بزرگی داشت سوسکی را که از زمین بیرون کشیده بود می‌جوید. قلبش محکم و یکنواخت توی سینه‌اش می‌تپید و با هر تپش، یواش و بی‌صدا به موش نزدیک‌تر می‌شد. ماهیچه‌های بدنش، آمادهٔ جهش، از هیجان می‌لرزیدند، اما او عجله نکرد. شانه‌هایش را به عقب و جلو چرخاند تا زاویهٔ حمله‌اش را تنظیم کند و منتظر لحظهٔ مناسب ماند. وقتی موش دولا شد تا سوسک دیگری بردارد، سرافینا پرید.

درست همان لحظه که جست زد، موش از گوشهٔ چشمش او را دید. سرافینا اصلاً سر درنمی‌آورد چرا وقتی حمله می‌کند، همهٔ حیوانات جنگل از ترس خشکشان می‌زند. اگر مرگ از دل تاریکی، با چنگ‌ودندان روی او می‌پرید، او می‌جنگید یا پا به فرار می‌گذاشت یا بالاخره کاری می‌کرد. کسی از حیوانات کوچک جنگلی مثل موش و خرگوش و سنجاب توقع ندارد شجاع باشند، ولی آخر از وحشت میخکوب شدن چه فایده‌ای دارد؟

تا روی موش افتاد، به یک چشم به هم زدن آن را در چنگش گرفت و بلند کرد. حالا که دیگر حسابی کار از کار گذشته بود، موش بنا کرد به وول خوردن و گاز گرفتن و چنگ انداختن. بدن کوچک پشمالویش مثل مار می‌لولید و قلب ریزه‌میزه‌اش با سرعت وحشتناکی تاپ‌تاپ می‌کرد.

سرافینا، که تاپ‌تاپ قلب موش را توی دست برهنه‌اش حس می‌کرد، با خودش گفت: حالا شد. حالا جنگی شدی. ضربان قلب سرافینا بالا رفت و تمام حواسش تیزتر شدند. یک‌دفعه توانست هرچه را در جنگلِ اطرافش بود حس کند؛ صدای قورباغهٔ درختی که بیست سی قدم پشت‌سرش روی شاخه‌ای حرکت می‌کرد، صدای جیغ پرندهٔ تنهایی در دوردست، یک لحظه هم خفاشی را دید که بالای سایبان درهم‌وبرهم درخت‌ها در آسمان پرستاره، عین تیر پرواز می‌کرد.

البته تمام این‌ها محض تمرین بود؛ گشتن و تعقیب کردن و یورش بردن و به چنگ آوردن شکار. سرافینا موجودات وحشی‌ای را که شکار می‌کرد نمی‌کشت. نیازی به این کار نداشت، اما حیف که آن‌ها این را نمی‌دانستند! او خودِ وحشت بود! خودِ مرگ بود! پس چرا آخرین لحظهٔ حمله‌اش همه در جا خشکشان می‌زد؟ چرا فرار نمی‌کردند؟

شاهدخت کتاب ها
۱۴۰۱/۰۶/۱۰

خیلییییی خوب بود، هم این جلدش هم جلد اولش من در خرید این کتاب صک داشتم ولی خریدمش، یه کتاب عالیییی بود من موقع غذا خوردن هم کتاب دستم بود و داشتم می خوندمش اصلا نمیشه کتابو گذاشت زمین اگه کتاب

- بیشتر
starlight
۱۴۰۲/۰۶/۰۸

این جلد به طرز معرکه ای نسبت به جلد قبل پیشرفت کرده - هم از نظر داستان ، هم از نظر جذابیت و کلا همه چی !🌟 فقط می تونم بگم : حرف نداشت ! اگر جلد قبل رو خوندید پیشنهاد

- بیشتر
سووشون
۱۴۰۱/۰۷/۲۷

این مجموعه کتاب ۳ جلد دیگه هم که ترجمه نشده لطفا هر چه سریع تر اون جلد ها رو هم منتشر کنید چون واقعا حیف هست

orina
۱۴۰۱/۰۳/۲۰

قلم نویسنده نسبت به جلد قبل به طرز عالی، عالی شده بود. همچنین با سرافینا بهتر تونستم ارتباط بگیرم نسبت به جلدقبل و اینکه ماجراهم هیجانی‌تر و جذاب تر شده بود..فضای داستان و...👌🏻

رضا
۱۴۰۱/۰۱/۱۵

عالی و پر از ماجراجویی و هیجان..ممنون از طاقچه که تخفیف گذاشتی..❤🌷🌷🏅

گربه
۱۴۰۰/۱۱/۲۵

عالی ماه هاست منتظرشم🥰🥰🥰

𝑽𝒊𝒐𝒍𝒆𝒕𝒕🌲🌫
۱۴۰۲/۰۹/۰۸

جذاب، هیجانی و فوق العاده🐈‍⬛❣ کلا وایب کتابای سرافینا رو خیلی دوس دارم این جلد خیلییی جذاب و مرموز بود و دوست داشتی همش جلو بری تا ببینی چی میشه هرچند حدس میزدم جاسوس کیه ولی واقعا فضای داستانو دوست داشتم☕❤ باورم نمیشه سرفینا

- بیشتر
Liomi Mino
۱۴۰۲/۰۷/۳۰

یکی از بی نظیر ترین کتابای دنیاس هم این هم جلد یکش به شدت دلم میخواد زودتر بتونم جلد شه و چهارشم بخرم و بخونم

کاربر ۲۸۳۵۵۹۶
۱۴۰۲/۰۶/۲۴

جلد دوم از اولی هم بهتر بود خیلی خیلی هیجان انگیز حتما پیشنهاد میکنم بخونینش

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۶/۱۹

«سرافینا» پس از شکست دادن «مرد شنل پوش» در داستان قبلی، زندگی آرامی را در «بالتیمور» سپری می کند. به شکلی ناگهانی و همزمان با شکل گیری تهدیدی جدید در جنگل، سه غریبه از راه می رسند: دختری بریتانیایی به

- بیشتر
بی‌صدا گفت: «شجاع بمون.» نمی‌دانست چرا، اما همان دو کلمهٔ ساده برای او یک دنیا معنی داشت.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
شخصیت ما با جنگ‌هایی که می‌بریم یا می‌بازیم تعریف نمی‌شود؛ با جنگ‌هایی که جرئت می‌کنیم در آن‌ها مبارزه کنیم تعریف می‌شود.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
عهد کرد که مراقب باشد. عهد کرد که آماده باشد. چون شب فقط و فقط قلمروی او بود.
اسمعیل زاده
او در تاریکی سیاه‌ترین شب، عشق به روشنایی طلوع خورشید را پیدا کرده بود.
اسمعیل زاده
مرگ و خطر مرزهای طبقات اجتماعی را محو می‌کند.
اسمعیل زاده
متوجه شد که مرگ و خطر مرزهای طبقات اجتماعی را محو می‌کند. یک‌دفعه همه باهم یکسان شده بودند، همه برای حفظ جان خودشان و اطرافیانشان می‌جنگیدند.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
بی‌اعتنایی و خودبزرگ‌بینی روونا، که همیشه سپرش بود، حالا کمی در هم شکسته و به چیز دیگری تبدیل شده بود. جدیتی توی چشم‌هایش داشت که سرافینا قبلاً ندیده بود. شبیه دختری شده بود که خیال تسلیم شدن نداشت، دختری که عزمش را جزم کرده بود جایگاهش را پیدا کند و بفهمد به کجا تعلق دارد. سرافینا می‌توانست با این دختر ارتباط برقرار کند. سرافینا آهسته به سمتش قدم برداشت.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: «به نظرت همهٔ این حرف‌ها با عقل جور درمی‌آد؟» سرافینا گفت: «من و برِیدن قبلاً هم با همدیگه همچین ماجراهایی داشتیم، بانو روونا. یاد گرفتیم به هم اعتماد کنیم.» برِیدن گفت: «یاد گرفتیم به چیزهایی که می‌بینیم هم اعتماد کنیم، حتی چیزهایی که غیرممکن به نظر می‌آن.»
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
من فرار کردم. وقتی مرگ خواهرم رو دیدم، دیگه نمی‌دونستم چی‌کار کنم. هیچ‌کس نمونده بود. دیگه کسی نبود که براش بجنگم. فقط دلم می‌خواست بمیرم. تا چند روز فقط دویدم.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
جنگلی که همیشه هم‌پیمان و پناهگاه او بود دشمنش شد.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
با دویدن می‌توانست به شهری دور یا قلهٔ کوهی برود، اما آخرش، دویدن او را به هیچ‌جا نمی‌رساند. وقتی خانواده‌ای نداشته باشی که به خانه‌شان بروی، خانه‌ای نداشته باشی که با آن‌ها شریک شوی، دیگر جایی برای رفتن نداری.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
سگ‌ها با زوزه‌های خشمگین و آرواره‌های باز عین برق دنبالش دویدند. مثل گروهی گرگ دنبال آهو، تعقیبش کردند. اما آن‌ها سگ تازی بودند، یعنی برای تعقیب و کشتن حیوان کوچکی مثل آهو تربیت نشده بودند؛ برای تعقیب و کشتن گرگ تربیت شده بودند.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
کلمات عادی روزانه هیچ‌وقت از پس توصیف زیبایی‌های شبانه برنمی‌آمدند.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
هیچ‌وقت عادی زندگی نکرده بود؛ البته عادی به نظر هرکس غیر از خودش.
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
کسی از حیوانات کوچک جنگلی مثل موش و خرگوش و سنجاب توقع ندارد شجاع باشند
کاربر ۲۵۸۰۲۴۶
شخصیت ما با جنگ‌هایی که می‌بریم یا می‌بازیم تعریف نمی‌شود؛ با جنگ‌هایی که جرئت می‌کنیم در آن‌ها مبارزه کنیم تعریف می‌شود.
S.M

حجم

۲۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

حجم

۲۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۴۸ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
تومان