کتاب انتقام
معرفی کتاب انتقام
کتاب انتقام مجموعه یازده داستان سیاه از یوکو اوگاوا با ترجمه کیهان بهمنی است. داستانهای این کتاب در عین استقلال نوعی بهم پیوستگی دارند و از ترس از مرگ صحبت میکند.
این کتاب در سال ۲۰۱۴ برنده جایزه داستان خارجی ایندیپندنت شده است.
درباره کتاب انتقام
داستانهای کتاب انتقام داستانهای هیجانانگیز هستند که حس ترس، انتقامجویی و هزاران سوال را در ذهنتان به وجود میآورند. این کتاب یازده داستان سیاه دارد که درباره ترس از مرگ، قتلهای فجیع و انتقامجوییهای وحشیانه هستند.
داستان با مادری آغاز میشود که به مغازه شیرینی فروشی میرود تا برای تولد فرزندش که دوازده سال پیش مرده است، کیک توتفرنگی بخرد. در همان حال دختری از همکلاسیاش میخواهد تا با او همراه شود و به دیدن پدر دختر بروند در حالی که همزمان مادر دختر روی تخت بیمارستان با سرطان دست و پنجه نرم میکند، جراحی به زنی که قلبش بیرون از قفسه سینهاش رشد کرده اطمینان میدهد که مشکل او را حل میکند اما ...
کتاب انتقام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستانهای کوتاه جنایی و معمایی هستید، خواندن کتاب انتقام را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره یوکو اوگاوا
یوکو اوگاوا ۳۰ مارچ ۱۹۶۲ در ژاپن متولد شد. او آثار بسیار زیبایی آفریده است. از میان مشهورترین آنها میتوان به خدمتکار و پروفسور اشاره کرد که ناشران و مترجمان زیادی نسخه خودشان را از آن به بازار ارائه دادهاند. اثر مشهور دیگر او کتاب پلیس حافظه است. او در سال ۲۰۰۸ موفق به کسب جایزه شرلی جکسون شد. منتقدان او و آثارش را تحت تاثیر سبک داستانگویی هاروکی موراکامی میدانند.
بخشی از کتاب انتقام
پسرم بچه باهوشی بود. میتوانست خودش کتاب قصههای موردعلاقهاش را از اول تا آخر بدون حتا یک اشتباه بخواند. برای هرکدام از شخصیتهای داستان هم از صدای خاصی استفاده میکرد: خوکچه، شاهزاده، آدم آهنی و پیرمرد. چپ دست بود. پیشانی بلندی داشت و روی لاله یکی از گوشهایش خالی نقش بسته بود. موقعی که گرم درست کردن شام بودم، اغلب از من سؤالهایی میکرد که جوابشان را بلد نبودم. مثلا چه کسی حروف زبان چینی را اختراع کرده؟ چرا آدمها بزرگ میشوند؟ هوا چیست؟ وقتی ما میمیریم، کجا میرویم؟
بعد از رفتنش، کارم شد جمع کردنِ بریده روزنامهها راجع به کودکانی که به مرگ فجیعی مرده بودند. هر روز میرفتم کتابخانه و از لابه لای روزنامهها و مجلات، اخباری از این دست پیدا میکردم و ازشان کپی میگرفتم.
دختربچه یازده سالهای که آزار و اذیت شده بود و بعد جسدش را در جنگلی دفن کرده بودند. پسر نُه سالهای که آدم منحرفی او را دزدیده بود و بعدآ جسدش را با پاهای بسته داخل صندوقی چوبی پیدا کرده بودند. پسربچهای که همراه دوستانش از طرف مدرسه برای بازدید از کارخانه ذوب آهن رفته بود و موقع عبور از راهرویی باریک پایش لیز خورده و داخل کوره مواد مذاب افتاده بود و بلافاصله ذوب شده بود. بلندبلند این خبرها را میخواندم و بعد مثل شعر آنها را حفظ میکردم.
چطور زودتر متوجه نشده بودم؟ آرام از روی سه پایه بلند شدم و به پشت پیشخوان نگاه کردم. درِ پشت صندوق نیمه باز بود و از لای در میشد آشپزخانه پشت مغازه را دید. زن جوانی آن جا ایستاده بود که پشتش به من بود. آمدم صدایش کنم، اما جلوی خودم را گرفتم. داشت تلفنی با کسی حرف میزد و گریه میکرد.
صدایش را نمیشنیدم، اما تکانِ شانههایش را میدیدم. کلاه سفیدش کمی از موهای پریشانش را پوشانده بود. پیش بندش به رغم چند لکه شکلات و چربی، همچنان تمیز و اتوکشیده بود. هیکل ظریفش مثل دختربچهها بود.
دوباره برگشتم و روی سه پایه نشستم و به بیرون مغازه چشم دوختم. بادکنک فروش هنوز داشت برای بچهها حیوانات بادکنکی درست میکرد. این جا و آن جا کبوترها دسته دسته روی زمین نشسته بودند و زنی که روی نیمکت نشسته بود، همچنان داشت بافتنی میبافت. گویی هیچ چیز تغییر نکرده بود. فقط به نظر میرسید سایه برج ساعت کمی کشیدهتر و باریکتر شده بود.
داخل آشپزخانه هم مثل مغازه همه چیز مرتب و تمیز بود. ظروف، مخلوطکنها، کیسههای شیرینی، الکها و همه چیزهای دیگر را که لوازم کار مغازه بودند، مرتب سر جایشان چیده بودند. دستمالهای خشک کن تمیز و خشک بودند و کوچکترین لکهای روی کف آشپزخانه دیده نمیشد و دختر جوان که وسط آشپزخانه ایستاده بود، انگار اندوهش کاملا مناسب حال و هوای آن آشپزخانه مرتب بود. هیچ صدایی یا حرفی از داخل آشپزخانه شنیده نمیشد. موهای دخترک همراه با هقهقاش به آرامی تکان میخوردند. سرش را پایین انداخته و به گاز تکیه کرده بود. دستمالی را در دست راستش میفشرد. چهرهاش را نمیدیدم، اما از روی حالت چانهاش، از پریدگی رنگ گردنش و از فشار انگشتانش بر گوشی تلفن، میتوانستم بفهمم چه رنجی میکشد.
این که چرا اشک میریخت برایم مهم نبود. شاید هم گریه کردنش کاملا بیعلت بود، یعنی خلوص گریههایش چنین حسی را به من القا میکرد.
حجم
۱۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
حجم
۱۳۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۰۷ صفحه
نظرات کاربران
کامل کتاب رومطالعه کردم یه مجموعه داستان کوتاه هست که جذابه و نویسنده با مهارت داستان ها رو به هم دیگه ربط میده و در آخرین داستان کتاب به نتیجه میرسیم کتاب یه مایه جنایی داره
اولین کتابی بود که از خانم یوکو اوگاوا میخوندم. فضاسازی داستانها عالیه. داستانها به نظرم مینیمال محسوب میشن. توصیه میکنم داستانها به ترتیب خونده بشن. کار خاصی که نویسنده در این کتاب کرده و همین هم شما رو ترغیب به
کتاب انتقام مجموعه یازده داستان است که همه به یک موضوع مربوط می شوند: “مرگ“.این کتاب به اندازه ی خدمتکار و پروفسور عامه پسند نیست. شاید کمتر فردی از این کتاب خوشش بیاد ولی اگه با سلیقتون سازگار باشه می
خیلیییی کتاب خوبیییی بود
عالی . داستان هایی بدون نام برای کاراکترها (که بعضی اوقات خیلی دیر میفهمین این کاراکتری که درحال روایت داستان بود مرد است یا زن پس حالت اول شخص هم دارند داستانها ) . درحالی که شاید از بیرون فقط