کتاب پیش از آن که بخوابم
معرفی کتاب پیش از آن که بخوابم
کتاب پیش از آن که بخوابم نوشتهٔ اس. جی واتسون و ترجمهٔ شقایق قندهاری است و نشر آموت آن را منتشر کرده است. کریستین، شخصیت اصلی رمان، دچار فراموشی شده است و باید تلاش کند هویت خود را بازیابد.
درباره کتاب پیش از آن که بخوابم
«اسم من کریستین لوکاس است و چهل و هفت سال دارم. به بیماری فراموشی مبتلا شدهام. اینجا، روی این تخت ناآشنا نشستهام، و دارم سرگذشت زندگیام را با لباسی ابریشمی که به تن دارم مینویسم؛ لباسی که مرد طبقه پایین ـ که به من میگوید شوهرم است و اسمش بن است ـ از قرار معلوم به مناسبت تولد چهل و شش سالگیام برایم خریده. اتاق ساکت است و تنها نور به لامپ نارنجی رنگ ملایمی مربوط میشود که روی پاتختی است. حس میکنم انگار به حالت معلق در برکهای نور شناور هستم.» همانطور که از این قسمت متوجه شدید کریستین، شخصیت اصلی رمان پیش از آن که بخوابم، هر روز صبح اتفاقات کاملا یکسانی را پشت سر میگذارد. او در اتاقی که آن را به خاطر نمیآورد در کنار مردی غریبه و ناشناس از خواب بیدار میشود؛ درحالیکه هیچ یک از اشیا و وسایل پیرامونش را به یاد نمیآورد. کریستین هیچ خاطرهای از روز گذشته و چگونگی زندگی خود قبل از این صبحها ندارد. اما آزاردهندهترین بخش این سردرگمی مرد مسنتر و ناشناس همراه او در اتاق است. مرد هرروز با صبر و حوصله خود را شوهر او معرفی میکند و برای کریستین توضیح میدهد این بلا چطور سر او آمده است؛ تصادفی باعث میشود کریستین فراموشی بگیرد. دکتر معالجهگر کریستین به او توصیه میکند که هرروز اتفاقات روزانهاش را در دفتر یادداشت کند. از طریق این دفترچه کریستین شروع به کنارهم گذاشتن تکههای زندگی خود میکند و کمکم متوجه میشود قبل از تصادف چه هویتی داشته است؛ اما حقیقت ممکن است بسیار ترسناکتر از چیزی باشد که او تصور میکرده است.
خواندن کتاب پیش از آن که بخوابم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای عاشقانه، هیجانی و معمایی پیشنهاد میکنیم.
درباره اس. جی. واتسون
اس جی. واتسون در سال ۱۹۷۱ به دنیا آمد. او فیزیک خواند و مدتی به عنوان شنواییسنج در بیمارستانی کار کرد اما بعد از مدتی به نویسندگی پرداخت. از میان آثار او میتوان به پیش از آنکه بخوابم و زندگی دوم اشاره کرد.
بخشی از کتاب پیش از آن که بخوابم
«اتاق خواب غیرعادی است و ناآشنا. نمیدانم کجا هستم، و چه طور از این جا سردر آوردهام. ماندهام چه طور باید خودم را به خانه برسانم.
شب را همینجا گذراندهام. با صدای زنی از خواب بیدار شدم و اولش خیال کردم کنارم روی تخت خوابیده است، ولی بعد متوجه شدم دارد اخبار میگوید و من صدای ساعت رادیویی را میشنوم، و وقتی چشمهایم را باز کردم، دیدم این جا هستم؛ در اتاقی که نمیشناسم.
چشمهایم که به تاریکی عادت میکند، نگاهی به اطراف میاندازم. پیراهن راحتیای پشت در کمد لباس آویزان است؛ که مناسب زنهاست، ولی زنی که سنش از من خیلی بیشتر باشد. شلوار تیره رنگی مرتب و تاشده پشت صندلی میز توالت قرار گرفته است، اما چیز دیگری به چشمم نمیآید. ساعت رادیویی ظاهر پیچیدهای دارد، ولی موفق میشوم با پیدا کردن دکمهای ساکتش کنم.
***
صفحه را ورق میزنم، ولی مطلب دیگری نیست. داستان همینجا به پایان میرسد. ساعتهاست دارم آن را میخوانم.
دارم میلرزم و به سختی نفس میکشم. حس میکنم نه تنها در چند ساعت گذشته به اندازه یک زندگی کامل زندگی کردهام، بلکه عوض شدهام. من دیگر همان فردی که امروز صبح دکتر ناش را ملاقات کرد ـ وقتی نشست تا روزنگار را بخواند ـ نیستم. الان گذشتهای و تصویری از خودم دارم. میدانم چه چیزی در اختیار دارم و چه چیزی را از دست دادهام. متوجه میشوم دارم گریه میکنم.
روزنگار را میبندم. خودم را وادار میکنم آرام باشم و زمان حال بار دیگر خودش را به رخ میکشد. اتاقی که داخلش هستم دارد تاریک میشود. هنوز از خیابان و بیرون صدای متهکاری به گوش میرسد. فنجان خالی قهوه نیز جلو پایم است.
به ساعت کنار دستم نگاهی میاندازم و یک دفعه شوکه میشوم. تازه حالاست که میفهمم این همان ساعت دیواری است که دربارهاش در روزنگارم خوانده بودم. و الان در همان اتاق نشیمن به سر میبرم و درست همان شخص هم هستم. تازه حالاست که درست و حسابی میفهمم که سرگذشتی که خواندم، به خودم مربوط میشود.
روزنگارم را با لیوانم برمیدارم و راه میافتم طرف آشپزخانه. آنجا، روی دیوار، همان تختهٔ کاملا تمیز و پاک شدهای قرار دارد که صبح امروز دیدم، و عین همان فهرست پیشنهادها که با حروف درشت تمیز و خوانایی نوشته شده، و دقیقاً همان یادداشتی که خودم اضافه کرده بودم؛ برای امشب ساک ببندم؟»
حجم
۳۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۷۱ صفحه
حجم
۳۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۴۷۱ صفحه
نظرات کاربران
[🧠یک روز صبح توی اتاقی بیدار میشی که برات ناآشناست؛ با تختی که بهنظر نمیرسه متعلق به تو باشه و کسی که کنارت دراز کشیده اما نمیشناسیش. هیچ ایدهای در موردِ اینکه اسمت چیه، خانوادهت چهکسانی بودن، توی چهسال و
واقعا کتاب فوق العاده ای بود کتابی که نمیتونستید دست از خوندنش بردارید و هر لحظه با اتفاقات جدید شما رو غافلگیر میکرد. داستان زنی رو روایت میکرد که دچار فراموشیه و هر صبح که از خواب بیدار میشه روز قبل رو
نمیدونم باید چه جوری درمورد این کتاب حرف بزنم؛ بگم بی نظیر بود؟ بگم فوقالعاده بود؟ بگم محشر بود؟ این کلمه ها که حق مطلب رو ادا نمیکنه.....🍃...... یک لحظه هم کتاب خسته کننده نمیشه و نمیشه از کتاب چشم
اخرش خیلی هیجان انگیز بود..مخصوصا ۲۰۰ صفحه اخرر....مدت مطالعه ۶ ساعت
یک کتاب جالب و معمایی ترکیبی از واقعیت و کذب که اولش اصلا فکر نمیکردم تا این حد جذاب باشه
واقعا کتاب جذابی بود وبه همه توصیه میکنم این کتاب روبخوانن ،واقعا آموزنده بود وتجربه ی تلخ
خوب بود دوستش داشتم
من خودم تعریف کتاب رو خیلی شنیدم ولی تازه خریدم میخوام بخونم و با وجود جایزه هایی که برده بنظر کتاب عالیی میاد کتاب (زندگی دوم) از همین نویسنده رو که خوندم وااااقعا عالی بود خیلی داستان کامل و جذابی داشت
موضوعش جالب بود و زیاد قابل حدس نبود، فیلمی هم از رو همین کتاب با همین اسم ساختن که بازیگرش هم نیکول کیدمنه، این کتاب یکم کشداره و فیلمه هم زیادی تند پیش میره اگه کتاب و بخونید بیشتر خوشتون