دانلود و خرید کتاب مرد گچی سی. جی تئودور ترجمه رضا اسکندری‌آذر
تصویر جلد کتاب مرد گچی

کتاب مرد گچی

امتیاز:
۴.۳از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرد گچی

سی.جی. تئودور نویسنده‌ای عاشق نوشتن رمان‌های سیاه و دلهره‌آور است. مرد گچی اولین رمان این نویسنده است که داستان گروهی نوجوان را روایت می‌کند که در پی کشف معمای یک قتل هستند. آنها نادانسته وارد بازی خطرناکی می‌شوند که از کشیدن عایم رمزی گچی روی دیوار شروع می‌شود و به کشف یک جسد می‌انجامد. اما ۳۰ سال بعد در دوره میان‌سالی این نوجوانان، یکی از آنها به نام «اد» دوباره درگیر معمای آن قتل می‌شود و می‌فهمد که فضایای دوران نوجوانی هنوز تمام نشده است. «ورق قرص را برمی‌دارم و می‌بینم فقط یکی توش باقی مانده. همین هم کارساز است. می‌اندازمش توی دهانم و می‌جوم. مثلاً قرار است طعم میوه داشته باشد، منتها فقط مزهٔ گچ می‌دهد. برمی‌گردم به راهرو، و همان وقت متوجه چیزی می‌شوم. خب، درواقع دو چیز؛ لامپی توی نشیمن روشن است، و از جایی بویی غریب می‌آید. بویی شیرین، و درعین‌حال بیات و حال‌به‌هم‌زن. بوی چیزی متعفن. بویی آشنا. یک قدم می‌روم جلو و پایم می‌رود روی چیزی ریگ‌مانند. پایین را نگاه می‌کنم. خاک سیاه روی کف راهرو.» این اثر، خودش خودش را ورق می‌زند و شما را در لابه‌لای مسایل به هم گره خورده غرق لذتی وصف‌ناشدنی از خواندن می‌کند.
kamrang
۱۳۹۷/۰۹/۲۰

این رمان برای سن ۱۲ الی ۲۰ سال بنظر خوب میاد . من اصلا نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم . رمان و فیلم تو این سبک زیاد دیدم.. خیلی تکراریه... نمونه بنظر خوب میومد.. ولی بقیش نه.. حیف پولی که واسش دادم :(

thegreatamirhossein_
۱۳۹۸/۱۲/۲۳

یکی از کتابایی که جذابیت زیادی داره ولی آخرای کتاب که میرسی راستش حس میکنی بیش از حد چیز هایی که هیچ ربطی به موضوع نداره رو بازگو میکنه در کل کتاب خوبیه از آخرش واقعا خوشم اومد یه کم

- بیشتر
وحیده
۱۴۰۲/۱۱/۱۱

کتاب متوسطی بود ولی آخر کتاب واقعا غافلگیر شدم

روشنک
۱۳۹۹/۰۸/۰۱

عالی

Amin Jahangiri
۱۳۹۸/۰۹/۰۵

خیلی داستان پر کشش و جذابی داشت من اخر کتاب رو ساعت دو صبح از خواب بیدار شدم تا سه و نیم صبح خوندم بعد خوابیدم

بابا گفت: "هوم‌م‌م." این همان چیزی بود که هروقت با نظر مامان مخالف بود، اما جرأتش را نداشت که بگوید داری اشتباه می‌کنی، می‌گفت. هیچ‌کس جرأت نداشت با مامان مخالفت کند. مامان همیشه یک‌جورهایی ترسناک بود
kamrang
در نظر منِ کودک، پدرم "شغل شایسته"ای نداشت؛ منظورم شغلی است که شایستهٔ یک پدر باشد. یک پدر باید کت‌وشلوار و کراوات بپوشد، صبح‌ها برای کار بزند بیرون، و غروب‌ها برای صرف چای برگردد خانه. پدرم برای کار می‌رفت به اتاق اضافهٔ خانه، و گاهی حتی بی‌آنکه موهایش را شانه بزند، با پیژامه و تی‌شرت می‌نشست جلوی کامپیوتر. حتی ظاهر پدرم هم کمترین شباهتی به سایر پدرها نداشت. ریش بلند انبوهی داشت و موی بلندی که دم‌اسبی می‌بست. حتی در زمستان شلوار جین مدل پاره‌پوره می‌پوشید که اینجا و آنجایش سوراخ داشت و تی‌شرت‌های رنگ‌ورو رفته‌ای که اسامی گروه‌های موسیقی عهدبوقی رویشان نوشته بود؛ مثل: Led zepplin و who. The گاهی وقت‌ها سندل هم می‌پوشید.
kamrang
بیشتر اوقات چیزی که با افزایش سن نصیب آدم می‌شود، حکمت نیست، ناشکیبایی است.
HaMiT
همان موقع بود که چشمم به آن دختره افتاد. هنوز بابت کیف پولم شاکی بودم، اما خب درعین‌حال پسر دوازده ساله‌ای بودم با هورمون‌های بلوغ که تازه شروع کرده بودند به جوش و خروش. حقیقت این است که تمام شب‌هایم توی اتاق فقط و فقط به خواندن کامیک‌بوک صرف نمی‌شد.
kamrang
امروز موهای قرمزش را باز گذاشته بود. موهایش در قالب کلافی درهم پشتش آویخته بود، و تقریباً به پاچه‌های ریش‌ریش‌شدهٔ شلوارک جینش می‌رسید. یک بلوز آستین‌حلقه‌ای زرد به تن کرده بود که دور یقه‌اش گل‌های ریز آبی داشت. درخشش آویز نقرهٔ دور گردنش چشمم را گرفت. صلیبی کوچک با زنجیر. یک کیف کنفی بزرگ و به‌ظاهر سنگین هم روی شانه‌اش انداخته بود.
kamrang
برای یک بچه، آدم‌های پیر با آن پوست‌های افتاده، دست‌های استخوانی با رگ‌های ورقلمبیدهٔ آبی، یک جورهایی هیولایی و ترسناک هستند.
HaMiT
واقعیت این است که ما آدم‌ها هر کدام قیمت خودمان را داریم. هر کدام دکمه‌ای داریم که کافی است فشارش بدهند تا دست به کارهایی بزنیم که اصلاً از نظرمان شرافتمندانه نیست. دلیلش هم این است که اصول اخلاقی قسط وام را نمی‌پردازد، و بدهی‌ها را صاف نمی‌کند. اصول اخلاقی در واقع ارز رایج خوشگلی است در روزمرگی کثیف زندگی. یک مرد دارای اصول اخلاقی، عموماً کسی است که یا هر چه می‌خواهد دارد، یا چیزی برای از دست دادن ندارد.
HaMiT
دختر گردونه ـ همیشه با همین اسم به یادم می‌آمد، حتی وقتی اسم واقعی‌اش را یاد گرفتم ـ به‌شکل شایسته‌ای زیبا بود. قد بلند و ترکه‌ای، با موهای بلند تیره، و پاهایی بلندتر با پوستی نرم و قهوه‌ای که توی آفتاب برق می‌زد. یک مینی‌ژوپ چین‌دار و یک جلیقهٔ گشاد با نوشتهٔ Relax به تن داشت و زیرش یک تاپ سبز فسفری پوشیده بود. موهایش را پشت یک گوش جمع کرده بود و حلقهٔ طلایی بزرگی به گوشش زیر آفتاب برق می‌زد. با کمی شرمندگی باید بگویم، ابتدای کار چندان توجهی به صورتش نکردم، اما وقتی برگشت تا با دوست بلوندش حرف بزند، ناامید نشدم. چنان چهرهٔ زیبایی داشت که دل آدم را می‌فشرد، با لب‌هایی قلوه‌ای و چشم‌هایی زاویه‌دار و بادامی.
kamrang

حجم

۳۷۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

حجم

۳۷۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۰۴ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان