دانلود و خرید کتاب مرثیه ای بر یک رویا هیوبرت سلبی جونیور ترجمه هما قناد
تصویر جلد کتاب مرثیه ای بر یک رویا

کتاب مرثیه ای بر یک رویا

مترجم:هما قناد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۴۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرثیه ای بر یک رویا

مرثیه ای بر یک رویا اثری از هیوبرت سلبی جونیور نویسنده‌ آمریکایی است. این اثر در سال ۱۹۷۸ منتشر شد. این کتاب درباره چهار انسان است که رویای آمریکایی را دنبال می‌کنند اما در حقیقت در گرداب توهم دست و پا می‌زنند.

 درباره کتاب مرثیه ای بر یک رویا

مرثیه ‌ای بر یک رؤیا داستان نابودی چهار نفر، سه جوان و یک فرد مسن، بر اثر اعتیاد است. در این داستان، سلبی از کسانی خبر می‌دهد که اعتیاد دارند: به مواد، به امید، به رؤیای بچگانهٔ بهشت روی زمین. حتی وقتی که شخصیت‌های داستان به اوج می‌رسند، سقوط کابوس‌گونهٔ آن‌ها قابل‌پیش‌بینی است؛ اما دانستن این موضوع خواننده را در برابر رنج تحمل‌ناپذیر، خواری و فراموشی‌ای که برای قشر ناتوان، بهای داشتن رؤیاست، محافظت نمی‌کند. کتاب درواقع دربارهٔ پیروزی اعتیاد بر روح انسان‌هاست.

مرثیه ‌ای بر یک رؤیا تجسمی از خود سلبی است و لحظه‌هایی در آن وجود دارد که باعث می‌شود خواننده حسی شبیه به خبرنگاری داشته باشد که شاهد حادثهٔ هیندنبورگ بود و گریه‌کنان گفت: «امان از بشریت.»

به گفته ریچارد پرایس هدیهٔ سلبی به ما این است که یک بار دیگر برای هم‌دردی با مردمش درد بکشیم که یعنی دوست‌نداشتنی‌ها را دوست بداریم.

 فیلم مرثیه ‌ای بر یک رویا نیز در سال ۲۰۰۰ به کارگردانی دارن آرنوفسکی و با بازی  الن برستین، جرد لتو، جنیفر کانلی و مارلون وینز ساخته شد. فیلم مرثیه‌ ای بر یک رؤیا در جشنواره کن ۲۰۰۰ به نمایش درآمد و نظر اکثر منتقدان را به خود جلب کرد. الی برستون برای ایفای نقش در این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد.

 خواندن کتاب مرثیه ‌ای بر یک رویا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر به داستان‌های اجتماعی با موضوع اعتیاد و جامعه آمریکایی علاقه دارید، این کتاب را بخوانید.

درباره هیوبرت سلبی جونیور

هیوبرت سلبی جونیور به سال ۱۹۲۸ در بروکلین نیویورک به دنیا آمد. در پانزده‌سالگی از مدرسه اخراج شد و دریانوردی پیشه کرد. کمی بعد مبتلا به سل شد و دکترها به او گفتند یک سال بیشتر زنده نمی‌ماند. او را در آلمان از کشتی پیاده کردند و به امریکا فرستادند. پس از آن در بیمارستان بستری شد و دکترها مجبور شدند یکی از ریه‌هایش را بردارند و همین عمل جانش را نجات داد. او به این خاطر که بیمار بود و کم‌تجربه، نمی‌توانست شغلی پیدا کند و بیشتر اوقاتش را در خانه و در بستر بیماری می‌گذراند. همسرش که در یک فروشگاه شاغل بود مخارج زندگی‌شان را تأمین می‌کرد.

یکی از دوستان دوران کودکی سلبی که نویسنده بود ترغیبش کرد داستانی بنویسد، سلبی هم که به‌خاطر بیماری‌اش هیچ درامدی نداشت تصمیمش را گرفت «الفبا بلد بودم، پس شاید می‌توانستم نویسنده شوم.» او که تحصیلات آکادمیک نداشت با نثری آزاد و بی‌تکلف از دنیای غمگین و خشنی نوشت که در دوران جوانی با آن دست‌وپنجه نرم کرده بود. در سال ۱۹۶۴ اولین رمانش ــ آخرین خروجی به بروکلین ــ را منتشر کرد که بسیار مورد توجه واقع شد و کسانی مثل آلن گینزبرگ و آنتونی برجس از او تمجید کردند. دومین رمانش ــ اتاق ــ را در سال ۱۹۷۱ منتشر کرد. بر این رمان هم نقدهای مثبتی نوشته شد. کتاب راجع به قاتل دیوانهٔ است که در سلول انفرادی حبس شده و خاطرات ناخوشایند گذشته‌اش را به یاد می‌آورد. خود سلبی این کتابش را «آزاردهنده‌ترین کتابی که تا به‌حال نوشته شده» خوانده و یک‌بار هم گفته که خودش بعد از بیست سی سال، حاضر به دوباره خواندنش شده. او در اواخر عمر از افسردگی رنج می‌برد و سرانجام در سال ۲۰۰۴ درگذشت.

 بخشی از کتاب مرثیه ‌ای بر یک رویا

سارا سه دلار تاشده را که با دقت گوشهٔ بلوزش جاسازی شده بود، به آقای رابینوویتز داد. آقای رابینوویتز به پشت پیشخوان رفت و پول را در صندوق گذاشت و آن‌را در دفتری ثبت کرد که روی جلدش، عنوان تلویزیون سارا گلدفارب نوشته شده بود. تعداد زیادی تاریخ در دفتر ثبت شده بود که به چند سالی مربوط می‌شد که هری بابت گروگذاشتن تلویزیون پول گرفته و مادرش برای پس‌گرفتن آن جریمه پرداخت کرده بود. بچه‌ها تلوزیون و میزش را به سمت خیابان هل دادند.

«خانم گلدفارب، می‌شه یه سؤال ازتون بپرسم، اگه به‌تون برنمی‌خوره؟»

سارا شانه بالا انداخت.

آقای رابینوویتز ادامه داد: «ما چند ساله همدیگه رو می‌شناسیم؟»

سارا سرش را چند بار به بالا و پایین تکان داد و گفت: «کیه که بشمره؟»

«چرا به پلیس نمی‌گی؟ شاید با هری حرف بزنن و یه کاری کنن دیگه تلویزیونت رو ندزده، یا شاید چند ماهی بفرستنش یه جایی که بتونه به کاراش فکر کنه و وقتی اومد بیرون، پسر خوبی بشه و دیگه تلویزیون رو ندزده.»

سارا درحالی‌که به سینهٔ خود چنگ می‌زد گفت: «آقای رابینوویتز من نمی‌تونم این کار رو بکنم. هری تنها بچه و تنها قوم‌وخویش منه. اون تنها کسیه که دارم. بقیه همه مرده‌ن. فقط من و هری موندیم. پسرم، عزیزکم. بعدش‌م کی می‌دونه من چقدر از عمرم مونده؟»

ashkan hadidi
۱۳۹۹/۰۹/۱۰

قبل از هر چیز بگم این فیلم جز صد فیلم برتر تاریخه و دیدن فیلمش واقعا تحول فکری عمیقی در شما ایجاد میکنه . اما در مورد کتاب باید بگم که شما با نمایش نامه مواجه هستید و شاید از حوصله

- بیشتر
novelist
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده توسط #دارن_آرونوفسکی و با بازی عالی دو شخصیت اصلی بسیار تامل برانگیز هست. اعتیاد، سن و جنسیت نمیشناسه، به رنگ پوست ربطی نداره و اینجوری نیست که تو نخوای معتاد بشی و

- بیشتر
(:Ne´gar:)
۱۳۹۹/۱۲/۰۱

داستان به شدت درگیر رویا پردازی تحت تاثیر مواد مخدر و روان گردان ها میگذره . مهم ترین نکته ، رنج سنی کسانی است که درگیر چنین امری هستند . درخلال اشاره به اعتیاد به مواد مخدر ، در رابطه

- بیشتر
RezaShahi
۱۳۹۹/۰۹/۳۰

کتابش رو نخوندم اما فیلمش بی نظیره ، بارها دیدمش و بارها اذیت شدم و لذت بردم.. با موسیقی خارق العاده.. فیلمشو حتما ببینید ،البته اگر روحیه ضعیفی دارید توصیه نمیشه

parniangh
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

نمیتونم دانلود کنم پول و دادم ولی دریافتو میزنم نمیشه

م. برجی
۱۳۹۹/۰۹/۲۳

من فیلم این کتاب رو دیدم و خیلی متاثر شدم...

پیرو رهبر
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

دوستان عزیز، بعد از خرید کتاب ممکنه تا چند ساعت نتونید دانلودش کنید، ولی کتاب توی کتابخونه شما، ینی لیست کتاب هاتون موجوده و بعدش دانلود میشه، نگران نباشید.

wilhelmina
۱۳۹۹/۰۹/۲۷

خریدم اینو ولی باز نمیشه چرا

z.gh
۱۴۰۰/۰۴/۰۲

هم از خوندش لذت بردم هم واسه شخصیتاش دلم سوخت. تلخ بود

مشکات'
۱۴۰۰/۰۶/۱۱

من تازه تمومش کردم و باید بگم یا فیلمو ببینید یا کتابو بخونید دیگه هر جور خودتون میدونید ولی خودتونو از این اثر محروم نکنید . ترجمش که خیلی روون و بی نظیر بود . سانسور خیلی کمی داشت و از

- بیشتر
بعضی وقتا. بعضی وقتا هم آدم حس می‌کنه زمان ثابت مونده. انگار توی یه کیسه‌ای و نمی‌تونی بیرون بیای و یه نفر هی به‌ت می‌گه اوضاع با گذر زمان بهتر می‌شه؛ ولی زمان فقط سر جاش ایستاده و به تو و دردات می‌خنده...
lonelyhera
اعتقاد به این‌که هدف زندگی به‌دست‌آوردن وسیله و امکانات است، حماقت است.
parniangh
یادت باشه عزیزم، خوشگلی فقط در ظاهره؛ ولی زشتی تا مغز استخون هم می‌ره
lonelyhera
گرمای نور را احساس کرد و چنان لبخندی زد که انگار با تمام وجودش داشت لذت می‌برد. انگار نور داشت می‌گفت دوستت دارم
MohammadAA2000
بعد آرام می‌گرفت و خواب می‌دید که پسربچهٔ کوچکی بود و در کنار مادرش بود. و دلش درد می‌کرد و مادرش او را چنان در آغوش می‌گرفت که می‌توانست گرمای نفس‌هایش را روی صورتش حس کند. و حس خیلی خوب و لطیفی داشت و یک‌جورهایی دماغش را قلقلک می‌داد و باعث می‌شد دل‌دردش را فراموش کند. و مادرش یک قاشق داروی بدمزهٔ تلخ به او می‌داد و تایرون سرش را تکان می‌داد و رویش را برمی‌گرداند؛ ولی مادرش با مهربانی با او حرف می‌زد و به او می‌گفت که پسر بزرگی شده و به او افتخار می‌کند و چنان لبخند بزرگ و روشنی می‌زد که انگار خورشید توی چشم‌هایش بود و تایرون چشمانش را می‌بست
MohammadAA2000
فردا برای فردا فکری می‌کند. خدا هر روز را یک بار به ما می‌دهد
z.gh
«دفعهٔ آخرتونه که من رو سر کار می‌ذارین بی‌شرفای فاسد، من رو با برنامه‌های لعنتی‌تون علاف می‌کنین و وقتی می‌خوام بفهمم ته‌ش چی می‌شه، اون میان‌برنامه‌های آشغال‌تون رو پخش می‌کنین.»
MohammadAA2000
«بعضی وقتا. بعضی وقتا هم آدم حس می‌کنه زمان ثابت مونده. انگار توی یه کیسه‌ای و نمی‌تونی بیرون بیای و یه نفر هی به‌ت می‌گه اوضاع با گذر زمان بهتر می‌شه؛ ولی زمان فقط سر جاش ایستاده و به تو و دردات می‌خنده... و بعد بالاخره از هم می‌پاشه و می‌شه شیش ماه بعد. انگار همین الان لباس تابستونی‌هات رو بیرون آوردی و بعد کریسمس می‌آد و این وسط سال‌ها درد و رنج بوده.»
z.gh
هنوز کمی از سیگار باقی مانده بود و ماریون آن‌را به هری تعارف کرد و هری با سر رد کرد؛ بنابراین ماریون آن‌را خاموش کرد و روی لبهٔ زیرسیگاری گذاشت و گفت: «خب همهٔ اینا به‌نظرت نفرت‌انگیز نیست؟ منظورم اینه که بی‌بروبرگرد مسخره‌ست. زن‌ها اجازهٔ هیچ کاری ندارن.» «عزیزم من بی‌تقصیرم. خب؟ من رو یادته؟ من اصلاً حرفی نزدم.» «عیب نداره. باید سر یه نفر خالی کنم دیگه.» «خب برو سر روان‌پزشکت خالی کن. اون واسه همین چیزا پول می‌گیره.»
Moo TB
کلمات کتاب سوزاننده بودند. مثل طناب دار مأمور اعدام، کلمات کتاب گلوی آدم را با طناب می‌سوزاندند و با خود به زیر زیرزمینی می‌کشاندند که ما انسان‌ها در زیر جهنم ساخته‌ایم. چرا این کار را می‌کنیم؟ چون انتخاب کرده‌ایم به‌جای زندگی در واقعیت، در رؤیا زندگی کنیم.
mary
در این تاریکی است که سلبی چراغش را روشن می‌کند و به‌دنبال انسانیت می‌گردد. او همان الماس کوچک، اما گران‌بهای عشق را که در دنیای بدی‌ها گم شده، عزیز می‌شمارد و با سوق‌دادن ما به‌سمت آن، همه‌چیز را برملا می‌کند: زیبایی و تکبر ما، قدرت و ضعف ما. او چیزهایی را به ما نشان می‌دهد که ما را به کارکردن و نفرت‌داشتن و عشق‌ورزیدن وامی‌دارند. او معنای انسان‌بودن را فاش می‌کند.
mary
قهرمان دشمن شخصیت‌ها بود: اعتیاد. کتاب دربارهٔ پیروزی اعتیاد بر روح انسان‌هاست.
mary
من گرسنه بوده‌ام و هیچ شرافتی در گرسنگی ندیده‌ام. هیچ شرافتی در خوردوخوراک تجملاتی و پرزرق‌وبرق هم نمی‌بینم؛ اما قطعاً خوردن بهتر است.
مرتضی طریقی
تایرون گفت: «هی، آقای هری، چطور شده که با ما سیاه‌پوستا یه جا نشستی؟» هری جواب داد: «به‌ت می‌گم داداش تایرون. چون من حس می‌کنم ما همه برادریم و زیر این پوست سفید قلب منَ‌م مثل مال تو سیاهه. هاهاهاها.» و دست‌های‌شان را به هم کوبیدند.
fati
در اصل می‌خوان یه جوری وارد زندگی‌ت بشن و تغییرش بدن یا نابودش کنن ـ هری با دیدن عصبانیت ماریون که داشت بیش‌تر می‌شد از تعجب شروع به پلک‌زدن کرد ـ اصلاً حالی‌شون نمی‌شه که تو می‌دونی داری با زندگی‌ت چیکار می‌کنی و هویت و زندگی خودت رو داری و ازش خوشحال و راضی هستی. می‌بینی؟ مشکل همینه. اگه این‌رو می‌فهمیدن، دیگه احساس خطر نمی‌کردن و فکر نمی‌کردن قبل از این‌که تو نابودشون کنی باید تو رو نابود کنن. نمی‌تونن این‌رو توی کله‌های پوک‌شون فروکنن که از جایی که هستی خوشحالی و نمی‌خوای کاری به کار اونا داشته باشی. زندگی من مال منه و واسه من کافیه.»
z.gh
به‌نظرم من یکی از مشکلاتی که دنیای امروز داره همینه. هیچ‌کس خودش رو نمی‌شناسه. همه دارن دور خودشون می‌چرخن و دنبال این‌ان که یه هویت واسه خودشون دست‌وپا کنن، یا هویت یه نفر دیگه رو ازش قرض کنن، ولی خودشون اون هویت رو نمی‌شناسن. واقعاً فکر می‌کنن می‌دونن کی هستن؛ ولی واقعاً چی‌ان؟ یه مشت حمال ـ هری از طرز حرف‌زدن ماریون که کلمات را تندوتیز بیان می‌کرد و با هر کلمه آب دهانش بیرون می‌پرید، زد زیر خنده ـ یه مشت حمال‌ان که اصلاً نمی‌دونن دنبال هویت و حقیقت فردی گشتن دقیقاً یعنی چی که اگه واسه تو مزاحمت ایجاد نکنن، اشکال نداره؛ ولی معمولاً اصرار دارن که همه‌چی‌دونن و اگه مثل اونا زندگی نکنی، زندگی درست‌وحسابی نداری و همیشه هم می‌خوان جاتو بگیرن...
z.gh
خانم گلدفارب، نمی‌تونم به‌تون بگم چرا این‌قدر خوش‌شانس هستین. حدس می‌زنم دلیلش این باشه که خدا توی قلبش یه جای بخصوص برای شما داره.»
z.gh
به‌نظرم من یکی از مشکلاتی که دنیای امروز داره همینه. هیچ‌کس خودش رو نمی‌شناسه. همه دارن دور خودشون می‌چرخن و دنبال این‌ان که یه هویت واسه خودشون دست‌وپا کنن، یا هویت یه نفر دیگه رو ازش قرض کنن، ولی خودشون اون هویت رو نمی‌شناسن. واقعاً فکر می‌کنن می‌دونن کی هستن؛ ولی واقعاً چی‌ان؟ یه مشت حمال
mary
به‌نظرم من یکی از مشکلاتی که دنیای امروز داره همینه. هیچ‌کس خودش رو نمی‌شناسه. همه دارن دور خودشون می‌چرخن و دنبال این‌ان که یه هویت واسه خودشون دست‌وپا کنن، یا هویت یه نفر دیگه رو ازش قرض کنن، ولی خودشون اون هویت رو نمی‌شناسن. واقعاً فکر می‌کنن می‌دونن کی هستن؛ ولی واقعاً چی‌ان؟ یه مشت حمال
mary
به‌نظرم من یکی از مشکلاتی که دنیای امروز داره همینه. هیچ‌کس خودش رو نمی‌شناسه. همه دارن دور خودشون می‌چرخن و دنبال این‌ان که یه هویت واسه خودشون دست‌وپا کنن، یا هویت یه نفر دیگه رو ازش قرض کنن، ولی خودشون اون هویت رو نمی‌شناسن. واقعاً فکر می‌کنن می‌دونن کی هستن؛ ولی واقعاً چی‌ان؟ یه مشت حمال
mary

حجم

۲۸۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

حجم

۲۸۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان