بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه تاماریس | طاقچه
تصویر جلد کتاب خانه تاماریس

بریده‌هایی از کتاب خانه تاماریس

انتشارات:انتشارات خوب
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۶ رأی
۴٫۴
(۱۶)
از همان لحظاتی که وقتی داری زندگی‌شان می‌کنی، معمولی‌اند و وقتی بهشان فکر می‌کنی، جادویی‌اند.
هانیه
بزرگ‌ترین فضیلت ما این نیست که هرگز زمین نخوریم، بلکه این است که هر بار دوباره برخیزیم.
سیّد جواد
«من خیلی شانس دارم؛ هشتادوچهار سالمه، هنوز صدای جیک‌جیک پرنده‌ها رو می‌شنوم، با یه عینک معمولی می‌تونم کتاب بخونم، هنوز چندتا از دندون‌هام مال خودمن
بهنوش
همه‌چیز در عصر یک روز شنبه فرو ریخت. همان شنبه‌ای که پدرم مرد.
سیّد جواد
«اگه نوه‌م بودین، بهتون می‌گفتم که ترس یه حس لازمه که می‌تونه ما رو از بعضی خطرات نجات بده. اما اگه بهش زیادی جای جولان دادن بدین، آدم رو فلج می‌کنه. من نمی‌دونم چه اتفاقی براتون افتاده، ژولیا، اما دارین راهتون رو با سنگریزه‌های ترس نشونه‌گذاری می‌کنین. اگه نوه‌م بودین، بهتون می‌گفتم که باید این ترس رو رام کنین. باید ازش به‌عنوان سوخت استفاده کنین، نه ترمز.
هانیه
چند وقت پیش قرار ملاقات گذاشتیم، وقتی همه‌چیز خوب بود. وقتی زندگی‌ام شبیه فیلم ترسناکی نبود که در آن نقش دختری را ایفا می‌کردم که با ضربات اره‌برقی از پا درمی‌آید و هر بار دوباره از جایش برمی‌خیزد. قبل از اینکه همه‌چیز به هم بریزد، همه‌چیز از هم بپاشد
زی زی
«ما دو زندگی داریم. دومین زندگی هنگامی آغاز می‌شود که بفهمیم فقط یک زندگی داریم.» کنفسیوس
هانیه
اما بعضی زخم‌ها قوی‌تر از بوسه‌های جادویی‌اند.
هانیه
«خوشبخت بودن به معنی بی‌عیب و نقص بودن همه‌چیز نیست؛ بلکه به معنی این است که شما تصمیم گرفته‌اید به فراتر از کم و کاستی‌ها بنگرید.» ارسطو
هانیه
شاید یک روز یک نفر به عکس‌های یک مادربزرگ نگاه کند و متوجه شود که او هم جوان بوده، که لب‌هایش را غنچه می‌کرده و عکس سلفی می‌گرفته، که دوست داشته از ته دل بخندد، که عشاق زیادی داشته، که شیفتهٔ دوست‌هایش بوده. یک روز مادربزرگِ آن عکس من خواهم بود.
هانیه
از بچگی مغزمون رو با عشق آرمانی پر می‌کنن، عشقی که هیچ بحرانی نداره و در برابر همه‌چی مقاومت می‌کنه. قلبی که تاپ‌تاپ می‌تپه، دلی که از دل‌شوره پیچ می‌ره، مورمور شدن‌ها، شور و هیجان... وکیل دیر کرد. توی اتاق انتظار، با خواهرم صحبت کردم. بهم گفت ‘تو چی خیال می‌کنی؟ تو خیال می‌کنی که هروقت ژان بهم نزدیک می‌شه، تنم مورمور می‌شه؟ تو واقعاً فکر می‌کنی که هیچ‌وقت برام پیش نمی‌آد که بخوام سرش داد بزنم، که چمدونم رو ببندم و دیگه ریختش رو نبینم؟ تو خیال می‌کنی که عشق یه رمان مسخرهٔ آبکیه؟’
زی زی
«نمی‌شه بدون کوتاه اومدن یه عمر با هم زندگی کرد.»
هانیه
«زندگی این نیست که منتظر شوی تا طوفان بگذرد، بلکه این است که یاد بگیری زیر باران برقصی.» سنکای جوان
هانیه
«چهل سال از زندگی‌م رو فراموش کردم. این اتفاق یه چیز خیلی مهم یادم داد، بدون شک راز خوشبختی رو: زندگی همین الانه. اینجا و حالا. از دیروز فقط باید بخش مثبتش رو نگه داشت. از فردا نباید هیچ انتظاری داشت. گذشته رو نمی‌شه تغییر داد، آینده رو نمی‌شه پیش‌بینی کرد.
هانیه
«خب می‌بینی، کوچولو، همه خیال می‌کنن که آدم در طول زندگی‌ش عوض می‌شه. همه خیال می‌کنن که بچه، آدم‌بزرگ و پیر داریم. اما اشتباهه.» «نه، درسته! من بچه‌ام، تو پیری.» «آدم‌ها این‌طور خیال می‌کنن. اما حقیقت اینه که در تمام عمرمون نی‌نی باقی می‌مونیم. لباس‌های مختلف می‌پوشیم تا پنهانش کنیم و مثل بقیه بشیم، مثل نوجوون‌ها، مثل آدم‌بزرگ‌ها، مثل مادر و پدرها. بعد، یه روز که اون‌قدر پیر شدیم که دیگه نمی‌تونیم ادا دربیاریم، لباس مبدلمون رو درمی‌آریم و اون چیزی رو که واقعاً هستیم نشون می‌دیم: یه نی‌نی.»
زی زی
من قوی نیستم. اگر حق انتخاب داشتم، از بدنم خارج می‌شدم و می‌گذاشتم تمام این چیزها را به‌تنهایی تحمل کند. اگر حق انتخاب داشتم، چشم‌هایم را می‌بستم و آن‌قدر می‌خوابیدم تا دیگر درد نکشم. حق انتخاب ندارم. خورشید همچنان هر روز صبح طلوع می‌کند، موج‌ها همچنان می‌غلتند، و بدن من همچنان کار می‌کند. مجبورم ادامه دهم. زندگی کماکان ادامه دارد.
سمانه انصاف جو
زندگی مثل کاخیه که با کارتِ بازی درست شده باشه. یه‌عالمه طول می‌کشه تا بسازیمش، سعی می‌کنیم که پایهٔ محکمی براش درست کنیم، طبقات رو یکی‌یکی روی هم می‌چینیم، و بعد، یه روز، همه‌ش فرو می‌ریزه و یه نفر اون‌ها رو تو یه جعبه می‌ذاره. به چه دردی می‌خوره، می‌تونین بهم بگین؟»
Hasti
«بزرگ‌ترین فضیلت ما این نیست که هرگز زمین نخوریم، بلکه این است که هر بار دوباره برخیزیم.» رالف والدو امرسون
هانیه
«آدم‌ها این‌طور خیال می‌کنن. اما حقیقت اینه که در تمام عمرمون نی‌نی باقی می‌مونیم. لباس‌های مختلف می‌پوشیم تا پنهانش کنیم و مثل بقیه بشیم، مثل نوجوون‌ها، مثل آدم‌بزرگ‌ها، مثل مادر و پدرها. بعد، یه روز که اون‌قدر پیر شدیم که دیگه نمی‌تونیم ادا دربیاریم، لباس مبدلمون رو درمی‌آریم و اون چیزی رو که واقعاً هستیم نشون می‌دیم: یه نی‌نی.»
هانیه
از همه سخت‌تر تحمل کردن پیرها نیست. تحمل آدم‌های کودنه.
هانیه
سعی می‌کنم بفهمم که چطور کار و چندتا رقم توی حساب بانکی می‌توانند مهم‌تر از رنج کسی باشند که دوستش داریم
هانیه
هر روز را تبدیل به‌خاطره‌ای شیرین کنید. در نهایت، خوشبختی تنها چیزی است که با خودمان می‌بریم
هانیه
زندگی اینجاست، دیروز نیست، فردا هم نیست...»
هانیه
من تنها نیستم؛ خاطراتم با من زندگی می‌کنن.
ابراهیم سعیدی نژاد
هیچ‌چیزی برایم دوست‌داشتنی‌تر از روزهایی نیست که مجبور نیستم زنگ ساعت شماته‌دار را تنظیم کنم. اینکه بگذارم مغزم هروقت دلش خواست بیدار شود، سر فرصت کِش بیایم، گاهی دوباره بخوابم یا توی تخت بمانم و هیچ کاری نکنم.
ابراهیم سعیدی نژاد
«هیچ‌وقت نباید چنین چیزهایی رو اعتراف کرد. فقط وجدان آدم رو آسوده می‌کنه، ولی باعث آزار همه می‌شه.»
ابراهیم سعیدی نژاد
دلم می‌خواهد خودخواسته یا ناگهانی ناپدید شوم، نامرئی شوم، بمیرم، تجزیه شوم، برگردم، فیلم را برگردانم. بله، همین‌طور است. می‌شود لطفاً فیلم را برگردانید؟
Fa

حجم

۳۳۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

حجم

۳۳۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۹۶ صفحه

قیمت:
۸۲,۵۰۰
تومان