کتاب اتاق لودویگ
معرفی کتاب اتاق لودویگ
کتاب اتاق لودویگ داستانی از آلویس هوچنیگ با ترجمه محمود حسینی زاد است. این داستان درباره خانهای قدیمی است که رازهایی عجیب و وحشتناک از خانوادهای قدیمی را برملا میکند...
درباره کتاب اتاق لودویگ
آلویس هوچنیگ در داستان اتاق لودویگ اتفاقی پر رمز و راز و عجیب را تعریف میکند. داستان درباره زندگی وارث یک خانه بزرگ است. او خانه را از عمویش به ارث برده است اما همیشه در ذهن خودش آرزو میکند ای کاش این ارثیه را نپذیرفته بود. او ردپایی از رفتارهای عجیب خانوادهاش در زمان جنگ پیدا میکند. ساکنان اولیه خانه هرشب به رویاهای او سر میزنند و یک شب یکی از همان شبحها او را به سوی اتاقی میبرد که در دوران کودکی همیشه درش قفل بوده است. او وارد اتاق میشود و عکسها مدارک و اسنادی را پیدا میکند که همدستی خانوادهاش را در اتفاقات وحشتناک دوران جنگ برملا میکند.
او متوجه میشود که تمام اهالی روستا به یک پیمان قدیمی پایبند هستند؛ یک قرارداد شناخته شده مبنی بر عدم افشای بسیاری از اعضای جامعه که طی جنگ جهانی دوم با اردوگاه زندانیانی در همان نزدیکی درگیر بودهاند.
کتاب اتاق لودویگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقه مندان به رمانهای خارجی و داستانهای مرتبط با ادبیات جنگ را به خواندن کتاب اتاق لودویگ دعوت میکنیم.
درباره آلویس هوچنیگ
آلویس هوچنیگ نویسنده اتریشی ۳ اکتبر ۱۹۵۹ متولد شد. داستانهای کوتاه او با کیفیت عجیب، وحشتزده، مبهم و رویاهای مزاحم توصیف شدهاند. او در سال ۲۰۰۸ جایزه اریش فرید را از آن خود کرد.
بخشی از کتاب اتاق لودویگ
مادرِ این همسایه جدید که رفته بودم دیدنش تا خودم را معرفی کنم، گفت مرگ دوروبرِ این خانه پرسه میزند. اول همسایه سمت راستی، حالا هم خانمِ عموی شما. اصلاً نباید فکرش را کرد. کلاً روزگار خوبی برای دریاچه نیست. خانم رگر خیری از زندگیاش ندید، اگر به آن زندگی بگوییم زندگی. من همچه زندگیای را نمیخواهم، ارزانی خودتان. بهتر است آدم دستوپا را جمع کند و برود. منظورم، مگر چه اتفاق بهتری ممکن است بیفتد؟ البته باید امید داشت، امید را نباید از دست داد، هیچوقت، ولی خب، وقتی آدم دوروبرش را میبیند، همین که دارم بهتان میگویم، آدم بهتر است هیچی نداند و الّا باید بگذارد فرار کند. پسرم خیلی به خانم رگر خدمت کرد، منظورم، تا جایی که امکانش بود. این آخریها دیگر نمیشد به خانم رگر نزدیک شد. ولی میدانید، پسرم تلاشش را میکرد. هر وقت میشد ادای احترامی، ولی گفتم که، آخرهاش نه دیگر. دیگر پسرم را راه نمیدادند. یکعالم افترا، انگار که چشم طمعی داشته باشد. این آدمها، از آدمهایی که شما میشناسید خبر ندارم، ولی این آدمها راحت در را روی آدم میبندند. از امروز به فردا. منظورم، نمیخواهم از کسی چیزی بگویم، ولی پسرم تا آن موقع همه کار برای خانم عموتان کرده بود. باید بدانید که خانم عموی شما بیشتر وقتها خودش میآمد اینجا پیش ما. خیلی با هم جور بودیم. همیشه که مثل این سالهای آخر نبود. کاملاً ما را از او جدا کردند. شوهرم و آقای رگر با هم رفته بودند جبهه، اسارت، متوجهاید، این چیزها باعث پیوند میشود. با هم خیلی جور بودند. آن اسارت را خانم رگر اینجا تکرار کرد، ولی چه میشود گفت؟ خُب آدم باید راضی باشد، غصه نخورَد. کی میداند که چی انتظار آدم را میکشد. همیشه میگفتیم این آدمهای دوروبرِ خانم عموی شما باید کنار زده شوند. حالا هم انگار باز پای ما آمده وسط. منظورم، پسرم مسلماً مزاحمتی برای شما ندارد، شما هم به کسی نیاز دارید، کسی که همهجا را میشناسد و در نگهداری ملکِ به این بزرگی بهتان کمک کند. یا نکند دوباره میخواهید در را رویش ببندید؟ پسرم تقریباً پیش آقای رگر بزرگ شده، بین خودمان بماند، بدون پسرم آقای رگر نمیتوانست تنهایی یک میخ به دیوار بکوبد، میدانید، آدمِ این کارها نبود. آدم باید بتواند از خودش در برابر این آدمها دفاع کند، ولی به نظر میآید شما خیلی عجله میکنید. رفتهاید سراغ پسرم و دست گذاشتهاید روی آدم اشتباهی. به طور کل هم اصلاً کسی حدس نمیزد که شما ممکن است اینطور باشید، آنقدر سریع، هنوز یک هفته نیست که زنعموتان زیر خاک رفته، شما اسبابکشی کردید به این خانه. میبخشید ولی برای من این رفتارِ آنچنان محترمانهای نیست. باشد ولی به یاد ما خواهید افتاد، برمیگردید سراغ ما، ردخور ندارد.
حجم
۱۲۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۲۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
. «اتاق لودویگ» با واگذاری ارثیهای عجیب و پر دردسر آغاز میشود. قلعهای که راوی را با خود به گرداب گذشتهای تلخ میکشاند. نویسندهٔ اتریشی در عمق روایتش، نیشتری به زخم چرکینِ روزهای اردوگاه کار اجباری نازی در زمان جنگ جهانی دوم
فکر میکردم با یک رمان معمایی طرف هستم اما بیشتر فلسفی بود و مربوط به رمان جنگ و اصلا خوشم نیومد همه چی قاطی پاطی بود