دانلود و خرید کتاب بی‌پناه اولیویه آدام ترجمه مارال دیداری
تصویر جلد کتاب بی‌پناه

کتاب بی‌پناه

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بی‌پناه

کتاب  بی‌پناه نوشته اولیویه آدام، داستان بی‌پناهی انسان‌ مدرن است. در این کتاب ماری شخصیت اصلی داستان به خاطر مشکلات شخصی و خانوادگی خود، با مهاجران غیرقانونی ارتباط صمیمی برقرار می‌کند؛ مهاجرانی که از شرایط سخت فرار کرده‌اند.

درباره کتاب بی‌پناه

کتاب بی‌پناه ششمین رمان نویسنده فرانسوی الیویه آدام است. فیلم سینمایی مامان دیوانه است اقتباسی از همین رمان است که در سال ۲۰۰۷ برنده جایزه تلویزیون فرانسه و بهترین فیلم‌نامه فستیوال روشل شد. اولیویه آدام درباره نوشتن کتاب بی‌پناه می‌گوید:

«چهار سال طول کشید تا با کلنجارهای درونی خود کنار بیایم تا این کتاب را بنویسم. انتخاب با من نبود. سرانجام تسلیم شدم اما چیزی که از همان ابتدا از آن مطمئن بودم، ماری شخصیت اصلی و راوی داستان بود که از اول همراه من بود.»

داستان بی‌پناه از زبان ماری زنی تنها و افسرده است که نمی‌داند با مشکلات درونی‌اش چگونه کنار بیاید. او ناامید است و روزمرگی او را در خودش غرق کرده است. ناگهان حضور مهاجران آفریقایی، عراقی، افغان و ایرانی ساکن در جنگل کاله در اطراف محل زندگی‌اش باعث می‌شود ماری سراغ آن‌ها برود و بی‌پناهی درونی‌اش را با دردی بزرگتر به اشتراک بگذارد.

خواندن کتاب بی‌پناه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب بی‌پناه

رون باران شدیدی می‌بارید. پولوورم را روی سرم انداختم و تا خانهٔ مارتین دویدم. خانهٔ او درست مثل خانهٔ ما بود ولی قرینهٔ آن، انگار که عکس خانهٔ ما در آینه افتاده باشد. زنگ زدم. بلافاصله در را باز کرد. حتماً پشت در ایستاده بود وگرنه نمی‌توانست با آن سرعت در را باز کند، از ساعت‌ها قبل پشت در منتظر مانده بود تا کسی برسد. هنوز دستم را از روی زنگ برنداشته بودم که در باز شد. چشم‌توچشم شدیم. مثل همیشه یادم رفت چه می‌خواستم بگویم. آن‌قدر نزدیک هم زندگی می‌کردیم که تقریباً وجود یکسانی داشتیم، خستگی‌های‌مان یکی بود، حوصلهٔ هر دوی‌مان سر می‌رفت اما جرئت نمی‌کردیم به همدیگر بگوییم، مدت‌ها بود که زندگی از کنار ما گذشته بود و رفته بود، برگشته بودیم و از پشت‌سر نگاهش کرده بودیم تا یادی از آن در ذهن‌مان بماند و مطمئن شویم که از اول هم به ما تعلق نداشته است.

با صدای تودماغی‌اش بچه‌ها را صدا کرد. درحالی‌که قاه‌قاه می‌خندیدند فوری آمدند. لوکا با عجله کفش‌هایش را پوشید و من تمام‌مدت محو تماشای پسرکوچولویم شده بودم. گمان می‌کنم اگر دوتایی با هم تنها بودیم، می‌پریدم بغلش می‌کردم و غرق بوسه‌اش می‌کردم. اما مارتین نگاه ماتم‌زده‌اش را به ما دوخته بود. بنابراین فقط دستی به موهایش کشیدم و بس.

ماشین به دلیل خوش‌بوکننده‌ای که از آینه آویزان بود بوی وانیل گرفته بود. این بو را دوست دارم. می‌دانم که زیاد بوی خوبی ندارد اما پدرم همیشه یکی از آن‌ها توی ماشینش داشت. آن روز دونفری رانندگی می‌کردیم. لوکا ترمزدستی را گرفته بود، همیشه وقتی من پشت فرمان بودم می‌ترسید. البته به او حق می‌دادم. واقعاً برای بقیهٔ مردم توی خیابان خطرناک بودم، نمی‌توانستم روی هیچ کاری تمرکز کنم. تا جایی که می‌توانستم تمام حواسم به جاده بود، اما باز هم فکر می‌کنم اگر یک‌دفعه ماشینی از روبه‌رو سر می‌رسید، حتی به اندازهٔ چرخاندن فرمان هم نمی‌توانستم واکنش نشان بدهم.

درست بعد از خروجی شهرک وارد منطقهٔ تجاری شدیم که پُر بود از فروشگاه‌هایی مثل گو، اسپرت، کنفوراما، نوراتو، کیابی، مزون دو موند، بازار کفش، ابزارفروشی جیفی، فلای و خیلی‌های دیگر. بعد هم پاساژها و فروشگاه‌های زنجیره‌ای شروع می‌شدند: کارفور، اتام، ارام، پرومد، کامایو، دارتی، آندره و بقیه. همه‌چیز دم‌دست بود و باقیش به جیب آدم بستگی داشت. انواع فروش فوق‌العاده، اجناس حراج‌شده و فروش اقساطی هم بود. همهٔ این‌ها تقریباً دم‌در خانهٔ ما بود. انبوهی از چیزهایی که نه من، نه هیچ‌کدام از اهالی این‌جا هیچ‌وقت امکان خرید آن‌ها را نداشتیم. از جادهٔ کنار ریل راه‌آهن رفتیم تا به مرکز شهر رسیدیم. کرکرهٔ بوتیک‌ها را پایین کشیده بودند. بیش‌ترشان خالی بودند و روی‌شان آگهی آژانس‌های املاک نصب شده بود و با حروف بزرگ نوشته شده بود فروشی. اما باقی آن‌ها نمی‌دانم چه‌طور تا آن وقت دوام آورده بودند

كتابخوار
۱۴۰۳/۰۳/۳۱

متفاوت و جالب بود

حجم

۱۶۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

حجم

۱۶۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان