دانلود و خرید کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند شمس لنگرودی
تصویر جلد کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

نویسنده:شمس لنگرودی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۲.۸از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند دومین رمان شمس لنگرودی، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی است. این رمان حدیث نفس قشرهای روشنفکری مبتلا به جامعه‌ای سنتی است.

درباره‌ی کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند دومین رمان شمس لنگرودی است. او در کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند از قشرهای روشنفکر جامعه که در جامعه‌ی سنتی گرفتار شده‌اند، صحبت می‌کند. از سنتی می‌گوید که به دست و پای درس‌خوانده‌ها و مکتب‌رفته‌ها می‌پیچد و آنان را گرفتار توهم، درماندگی، جنون و تنهایی می‌کند. نویسنده، محور اصلی داستان است و از اشخاص و جامعه‌ای صحبت می‌کند که باعث پدید آمدن آشفتگی‌های ذهنی می‌شوند. او آن‌ها را به جن‌ها تشبیه می‌کند و در نهایت از جنون و درماندگی می‌نویسد. 

کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوست‌داران رمان‌های فارسی از خواندن کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند لذت می‌برند. 

درباره‌ی شمس لنگرودی

محمدتقی جواهری گیلانی معروف به محمد شمس لنگرودی ۲۶ آبان ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد. او شاعر، پژوهشگر، بازیگر، خواننده و مورخ ادبی معاصر ایرانی است. او مدتی را در دبیرستان‌های مختلف درس داد و بعد از تجربه‌ی زندان که البته با وساطت پدر و پیگیری آیت الله حسینعلی منتظری، حدود ۱ سال طول کشید، تصمیم گرفت به ادبیات بپردازد. شمس لنگرودی بعد از انتشار مجموعه‌های «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه ۱۳۶۰ مطرح شد و پس از چاپ «قصیده لبخند چاک‌چاک» به شهرت رسید. شمس لنگرودی از سال ۱۳۹۵ درس آشنایی با ادبیات کهن ایران و جهان را تدریس می‌کند. 

بخشی از کتاب آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند

ضافه می‌کنم: «در مقدمهٔ کتاب نوشته‌ام تمام نام‌هایی که در کتاب آمده‌اند به دلیل مضمون و فضای کلی داستان از اسامی جن‌هاست و اگر کسی مشابهتی بین زندگی خود و زندگی این آدم‌ها ببیند کاملاً اتفاقی است.»

ــ بله، خواندم. یادداشت طنزآلودتان را خواندم.

در حقیقت خودم هم شک می‌کنم. تمام ماجرای کتاب در چند لحظه از ذهنم می‌گذرد. اما هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان هیچ شباهتی به او ندارند. فکر می‌کنم همهٔ این حرف‌ها حاشیه است و او منظور دیگری دارد.

ساعت از پنج و نیم می‌گذرد. نگران قرارم هستم. اما باید مسئله روشن شود. می‌گویم: «مطمئن باشید اشتباه می‌کنید. چطور ممکن است دربارهٔ کسی چیزی بنویسم که اطلاعی از آن ندارم؟ فکر نمی‌کنید شاید سوءتفاهمی پیش‌آمده؟»

ــ سوءتفاهم؟

کلمهٔ سوءتفاهم را به شکل برخورنده‌ای تکرار می‌کند.

چایم را سر می‌کشم.

ــ ولی این داستان، دربارهٔ هیچ کس و هیچ سرزمین خاصی نیست. یک حرف کلی است.

دستش را در جیب بغل می‌بَرد، پیپش را درمی‌آورد، به‌دقت از توتون پر می‌کند. کبریت می‌کشد، باحوصله دودش را می‌بلعد و با لحنی که نمی‌فهمم از سر تهدید است یا دل‌سوزی و اخطار، می‌گوید: «می‌خواستم گله‌ام را حضوری به شما بگویم آقای شمس. حالا پیداست دیرتان شده، در فرصتی دیگر عرض خواهم کرد. توصیه‌ام به شما این است کتاب دیگری شبیه همین و برعکسش را بنویسید.»

خنده‌ام می‌گیرد.

ــ شبیه همین و برعکسش؟

ــ بله، شبیه همین و برعکسش.

فکر می‌کنم یا دیوانه است یا برای تهدیدم آمده. می‌گویم بسیار خب، فکر خواهم کرد.

Naz_stt
۱۳۹۹/۱۲/۰۷

حقیقتا نمیدونم باید درباره کتاب چه نظری داشته باشم! توصیفات جالبی داره و چندتایی پاراگراف قابل تامل هم تو داستان گنجونده شده. ولی پایان بندی عجیبش ممکنه کمی دلسردتون کنه. "اگر و فقط اگر" هدف نویسنده نوشتن داستان عجیب و بی هدفی

- بیشتر
حسین
۱۳۹۹/۰۷/۰۶

کتاب خوبیست. سرگرم کننده با توصیفات خوب ، سورئال و حتی کمی ترسناک . توصیه میکنم بخوانید .

matin@bb@$
۱۳۹۹/۱۱/۱۹

یکم پرت و پلا بود

من که در این مدت زندگی‌ام نفهمیدم چی به چی است. آدم‌ها مثل کوه یخ‌اند که فقط نوک‌شان بیرون آب است و اصل وجودشان زیر آب است. زندگی بیرونی آدم‌ها یک چیز است و زندگی درونی‌شان چیزی دیگر. به نظرم، ازدواج‌ها به همین دلیل شکست می‌خورند، چون ما با شناخت بیرونی‌مان ازدواج و با وجود ناشناختهٔ هم زندگی می‌کنیم.
Naz_stt
باید بلند شوم و از زندگی‌ام مواظبت کنم. هر چیز را رها کنی میل به افتادن و شکستن دارد. همه چیز احتیاج به مراقبت دارد. خسته شده‌ام
Naz_stt
من آدم سابق نیستم. قبلاً این‌قدر متوجه رفتار آدم‌ها نبودم. نمی‌شود از کار کسی سر درآورد. ظاهر و باطن‌شان یکی نیست. حرف و عمل‌شان یکی نیست. بیرون‌شان یک چیز و داخل‌شان چیز دیگری است. بیشترین همّ‌شان در زندگی تنظیمِ آبرومندانهٔ همین دورویی است.
Naz_stt
یک بار به‌تجربه دیده‌ام راه نجات از چیزی که می‌ترسی رفتن به درون آن است. باید از نزدیک لمسش کنی تا نترسی. ترس ترس می‌آورد. از آدم‌ها می‌ترسم.
Naz_stt
به‌طور هراس‌آوری احساس تنهایی و غربت می‌کنم. غربت به دور ماندن از خانه و دوستان ربط ندارد، همین که به خودت رها می‌شوی و حتی نزدیک‌ترین آدم‌ها معنی حرف و حرکاتت را نمی‌فهمند، در غربتی.
Naz_stt
در رختخواب دراز کشیده‌ام، فکر می‌کنم من کی‌ام، وظیفه‌ام در زندگی چه بوده؟ چه کسی این وظیفه را تعیین کرده است؟ از سر اتفاق به دنیا می‌آییم، بعد می‌خواهیم دنیا را عوض کنیم. من که برای به دنیا آمدن با هیچ‌کس قرارداد نبسته بودم، چرا متعهدم چیزی را که نه می‌شناسم نه قبول دارم تغییر دهم؟
Naz_stt
صحبت هدایت شد. گاه فکر می‌کنم هدایت از عشق به زندگی خودکشی کرد نه به خاطر نفرت از آن. زندگی را دوست داشت و می‌دید فرصت یگانه‌ای است که پیش آمده و متأسفانه هر کسی یک طوری نابودش می‌کند و هیچ‌جوری نمی‌شود سر و سامانش داد. آنچه هدایت را می‌آزرد، نه طبیعت زندگی بلکه ابتذال روزمرهٔ آن بود. انتقادمان همیشه از دوستان‌مان است نه از دشمنان‌مان. ما با دوست و خانوادهٔ خود قهر می‌کنیم نه با کسی که نمی‌شناسیم. هدایت، خیام، کافکا و دیگران آزرده‌خاطر از این وضع بودند، چون فکر می‌کردند طبیعت زندگی این نیست که درستش کرده‌ایم...
الهام
بهش گفتم دست خودم نیست. گفتم نمی‌توانم کاری کنم. دلم می‌خواهد این خیالات سیاه را از روحم بیرون بریزم، ولی همه چیز فقط خواستن نیست. خواستن توانستن است حرف مزخرفی است. بعضی چیزها جزئی از وجود تو می‌شود و از بین رفتنش فقط با از دست رفتن خودت ممکن می‌شود. برای هر خواستنی، استعداد توانستن لازم است. اگر غیر از این بود، همه به آرزوهای بزرگ‌شان می‌رسیدند.
Naz_stt

حجم

۹۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۹۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
تومان