کتاب مونیخ به افق تهران
معرفی کتاب مونیخ به افق تهران
کتاب مونیخ به افق تهران نوشتهی مهدی حجوانی، سفرنامهی خواندنی آلمان است.
دربارهی کتاب مونیخ به افق تهران
کتاب مونیخ به افق تهران، سفرنامهی آلمان نوشتهی مهدی حجوانی است. او در طول این سالها، شش سفر علمی و کاری به آلمان داشته است. سهبار برای بازدید از نمایشگاه کتاب فرانکفورت و دوبار به دلیل فرصت مطالعاتی که کتابخانهی بینالمللی نسل جوان به ایشان اعطا کرده است و یک بار هم بازدید از بردارش. او در کتاب مونیخ به افق تهران از خاطراتی که در این سفرها به دست آورده است، نوشته. مشاهدات مهدی حجوانی از خیابانها و مردم، کتابخانهی مونیخ که بزرگترین کتابخانهی بینالمللی کودک و نوجوان است، نمایشگاههای فرانکفورت، سیستم شهری و طبیعت و شرایط اقلیمی آلمان، بخشی از این سفرنامه را تشکیل میدهند.
کتاب مونیخ به افق تهران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن سفرنامهها لذت میبرید، کتاب مونیخ به افق تهران را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مونیخ به افق تهران
امروز اولین روزی است که به کتابخانهٔ مونیخ میروم. آندره طبق قرار، ساعت ۹:۴۵ صبح، بهآرامی تقهای به در اتاقم میزند و من که از قبل آمادهام با او بیرون میزنم. از خیابان لونگینوس که محل اقامت ماست تا کتابخانه پنج دقیقه بیشتر راه نیست. حین پیادهروی متوجه میشوم که داریم از کنار رودخانهای کوچک و زیبا رد میشویم که اصلاً صدا ندارد و این برایم خیلی عجیب است! آبهایی که در رودخانههای ایران جریان دارند به این راحتی در بستر خود حرکت نمیکنند؛ کلی پستی و بلندی و صخره و سنگ پیش پایشان است که برخورد با آنها سروصدا ایجاد میکند. بیشتر به حرفی که نمیدانم از کی شنیدهام ایمان میآورم که زندگی ما آدمها به طبیعت اطرافمان شبیه است. زندگی در ایران سخت است، مثل حرکت آب رودخانههایمان که دشوار و پرسروصداست. آبی که اینجا از کنار ما میگذرد مثل اشک چشم زلال و روان است و بسترش فوقالعاده تمیز و خالی از زباله و مانع. البته شاید اینطور که آندره از واژهٔ رودخانه استفاده کرد، نتوانیم اسمش را رودخانه بگذاریم؛ شاید یک نهر بزرگ درستتر باشد (خب من اینجا لابد باید به عقب برگردم و سطرهای قبل را اصلاح کنم و از اول بنویسم که بین راه به نهری رسیدیم ـ و نه رودخانهای ـ وگرنه خواننده پی میبرد که من فرق رودخانه و نهر را نمیدانم و آن وقت کمی آبروریزی میشود، اما بگذار همینطور بماند).
توی راه دائم انگلیسی حرف میزنیم. انگلیسی حرف زدن با آدمهایی که زبان اصلیشان انگلیسی نیست صفایی دارد! هر دو با یک مشت واژههای معین و بهاصطلاح بیاینکه خیلی در قیدوبند درست یا غلط بودن جملهها باشیم یا کسی ایرادمان را بگیرد، خیلی خودمانی و بیریا حرف میزنیم و تمرین میکنیم. اما برای اینکه خیلی هم به قول مردم 'توی سر مال نزده باشم' باید بگویم راحت حرف میزنیم و اینطور نیست که در فهماندن منظورمان دچار مشکل شویم، مگر گاهی که شنونده معنا را نمیگیرد و گوینده یا باید جمله را تکرار کند یا آن را با مثال و عبارتی دیگر برساند.
چیزی نمیگذرد که نمایی از یک قلعهٔ غولپیکر و قدیمی و فوقالعاده زیبا به چشمم مینشیند: کتابخانهٔ بینالمللی نسل جوان مونیخ.
قبل از هر چیز دریاچه یا مردابی زیبا که در آن چندین قو و اردک و پرندگان دیگر شناورند به چشمم میآیند و بعد، درِ خیلی بزرگ قلعهای قدیمی که محل کتابخانه است، مقابلم قد میکشد. لابد حالا دیگر متخصصان زبان فارسی به ما اجازه میدهند که صفت 'درب' را برای این در به کار ببریم؛ چون هیچکدامشان تا جایی که من خواندهام، به کار بردن واژهٔ درب را برای 'در'های معمولی جایز نمیدانند؛ زیرا درب را به دروازههای بزرگ و قدیمی منتسب میدانند و حالا من واقعاً مقابل درب قلعهای قدیمی ایستادهام. نمای قلعه یک آن فیلمی از شوالیهها را که در دوران کودکی از تلویزیون دیده بودم در نظرم زنده میکند: آیوانهو!
اجازه بدهید در ادامه، بروشور کتابخانه را که به چهار زبان منتشر شده و کتابخانه را در نگاهی کلی معرفی کرده است برایتان ترجمه کنم:
کتابخانهٔ بینالمللی نسل جوان، بزرگترین کتابخانهٔ بینالمللی ادبیات کودکان و نوجوانان در دنیاست. این مرکز از سال ۱۹۴۹ توسط یلا لپمن تأسیس شد و از آن زمان تا به امروز، دامنهٔ فعالیتهایش را بهطور مدام به این سمتوسو گسترش داده است که کانون و مرجعی شناختهشده در حوزهٔ ادبیات کودک و نوجوان باشد.
حجم
۳۲۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۳۲۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان کتاب راجع به یکی از نویسندگان کودک است که از طرف کتابخانه بزرگ کودک در آلمان دو بار در زمان های متفاوت بورسیه گرفته و در این کتاب خاطرات این دو سفر و گاهی خاطراتی راجبه وقایع ایی خارج
متأسفانه از هیچ لحاظ کتاب خوبی نبود و اصلا نمیشه اسمش هم سفرنامه گذاشت واقعاً نمیدونم به چه انگیزه ای اسم این دست نوشته ها را سفرنامه گذاشتند و چاپ کردند ؟؟؟ «توصیه نمیکنم»
یه سفرنامه خودمونی بود ولی کشش نداشت من نصفه ولش کردم. انگار واسه یکی از فامیلهاش نامه نوشته بود.هیچ چیزی که چه از نظر حس و حال ادبی و چه از نظر دنیای اروپایی که سفر کرده جذاب باشه نداشت.
کتاب میتونست یه سفرنامهی جذاب و خوندنی بشه اما متاسفانه در حد یه کار دم دستی و ساده باقی مونده.
کیفیت آشناسازی با جامعه آلمان خیلی خوب نبود... به نظرم نویسنده در رسیدن به این هدف ناکام بوده
به نظرم این همه شاخه به شاخه شدن اصلا جذاب نبود ... به طور کلی من تا صفحه ۱۰۰ بیشتر نخوندم اصلا جذابیتی برام نداشت