بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مونیخ به افق تهران | طاقچه
تصویر جلد کتاب مونیخ به افق تهران

بریده‌هایی از کتاب مونیخ به افق تهران

نویسنده:مهدی حجوانی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۲.۹از ۱۶ رأی
۲٫۹
(۱۶)
من چون متن فارسی زیاد ویرایش کرده‌ام و چشمم به قول کسانی که متن‌های حروفچینی‌شده را تصحیح می‌کنند، "چشم تصحیح" است، توقعم از زبان، توقعی ادبیاتی است. یا باید حرف نزنم یا مقیدم که جمله‌ها را از نظر دستوری شسته‌رفته و اتوکشیده ادا کنم. اما واقعیت این است که زبان را باید مثل بچه‌ها یاد گرفت. آدم باید با واژه‌هایی که معنایشان را نمی‌داند بازی کند و از این بازی و تقلید لذت ببرد. زبان آکادمیک و دانشگاهی حکایت دیگری دارد اما زبان را به مفهوم متداولش باید با کله‌معلق زدن و بد صحبت کردن یاد گرفت
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
دوست عزیز و خیلی صمیمی‌ام، رضا هاشمی‌نژاد، زبانش از من بهتر است. یک علتش برتری هوشی است. علت دیگرش که در واقع باز هم از هوش او ناشی می‌شود، این است که موقع حرف زدن بی‌هیچ ترتیب و آدابی مثل یک بچه همین‌طور صاف می‌رود توی شکم طرف مقابل و بدون اینکه نگران آبروریزی باشد حرف می‌زند. من اما می‌خواهم مبادی آداب باشم و کم نیاورم. انگار اگر سکوت کنم و حرف نزنم طرف مقابل به این نتیجه می‌رسد که، "نه بابا! این آقای محترم زبانش فول است. ولی ما را قابل هم‌صحبتی نمی‌داند!"
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
چشم و هم‌چشمی ما را بیچاره کرده و ناخواسته وارد مسابقه‌ای شده‌ایم که همهٔ ما را از پا انداخته. خودمان می‌دانیم که زیادی تعارفی هستیم، می‌دانیم که در یک مهمانی لازم نیست چهار جور غذا جلوی مهمان بگذاریم اما هیچ‌کدام شهامت شکستن این تابوها را نداریم.
مطی
اما غریبه‌ها همیشه به این فکر می‌کنند که نه قوم‌وخویشی در سرزمین بیگانه دارند و نه زبانشان زبان اینجایی‌هاست. ریشه‌ای ندارند که با آن تفاخر کنند و به چیزی جز خودشان نمی‌توانند تکیه بزنند. به همین علت اقلیت‌ها در همه جا جماعتی پاکیزه‌تر و بی‌دردسرترند؛ چون باید آبروداری کنند و خودشان را سامان ببخشند.
مطی
گاهی فکر می‌کنم که گرچه ناسیونالیسم به شکل یک ایدئولوژی غربی و افراطی، عامل برتری‌طلبی و مرزبندی میان انسان‌ها شده، اما وطن‌دوستی و علاقه به خاک و سرزمین اگر شکل برتری‌طلبانه پیدا نکند طبیعی و قابل درک است. اصولاً وقتی تو با خاک یک منطقه ارتباط برقرار می‌کنی، یعنی زیر پایت تکیه‌گاهی محکم است که رویش زاده می‌شوی، وقتی از آبش می‌نوشی، از گیاهش می‌خوری، از آفتابش جان می‌گیری، روی زمینش راه می‌روی و وقتی بزرگ می‌شوی و عاشق می‌شوی و خانه می‌سازی و نسلت را ادامه می‌دهی و می‌آموزی و می‌آموزانی، بی‌شک محبتش در دلت خانه می‌کند. مگر می‌توانی خاکی را که خاطرات تو بر آن شکل گرفته نادیده بگیری و به آن مهر نورزی؟
moonlight
کلاس اول دبستان توی دبستان شهرآرا، کتاب‌های نو را از طرف آموزش‌وپرورش می‌آوردند و سر کلاس بین دانش‌آموزان توزیع می‌کردند. برای من و احتمالاً خیلی دیگر از بچه‌ها دوست‌داشتنی‌ترین کتاب، کتاب فارسی بود؛ چون پُر از نقاشی و تصویر و قصه و شعر بود ـ نزدیک‌ترین کتاب به زندگی و انسانی‌ترینش. یادم هست اولین کاری که کردم و سال‌های بعد هم مثل یک عادت ادامه پیدا کرد، باز کردن کتاب و بوییدن آن بود. عاشق بوی کاغذ نو بودم.
moonlight
لحظه‌به‌لحظه اوضاعم بی‌ریخت‌تر می‌شد! آب از دو سوراخ بینی و دو سوراخ چشم‌هایم می‌جوشید و از ناودان بینی‌ام شرشر می‌کرد. تب داشتم و تنم کوفته بود. به‌زحمت از رختخواب بیرون می‌آمدم. فکر می‌کنم علت سرماخوردگی‌ام این بوده که شب‌ها شوفاژ از ساعت دَه شب به بعد خاموش می‌شود و این سرمای شبانه بالأخره کار دستم داد. از باربارا پرسیدم، گفت که قطع گاز به دولت مربوط می‌شود و من تعجب کردم که یعنی توی این سرما مردم از ده شب به بعد گاز یا گازوئیل ندارند؟ البته دیگر صحبتی نکردم و دنبالش را نگرفتم ولی آخرش این سرما مرا توی بستر انداخت.
moonlight
کلارا دخترعموی هایدی هم در فرانکفورت زندگی می‌کند و دختری مریض‌احوال است که نمی‌تواند راه برود.
moonlight
اینجا هم کمی که می‌گذرد همه چیز عادی می‌شود و عادت و تکرار روی هر چیزی سایه می‌اندازد، انگار قاعدهٔ زندگی همین است.
کاربر ۲۳۲۶۹۲۰
«مهران، ما توی این کشور غریب مثل این شاخه‌های گُلیم که از خاک ایران جدا شده‌ایم و توی خاک اینجا هم ریشه نداریم. ریشه‌هامون تو آبه!»
زیبا
ما موقع حرف زدن با یک خارجی باید با کمال پُررویی به خودمان بگوییم، "اگر زبان من خوب نیست این مشکل آن‌هاست که باید طوری صحبت کنند تا من بفهمم!" باور کنید راهش همین است، باید مثل بچه‌ها بود.
یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام
همین که به اتاقم می‌روم و کم‌کم هوا تاریک می‌شود سخت دلتنگ می‌شوم. ظاهراً غربت و تاریکی همزاد یکدیگرند؛ چون هر دو با نوعی ترس عجین‌اند.
محمدِامین
امروزه دیگر ملیّت کمتر مطرح می‌شود و در عوض روی جمعیت و اجتماع تأکید می‌شود؛ یعنی مهم این است که کسانی از چهار گوشهٔ دنیا دور هم جمع شوند و بتوانند جمعیتی را تشکیل بدهند و با هم درست زندگی کنند. شاید جمعیت را به این علت به ملیت ترجیح می‌دهند که ملیت خارج از ارادهٔ ما شکل می‌گیرد، اما جمعیت را خودمان با قصد و انتخاب شکل می‌دهیم. در نهایت به این نتیجه می‌رسم که خوشبخت‌ترین آدم‌ها کسانی هستند که جمعیتشان همان ملیتشان است و از این نظر من آدم خوشبختی نیستم.
محمدِامین
پترا به‌عنوان آخرین بخش برنامه، دفترچه‌ای می‌آورد و از هریک از ما می‌خواهد که جمله یا عبارتی به زبان و خط سرزمین مادری‌مان برایش بنویسیم و من می‌نویسم: پترای عزیز امشب که در کنار سفرهٔ بی‌ریای تو مهمان شدم، بیش از هر زمان خودم را به مردم و فرهنگ آلمان نزدیک احساس کردم. کلی از زیبایی خط فارسی تعریف می‌کنند و تازه پترا از من می‌خواهد که عبارتم را به همان زبان مادری برایش بخوانم و نمی‌دانم چرا وقتی نوشته را با صدای خشدار و خسته‌ام می‌خوانم، متأثر می‌شود و مثل کسی که در برابر فرهنگ و زبانی پرشکوه قرار گرفته خودش را روی صندلی‌اش رها می‌کند و می‌گوید: «این زبان چقدر رومانتیک است!»
محمدِامین
ما موقع حرف زدن با یک خارجی باید با کمال پُررویی به خودمان بگوییم، "اگر زبان من خوب نیست این مشکل آن‌هاست که باید طوری صحبت کنند تا من بفهمم!" باور کنید راهش همین است، باید مثل بچه‌ها بود.
fateme v
گفته‌ای از آقای جابر عناصری استاد درس تعزیه‌شناسی و مردم‌شناسی‌ام در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران می‌افتم. ایشان می‌گفت در فرهنگ مردم ما همیشه شادی و غم و خنده و گریه با هم عجین‌اند. برای همین ما مردم وقتی در مجلسی بیش از حد می‌خندیم، نگران می‌شویم و می‌گوییم، "ای وای بسه! چقدر خندیدیم!" گویی احساس می‌کنیم که با هر خنده‌ای حتماً باید گریه‌ای باشد و برای اینکه اتفاقی نیفتد که اشکمان را دربیاورد بساط خنده را جمع می‌کنیم
مطی
تخلف کردن در این جامعه از دید خلافکاران "نمی‌صرفد"،
مطی

حجم

۳۲۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۳۲۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان