دانلود و خرید کتاب رزهالد هرمان هسه ترجمه آرتین جهانشاهی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب رزهالد

کتاب رزهالد

معرفی کتاب رزهالد

کتاب صوتی رزهالد اثر هرمان هسه، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی، داستانی درباره عشق و جدایی است که با الهام از زندگی شخصی هسه نوشته شده است. 

درباره کتاب صوتی رزهالد

رزهالد داستانی است که هرمان هسه آن را با کمک تجربیات خود نوشته است: تجربه‌ای که به جدایی از همسر اولش منجر شد. داستان از عشق ناکامی سخن می‌گوید که به جدایی منجر می‌شود. 

مرد ثروتمندی به نام یوهان، در منطقه‌ای به نام رزهالد ملکی خریداری کرده است. او و همسرش آدله زندگی پر زرق و برقی دارند. از امکانات چیزی کم ندارند اما رابطه آن‌ها با یکدیگر سرد و پر از مشکل است. آن‌ دو تنها به دلیل فرزندشان پی‌یر با یکدیگر ارتباط دارند. یوهان که نقاش هنرمندی است در حال کشیدن یک تصویر از رودخانه راین است...

کتاب صوتی رزهالد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر از طرف‌داران ادبیات داستانی هستید، خواندن کتاب رزهالد را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره‌ی هرمان هسه

هرمان هسه ۲ ژوئیه ۱۸۷۷ در آلمان چشم به جهان گشود. پدرش مدیر انتشارات مبلغان مذهبی بود و مادرش فرزند یک هندشناس معروف. او تحت تاثیر این دو نفر، یعنی پدر و پدربزرگش، به ادبیات علاقه‌مند شد. او زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او به دلیل تضادهایی که با خانواده و محیط مدرسه‌اش احساس می‌کرد از آنجا فرار کرد. مدتی افسردگی داشت و یکبار دست به خودکشی زد. مدتی او را به آسایشگاه مراقبت از کودکان عقب‌مانده‌ ذهنی فرستادند. او کارهای مختلفی مثل کتاب‌فروشی، باغبانی، نقاشی با آبرنگ و ... را انجام داد. 

هرمان هسه در سال ۱۹۴۶ موفق شد تا نوبل ادبیات را از آن خود کند. از مشهورترین آثار او می‌توان به دمیان، سیدارتا و گرگ بیابان اشاره کرد. هرمان هسه در ۹ اوت ۱۹۶۲ در سوئیس چشم از دنیا فروبست.

بخشی از کتاب رزهالد

رابرت در حمام جنب کارگاه نقاشی مشغول شستن تخته رنگ و یک دسته قلم‌مو بود. پی‌یر کوچولو ظاهر شد، میان چارچوب درب ایستاد و بی‌آنکه حرکتی کند مشغول تماشا شد.

چند لحظهٔ بعد گفت: «نقاشی کردن خیلی خوب است، اما کثافتکاری زیاد دارد، من هرگز نمی‌خواهم نقاش بشوم.»

رابرت گفت: «با چنین پدر مشهوری که داری بهتر است در تصمیم خود تجدیدنظر کنی.»

پسرک با لحنی قاطعانه گفت: «نه، این کار به درد من نمی‌خورد؛ همیشه کثافتکاری، همیشه بوی تند رنگ، من بوی رنگ تابلوی تازه تمام شده که زیاد تند نیست را دوست دارم، مثلاً وقتی که از دیواری آویزان است و کمی بوی رنگ می‌دهد؛ اما در کارگاه نقاشی بوی رنگ خیلی تند است، تحمل آن را ندارم، سرم درد می‌گیرد.»

خدمتکار سر تا پای پسرک را برانداز کرد. او درواقع می‌بایست خیلی پیش از این معایبی را که این کودک تباه شده داشت یادآوری می‌کرد، اما هرگاه پی‌یر را در برابرش مشاهده می‌کرد و نگاهش به چهرهٔ او می‌افتاد این کار غیرممکن می‌نمود. چهره‌ای شاداب، زیبا و موقر داشت؛ همه چیز او خوب به نظر می‌آمد، رفتار بزرگ‌منشانه، گستاخی و رشد زودرس او به چشم خدمتکار شگفت‌آور بود.

رابرت با لحنی نسبتاً جدّی گفت: «پسرم، دوست داری چه کاره شوی؟»

پی‌یر سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت: «اوه، می‌دانی من واقعاً نمی‌خواهم در کار خاصی مشغول شوم، آرزویم این است که مدرسه تمام شود؛ تابستان لباس‌های سفید و کفش‌های زردم را بپوشم و یک‌ذره هم آن‌ها را کثیف نکنم.»

رابرت با لحنی سرزنش‌آمیز گفت: «می‌فهمم، می‌فهمم، این حرف را حالا می‌زنی، ولی یادت می‌آید چند روز پیش لباس سفیدت پر از لکهٔ سبز و گیلاس بود و کلاهت را هم گم کردی؟»

پی‌یر خشکش زد. پلک‌هایش را به هم نزدیک کرد، آن‌قدر که بتواند از میان مژه‌های بلندش ببیند، بعد به آرامی گفت: «مادر در آن مورد به حد کافی سرزنشم کرد، فکر نمی‌کنم به تو دستور داده باشد تا آن را دوباره مطرح کنی و مایهٔ عذابم شوی.»

رابرت حالتی آشتی‌جویانه به خود گرفت و گفت: «خب، پس دوست داری همیشه لباس سفید بپوشی و هیچ‌وقت هم کثیفشان نکنی، ها؟»

پی‌یر گفت: «نه، بعضی وقت‌ها دوست دارم لباس سفید بپوشم، چرا درست متوجه نمی‌شوی؟ البته بعضی اوقات هم بدم نمی‌آید روی سبزه‌ها یا علف‌های خشک غلت بزنم و از روی گودال‌های آب بپرم، یا از درختی بالا بروم؛ این مثل روز روشن واضح است؛ من نمی‌خواهم کسی مرا بعد از این بازیگوشی‌ها سرزنش کند؛ فقط دوست دارم آرام به اتاقم بروم و لباس تر و تمیز بپوشم و بعد همه چیز مثل اول بشود؛ می‌دانی رابرت، من واقعاً فایده‌ای در سرزنش کردن نمی‌بینم.»

ـ «این کار آسان است، اما چطور؟»

ـ «بسیار خب، ببین اگر کار نادرستی انجام داده باشی و بدانی که کار اشتباهی است، خجالت‌زده می‌شوی؛ حالا اگر کسی مرا سرزنش کند، من از کاری بدی که انجام داده‌ام کمتر خجالت می‌کشم؛ گاهی تو را سرزنش می‌کنند حتی اگر کاری نکرده باشی، مثلاً فقط برای اینکه چرا وقتی صدایت زدند جواب ندادی، یا فقط صرفاً برای اینکه مادر حوصله نداشته.»

رابرت خندید و گفت: «باید راه اعتدال را انتخاب کنی، فکر کن تمام شیطنت‌هایی که از تو سر می‌زند نه کسی می‌بیند و نه به‌خاطر آن تو را سرزنش می‌کند.»

پی‌یر پاسخ نداد؛ زیرا نتیجه از قبل معلوم بود. هربار که با اشخاص بزرگسال دربارهٔ موضوعی که برای او اهمیت بسیاری داشت بحث می‌کرد، پایانی جز یأس و تحقیر به دنبال نداشت.

کافه کتاب
۱۴۰۱/۱۲/۰۸

خیلی از لحاظ نوشتاری شبیه مادام بوواری بود . یعنی من را بیشتر یاد نویسندگان فرانسوی می انداخت...... کتاب خیلی قشنگی بود. ماجرای مردی که از زن خود خسته شده بود و می خواست او را ترک کند ......

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۱۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۹,۶۰۰
۳۰%
تومان