دانلود و خرید کتاب ز مثل زکریا رابرت اُبراین ترجمه فرزاد فربد
تصویر جلد کتاب ز مثل زکریا

کتاب ز مثل زکریا

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ز مثل زکریا

کتاب ز مثل زکریا نوشته رابرت ابرایان است که با ترجمه فرزاد فرید منتشر شده است.

آن بِردِن دختر شانزده‌ساله‌ای است که تنهای تنها مانده. جنگی هسته‌ای در گرفته و دنیایی که او زمانی می‌شناخته حالا دیگر از بین رفته. آن، یک سال تنها در دره‌ای زندگی کرده و هیچ نشانی از آدمیزاد ندیده. اما کمی بعد تنهایی او شکسته می‌شود. کس دیگری زنده مانده و دارد به سمت دره می‌آید. این مرد کیست؟ چه می‌خواهد؟ می‌شود به او اعتماد کرد؟

فضای پایان جهانی کتاب تصویری متفاوت از رشد تکنولوژی برای نوجوان می‌سازد و دنیایی را به او مغرفی می‌کند که انتظارش را ندارد.

خواندن کتاب ز مثل زکریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستان‌های علمی‌تخیلی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب ز مثل زکریا

کر کنم کسی می‌آید، هرچند مطمئن نیستم و دعا می‌کنم که اشتباه کرده باشم. تمام امروز صبح را در کلیسا بودم و دعا می‌کردم. جلوی محراب را آب‌پاشی کردم و چند بنفشه و گل وحشی در آن گذاشتم.

اما هوا دودآلود است. سه روزِ دودآلود را پشت سر گذاشته‌ام، اما نه مثل سابق. آن زمان (سال قبل) دودی در دوردست مثل ابر بزرگی به هوا رفت و دو هفته در آسمان ماند. جنگلی آتشین از درختانِ مرده بود. بعد باران بارید و دود از بین رفت. اما این بار دود مثل ستونی نازک و نه چندان بلند است.

و این ستون سه بار و هر بار عصرها ظاهر شده است. شب نمی‌توانم ببینمش، و صبح ناپدید می‌شود. اما هر بعدازظهر دوباره ظاهر می‌شود و هر بار نزدیک‌تر. اوایل پشت کلیپول‌ریج۱۱بود و فقط می‌توانستم بالای آن را که کوچک‌ترین قسمتش بود، ببینم. فکر می‌کردم ابر است، فقط خیلی خاکستری بود (رنگ عجیبی داشت)، بعد فکر کردم که چرا جای دیگری ابری نیست. دوربین را آوردم و دیدم که باریک و دراز است. دودِ ناشی از آتشی کوچک بود که از پشت کلیپول‌ریج می‌آمد، آن‌وقت‌ها که با کامیون می‌رفتیم پانزده مایل راه بود، هرچند نزدیک‌تر به نظر می‌رسید.

آن‌سوی کلیپول‌ریج، حدود ده مایل آن‌طرف‌تر، اوگدن تاون۱۲ قرار دارد. اما در آن شهر هیچ‌کس زنده نمانده است.

این را می‌دانم، چون پس از پایان جنگ که تمام تلفن‌ها از کار افتاد، پدرم، برادرم جوزف و پسرعمویم دیوید با وانت رفتند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است و اولین جایی که رفتند اوگدن‌تاون بود. صبح خیلی زود برگشتند؛ جوزف و دیوید واقعاً هیجان‌زده بودند، اما پدر جدی به نظرمی‌رسید.

وقتی برگشتند هوا تاریک بود. مادر نگران شده بود ـ خیلی طولش داده بودند ـ بنابراین از دیدن نور چراغ وانت که بالاخره داشت از بِردن‌هیل۱۵ ـ شش مایل آن‌طرف‌تر ـ می‌آمد خوشحال شدیم.

از دور مثل فانوس دریایی شده بودند. جز روشنایی داخل خانه تنها نوری بود که در شب دیده می‌شد ـ در طول روز هیچ ماشین دیگری نیامده بود. فهمیدیم که وانت ماست، چون همیشه وقتی در پَستی و بلندی می‌افتاد یکی از چراغ‌هایش (سمت چپی) خاموش‌روشن می‌شد. وانت به خانه رسید و آن‌ها پیاده شدند؛ پسرها دیگر هیجان‌زده نبودند. وحشت‌زده بودند و پدر هم ناخوش به نظر می‌رسید. شاید داشت مریض می‌شد. شاید هم افسرده بود.

Sharareh Haghgooei
۱۴۰۱/۰۸/۳۰

کتاب داستانی آخرالزمانی دارد.دختری تنها که در دره ای حاصلخیز به طرز معجزه آسایی زنده مانده است. یک نفر دیگر که در شرایط آزمایشگاهی زنده مانده تصادفا وارد دره می شود و داستان اصلی شروع می شود.داستانی متفاوت و جذاب.من

- بیشتر
می‌ترسم. یک نفر دارد می‌آید. فکر کنم کسی می‌آید، هرچند مطمئن نیستم و دعا می‌کنم که اشتباه کرده باشم.
shariaty
‫راستش به نظر می‌رسید روزهای آخر گویندهٔ رادیو دیوانه شده است. ترسیده بود؛ جایی که او بود فقط چند نفر زنده مانده بودند و غذای زیادی هم نداشتند. او می‌گفت که انسان باید حتی در مقابل مرگ هم باوقار رفتار کند و هیچ‌کس برتر از دیگری نیست. در رادیو گریه می‌کرد و فهمیدم که آن‌جا دارد اتفاق بدی می‌افتد. یک بار بغضش ترکید و در رادیو به گریه افتاد. ‫بنابراین تصمیمم را گرفتم: اگر کسی بیاید، قبل از آن‌که خودم را نشان بدهم باید بدانم کیست. وقتی متمدن هستی و مردم هم اطرافت هستند، امیدواری که کسی بیاید. اما وقتی کس دیگری نباشد، آن‌وقت اصلاً قضیه فرق می‌کند. این است آن‌چه که من به‌تدریج به آن رسیدم. مسائلی بدتر از تنهایی هم هست. بعد از آن‌که وسایلم را به غار بردم به این موضوع فکر کردم
شادی رها

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
تومان