کتاب دود و آینهها
معرفی کتاب دود و آینهها
کتاب دود و آینهها نوشته نیل گیمن است. کتاب حاضر مجموعهای است از شعرها و داستانهای کوتاه که نیل گیمن در طول سالیان برای مجموعهها و نشریات مختلف نوشته. هریک از این داستانها دریچهای است به دنیای غریب و شگفتانگیز گیمن که ما را با ادبیات و اسطورهها همراه میکند و تسلط حیرتانگیز او را در این حوزهها بیش از پیش به نمایش میگذارد.
درباره کتاب دود و آینهها
خود گیمن درباره این کتاب میگوید: «هریک از داستانهای این کتاب یا درباره چیزی است یا بازتابی از آن، و مانند رگهای از دود موجودیتی دارد که الزاماً منسجم نیست. هر کدام پیامی است از سرزمین آینهها، و اَشکالی که ابرهای روان میسازند: دود و آینهها.»
در دستهای هنرمند نیل گیمن جادو فقط یک توهم نیست و هر چیزی امکان دارد. در این کتاب که اولین مجموعه داستانهای کوتاه اوست، تخیل و هنر بیمانند او دنیایی غریب پر از عجایب و غرایب را خلق میکند. خواننده به حقیقتی تازه دست مییابد و دیگر هیچ چیز همانگونه که میبیند نیست. این قصهها هوش و حواس خواننده را میبرد و همچون کابوس بر رویاهای او سایه میافکند.
خواندن کتاب دود و آینهها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات گیمن پیشنهاد میکنیم
درباره نیل گیمن
نیل ریچارد مککینون گِیمِن نویسنده داستان کوتاه، فیلمنامهنویس، رماننویس، خالق کتاب کامیک، تئاتر صوتی در سبکهای علمی-تخیلی و خیالپردازی است. او در حال حاضر با موسیقیدان آمریکایی آماندا پالمر ازدواج کردهاست، و در این کشور ساکن است.
نیل گیمن موفق به کسب جوایز متعددی شامل جایزه جایزههای هوگو، نبولا و برام استوکر، و همچنین نشان نیوبری شدهاست.
از آثار مشهور او میتوان به کتابهای کامیک سَندمن، و رمانهای گرد ستاره، خدایان آمریکایی، کورالاین و کتاب گورستان اشاره کرد. او سردبیر مجله ابدیهای مارول کمیک برای دوره اول هم هست. از کتاب مشهور خدایان آمریکایی سریال موفقی هم ساخته شده است.
بخش از کتاب دود و آینهها
ه این راحتیها نمیتوان گفت که او وجود خارجی ندارد، چرا که هر دو آن عکاسها میدانستند دربارهٔ کدام دختر حرف میزنم. یکی از آنها گفت خیلی عجیب سروکلهاش پیدا شد و اینجا آمد. آنها هم پول مدل شدنش را دادند و عکسها را فروختند اما هیچ آدرسی از او نداشتند.
بیستوششساله بودم و سرم خیلی باد داشت. خیلی زود متوجه شدم که میخواهند من را از سرِ خودشان باز کنند. قطعاً شرکت تبلیغاتی دیگری با او قرارداد بسته بود و برنامهٔ بزرگی برایش داشت. به عکاسها هم پول داده بودند تا دربارهاش حرفی نزنند. پشت تلفن کلی بهشان بدوبیراه گفتم و داد زدم. کلی هم پیشنهادهای مالی کلان بهشان دادم.
اما بهم گفتند که خفه شوم.
یک ماه بعد باز عکسش در مجلهٔ پنت هاوس چاپ شد. دیگر از آن دختر جذاب روانگردان خبری نبود. خیلی باوقارتر شده بود، با چشمانی که میدرخشید.
این بار اسمش بلیندا نوشته شده بود. یک تیکهٔ آنتیک بود. خودِ خود شارلوت بود هرچند موهایش تیره و حلقههای زلفش بالای سرش جمع شده بود. باز هم نوشته شده بود که نوزده سال دارد.
به رابطم در مجلهٔ پنت هاوس زنگ زدم و اسم عکاس را گرفتم، جان فلبریج . بهش زنگ زدم او هم مثل بقیه گفت که دربارهٔ او چیزی نمیداند. اما من دیگر گول این حرفها را نمیخوردم. به جای اینکه پشت تلفن سرش داد بزنم، با قیمت نسبتاً خوبی شغلی را به او پیشنهاد کردم، عکاسی از پسربچهای که داشت بستنی میخورد. فلبریچ پسری با موهای بلند، حدودا سی چهلساله بود که کت خز کهنهای به تن و کفشی که زبانهاش بیرون از بندها بود به پا داشت. اما عکاس قابلی بود. بعد از گرفتن عکسها بیرون بردمش تا با هم چیزی بنوشیم. دربارهٔ بدی هوا، عکاسی، ارز، کار قبلیاش و البته شارلوت با هم صحبت کردیم.
گفت: «خُب گفتی که عکسها رو تو مجله دیدی؟»
سرم را تکان دادم. هر دو کلهمان داغ شده بود. ادامه داد: «الان همه چی رو دربارهٔ اون دختره بهت میگم. یه چیزی رو میدونی؟ تنها دلیلی که دور خلاف رو خط کشیدم و چسبیدم به قانونی کار کردن اون بود. اسمش بلیندا بود.»
گفتم: «چطوری دیدیش؟»
حجم
۲۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
حجم
۲۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۷۴ صفحه
نظرات کاربران
کیفیت همهی داستانها یکی نیست، اما بعضیهاشون واقعاََ جذاباند و خوب نوشته شدن. نیل گیمن بهطرز اعجابآوری بدون اینکه چیز زیادی رو کنه، راحت مخاطب رو با داستان همراه میکنه.