دانلود و خرید کتاب طلسم آرزو کریس کالفر ترجمه الهام فیاضی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب طلسم آرزو

کتاب طلسم آرزو نوشته کریس کالفر است که با ترجمه الهام فیاض منتشر شده است. این کتاب ماجرای دو کودک است. الکس و کانر بیلی دختر و پسر دوقلویی هستند که در دنیای قصه‌ها اسیر شده‌اند و حالا به دنبال راهی برای رهایی می‌گردند.

این کتاب شما را به دنیای قصه‌های قدیمی می‌برد و می‌توانید از خواندن آن لذت ببرید.

خواندن کتاب طلسم آرزو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب طلسم آرزو

سفیدبرفی با تردید پرسید: «چرا... چرا اون کارها رو کردین؟» این را گفت و احساس کرد باری از روی دوشش برداشته شده است. بالأخره توانست سؤالی را که تمام ذهنش را پُر کرده بود، بپرسد. نیمی از سختی این کار را از سر گذرانده بود.

نامادری برگشت، نگاهی به دخترخوانده‌اش انداخت و گفت: «توی این دنیا چیزای زیادی هست که تو نمی‌فهمی.» از آخرین دیدارشان مدت‌ها می‌گذشت. این چهره روزگاری بسیار زیبا بود، زیبا و بی‌عیب‌ونقص. چهرهٔ زنی که روزگاری ملکه بود. اما زنی که حالا روبه‌رویش نشسته بود، زندانی‌ای بیش نبود. زنی که در صورتش به‌جای زیبایی، فقط غم و حسرت ابدی دیده می‌شد.

سفیدبرفی گفت: «شاید حق با شما باشه؛ ولی جز اینکه دنبال دلیل کارهاتون هستم گناهم چیه؟»

این چند سال پُرماجراترین سال‌های تاریخ پادشاهی سرزمین سفیدبرفی بود. همهٔ مردم خبر داشتند که شاهزاده‌خانم زیبا از ترس نامادری حسودش به هفت کوتوله پناه برده بود. همه از ماجرای سیب زهرآلود شوم و شاهزادهٔ بی‌باکی که سفیدبرفی را از مرگ نجات داده بود خبر داشتند.

اصل ماجرا، برخلاف اتفاق‌های بعد از آن، ساده بود. حتی ازدواج و حکومت که تمام وقت او را می‌گرفت، نتوانسته بود او را از این فکر و خیال‌ها رها کند. نمی‌دانست حرف مردم دربارهٔ بدذاتی نامادری‌اش چقدر درست است. ملکهٔ جدید نمی‌توانست باور کند کسی تا آن حد بدخواه باشد.

سفیدبرفی گفت: «خبر دارین اون بیرون مردم چه لقبی بهتون داده‌ن؟ اون‌طرف دیوارای این زندان، همهٔ دنیا شما رو به اسم ملکهٔ بدذات می‌شناسن.»

نظرات کاربران

💜
۱۳۹۹/۰۸/۲۱

عالی بود ، من این کتاب را دارم ، کسانی که کتاب های ماجراجویی دوست دارن این کتاب را از دست ندن منکه کتاب های ماجراجویی خیلی دوست دارم.😊👍🏻😁

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۰۸/۰۹

نسخه چاپی این کتاب رو دارم عالی هست👌🏻😀🌼💛 من وقتی این کتاب را میخونم دوست دارم ادامه اش رو بخونم خیلی جالب و ماجراجویی و هیجان انگیزه و شخصیت های اصلی داستانش هم دو خواهر و برادر دوقلو به اسم ((

- بیشتر
hasti
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

عالی نمیدونم چطوری توصیف اش کنم فق علاده بود ☺️☺️☺️ هرکس کتاب خوب میخواد بگه من کتاب های زیادی خوندم

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

زیبا، هیجانی، ماجرایی، تخیلی من چاپیش رو دارم و واقعا حیفه که همچین کتابی رو نخونید❤️😻💋💋💋💋 بی نظیر بود❤️🤩😻 جزو بهترین کتاب هایی که خوندم بود حتما حتما بخونید عالییییییییییییی❤️❤️❤️❤️ اگه نخونید ضرر کردید🌹🌹 هزار ستاره هم براش کمه💎💎⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

m_army_7
۱۴۰۰/۰۱/۰۲

عالیییی بهترین کتابی که از نشر پرتقال خوندم فقط این جلدشو خوندم بهتون بگم که محشره از خریدنش شک نکنین:) یعنی یجوری غرق کتاب میشین اینگار تو داستانین ماجراجوها و کسایی که به پرنسس های دیزنی علاقه دارن بگیرین^°^

maryan
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

اولین کتابی بود که از انتشارات پرتقال خواندم و به نظرم داستان جذابی داشت و این کتاب رو به نوجوان ها که عاشق دنیای جادویی هستن پیشنهاد میکنم

sofia
۱۳۹۹/۰۹/۰۸

این کتاب یکی از بهترین کتاب هاست که تاحالا خوندم خیلی قشنگه من خیلی دوسش دارم و به شما معرفیش میکنم . موضوع جذابی داره و برای اونایی خوبه که عاشق داستان های علمی تخیلی و اما جذاب هستن و

- بیشتر
✓✓
۱۳۹۹/۱۰/۱۲

خیلی کتاب قشنگیه من کتابش را دارم اگه نخونید ضرر می کنید داخل این کتاب پر از ماجراجویی و تخیلی هست که مطمئنا خوشتون میاد.💐🌹🤗😄

Parmis
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

عالیه عالی توصیه میکنم حتما بخونید هر چهار تا جلدشو دارم و خوندم خیلی عالیه 5 تا ستاره هم براش کمه😉

آنه
۱۳۹۹/۰۸/۰۸

من از دختر خالم قرض گرفتم دارم میخوانم خیلی قشنگ هست 😍😍 بسیار بهتون پیشنهاد میکنم عاااااااااااااااااااااااااااااالیی هست😻😻😍😍

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶۸)
«کاش فرشتهٔ مهربون یه خط تلفن اضطراری داشت.»
hasti
«کاش آدم می‌تونست انتخاب کنه توی چه دنیایی زندگی کنه.»
Book worm
چی می‌شد اگه قصه‌ها حقیقت داشتن! یه نفر چوب جادوییش رو تکون می‌داد و همه‌چیز به حالت اولش برمی‌گشت.
Book worm
گاهی وقتا ما اون‌قدر به چیزایی که نداریم فکر می‌کنیم که چیزای خوبی که داریم از یادمون می‌ره. اگه تو مجبوری برای چیزی که واسه بقیه آسونه بیشتر تلاش کنی، معنیش این نیست که استعدادهای خاص خودت رو نداری.»
Arefeh
«آره، حتماً! باید تک و تنها ولت می‌کردم توی کتاب؟ وقتی مامان می‌اومد خونه، چی بهش می‌گفتم؟ می‌گفتم: سلام، مامان. سر کار خوش گذشت؟ الکس افتاد تو یه کتاب. راستی، شام چی بخوریم؟ ولم کن بابا!»
hasti
گاهی وقتا کسل‌کننده‌ترین آدما کارهایی می‌کنن و حرف‌هایی می‌زنن که غافلگیر می‌شید. این رو همیشه یادتون باشه
Book worm
«زندگی بی تو معنی نداره. دیگه حاضر نیستم حتی یه لحظه از عمرم رو نگران مرده یا زنده بودن یا کنج زندان پوسیدن تو باشم. توی قلعه فکر کردم مُردی و برای همیشه تو رو از دست داده‌م. دیگه نمی‌خوام همچین حسی سراغم بیاد. حتی اگه لازم باشه پای پیاده دنبالت می‌آم.»
Book worm
. من می‌خوام برم خونه! دلم واسه مامان تنگ شده. دلم واسه دوستام تنگ شده. حتی باید اعتراف کنم که دلم واسه خانم پیترز هم تنگ شده.»
hasti
از دَرودیوار سیاه‌چال، فلاکت و بدبختی می‌بارید. مشعل‌هایی که به دیوار سنگی محکم شده بودند، نوری ضعیف و لرزان می‌تاباندند. از جویی که در بالا، دورتادور قصر کشیده شده بود، آبی بدبو و پُر از لجن به درون می‌چکید. کف سیاه‌چال، موش‌های بزرگی در پی غذا به دنبال هم می‌دویدند. چنین خرابه‌ای به‌هیچ‌وجه در شأن یک ملکه نبود. شب از نیمه گذشته بود و همه‌جا در سکوت فرو رفته بود، فقط گهگاه صدای کشیدن زنجیری به گوش می‌رسید. در سنگینی این سکوت، طنین صدای پایی در سرسرا پیچید. کسی از پلکان مارپیچ پایین آمد و وارد سیاه‌چال شد. پایین پله‌ها، زنی ظاهر شد که سرتاپایش در شنل سبزرنگ بلندی پوشیده شده بود. بااحتیاط از جلوی سلول‌ها گذشت و زندانیان داخل هر بند را به جنب‌وجوش انداخت. با هر قدمی که برمی‌داشت، سرعتش کندتر و کندتر و ضربان قلبش تُندتر و تُندتر می‌شد. زندانیان به ترتیب جرمشان تقسیم شده بودند. هرچه بیشتر در دل سیاه‌چال پیش می‌رفت، به زندانیان خطرناک‌تر و سنگدل‌تری می‌رسید. چشم‌هایش به سلولی در انتهای سرسرا دوخته شده بود که در آن، زندانی خاصی در بند بود و گروه بزرگی از نگهبانان به‌طور اختصاصی از او مراقبت می‌کردند.
Arefeh
نگهبان دیگری جلوی در ایستاده بود و دعوتنامه‌ها را جمع می‌کرد. دلشوره به جان بچه‌ها افتاد. الکس به‌آرامی در گوش کانر گفت: «حالا چی‌کار کنیم؟» کانر گفت: «بسپرش به من! این کلک رو قبلاً توی یه فیلم دیده‌م. فقط باید خوب همراهیم کنی.» نگهبان گفت: «دعوتنامه لطفاً!» کانر گفت: «دعوتنامه‌مون دست پدر و مادرمونه. همین الان رفتن داخل.» نگهبان با لحنی تحقیرآمیز گفت: «خُب پدر و مادرتون کی هستن؟» کانر فریاد زد: «پدر و مادر ما کی هستن؟ مردک بی‌مقدار، تو نمی‌دونی ما کی هستیم؟» صحنهٔ کمدی حضورشان در قصر سیندرلا با این حرکت تکمیل شد! مهمان‌ها و نگهبانان با سردرگمی همدیگر را نگاه می‌کردند. الکس گفت: «آروم باش، کانر.» سر از کار او درنمی‌آورد. کانر ادامه داد: «الکس، این آقا خبر نداره ما کی هستیم. محض اطلاعت عرض کنم که مادر و پدر ما چاه‌های آرزو رو اختراع کردن. چطور جرئت می‌کنی به ما بی‌احترامی کنی.»
کاربر ۹۷۲۹۲۳

حجم

۸۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۸۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۹۴,۰۰۰
۴۷,۰۰۰
۵۰%
تومان