دانلود و خرید کتاب طلسم آرزو کریس کالفر ترجمه الهام فیاضی

معرفی کتاب طلسم آرزو

کتاب طلسم آرزو نوشته کریس کالفر است که با ترجمه الهام فیاض منتشر شده است. این کتاب ماجرای دو کودک است. الکس و کانر بیلی دختر و پسر دوقلویی هستند که در دنیای قصه‌ها اسیر شده‌اند و حالا به دنبال راهی برای رهایی می‌گردند.

این کتاب شما را به دنیای قصه‌های قدیمی می‌برد و می‌توانید از خواندن آن لذت ببرید.

خواندن کتاب طلسم آرزو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب طلسم آرزو

سفیدبرفی با تردید پرسید: «چرا... چرا اون کارها رو کردین؟» این را گفت و احساس کرد باری از روی دوشش برداشته شده است. بالأخره توانست سؤالی را که تمام ذهنش را پُر کرده بود، بپرسد. نیمی از سختی این کار را از سر گذرانده بود.

نامادری برگشت، نگاهی به دخترخوانده‌اش انداخت و گفت: «توی این دنیا چیزای زیادی هست که تو نمی‌فهمی.» از آخرین دیدارشان مدت‌ها می‌گذشت. این چهره روزگاری بسیار زیبا بود، زیبا و بی‌عیب‌ونقص. چهرهٔ زنی که روزگاری ملکه بود. اما زنی که حالا روبه‌رویش نشسته بود، زندانی‌ای بیش نبود. زنی که در صورتش به‌جای زیبایی، فقط غم و حسرت ابدی دیده می‌شد.

سفیدبرفی گفت: «شاید حق با شما باشه؛ ولی جز اینکه دنبال دلیل کارهاتون هستم گناهم چیه؟»

این چند سال پُرماجراترین سال‌های تاریخ پادشاهی سرزمین سفیدبرفی بود. همهٔ مردم خبر داشتند که شاهزاده‌خانم زیبا از ترس نامادری حسودش به هفت کوتوله پناه برده بود. همه از ماجرای سیب زهرآلود شوم و شاهزادهٔ بی‌باکی که سفیدبرفی را از مرگ نجات داده بود خبر داشتند.

اصل ماجرا، برخلاف اتفاق‌های بعد از آن، ساده بود. حتی ازدواج و حکومت که تمام وقت او را می‌گرفت، نتوانسته بود او را از این فکر و خیال‌ها رها کند. نمی‌دانست حرف مردم دربارهٔ بدذاتی نامادری‌اش چقدر درست است. ملکهٔ جدید نمی‌توانست باور کند کسی تا آن حد بدخواه باشد.

سفیدبرفی گفت: «خبر دارین اون بیرون مردم چه لقبی بهتون داده‌ن؟ اون‌طرف دیوارای این زندان، همهٔ دنیا شما رو به اسم ملکهٔ بدذات می‌شناسن.»

💜
۱۳۹۹/۰۸/۲۱

عالی بود ، من این کتاب را دارم ، کسانی که کتاب های ماجراجویی دوست دارن این کتاب را از دست ندن منکه کتاب های ماجراجویی خیلی دوست دارم.😊👍🏻😁

𝘼𝙂𝘿`𝘚𝘶𝘨𝘢
۱۳۹۹/۰۸/۰۹

نسخه چاپی این کتاب رو دارم عالی هست👌🏻😀🌼💛 من وقتی این کتاب را میخونم دوست دارم ادامه اش رو بخونم خیلی جالب و ماجراجویی و هیجان انگیزه و شخصیت های اصلی داستانش هم دو خواهر و برادر دوقلو به اسم ((

- بیشتر
hasti
۱۳۹۹/۰۷/۲۳

عالی نمیدونم چطوری توصیف اش کنم فق علاده بود ☺️☺️☺️ هرکس کتاب خوب میخواد بگه من کتاب های زیادی خوندم

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۳۹۹/۱۰/۱۷

زیبا، هیجانی، ماجرایی، تخیلی من چاپیش رو دارم و واقعا حیفه که همچین کتابی رو نخونید❤️😻💋💋💋💋 بی نظیر بود❤️🤩😻 جزو بهترین کتاب هایی که خوندم بود حتما حتما بخونید عالییییییییییییی❤️❤️❤️❤️ اگه نخونید ضرر کردید🌹🌹 هزار ستاره هم براش کمه💎💎⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

m_army_7
۱۴۰۰/۰۱/۰۲

عالیییی بهترین کتابی که از نشر پرتقال خوندم فقط این جلدشو خوندم بهتون بگم که محشره از خریدنش شک نکنین:) یعنی یجوری غرق کتاب میشین اینگار تو داستانین ماجراجوها و کسایی که به پرنسس های دیزنی علاقه دارن بگیرین^°^

maryan
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

اولین کتابی بود که از انتشارات پرتقال خواندم و به نظرم داستان جذابی داشت و این کتاب رو به نوجوان ها که عاشق دنیای جادویی هستن پیشنهاد میکنم

sofia
۱۳۹۹/۰۹/۰۸

این کتاب یکی از بهترین کتاب هاست که تاحالا خوندم خیلی قشنگه من خیلی دوسش دارم و به شما معرفیش میکنم . موضوع جذابی داره و برای اونایی خوبه که عاشق داستان های علمی تخیلی و اما جذاب هستن و

- بیشتر
Parmis
۱۳۹۹/۰۸/۲۵

عالیه عالی توصیه میکنم حتما بخونید هر چهار تا جلدشو دارم و خوندم خیلی عالیه 5 تا ستاره هم براش کمه😉

Ghazal❤️🌺📚
۱۴۰۱/۰۶/۱۱

واقعا عالی بود پیشنهاد میکنم کل کرهی زمین این کتاب رو بخونن ازنظر من پرتقال بهترین کتاب ها رو چاپ میکنه پس نمیشه گفت بهترین کتاب پرتقال چون همه ی کتاب های نشر پرتقال عالی هــســتــنــد. نظر شما چیهـ؟

دختر کتاب خوان 📖 🌸
۱۴۰۰/۰۱/۱۶

من نسخه ی چاپی این کتاب را دارم واقعاً عالیییی و فوق العاده یکی از بهترین کتاب های پرتقال عاشق این کتابم 🤩🌸💖 یک کتاب فانتزی درباره دو خواهر و برادر به اسم الکس و کانر که از طریق کتاب «سرزمین

- بیشتر
«کاش فرشتهٔ مهربون یه خط تلفن اضطراری داشت.»
hasti
«کاش آدم می‌تونست انتخاب کنه توی چه دنیایی زندگی کنه.»
Book worm
چی می‌شد اگه قصه‌ها حقیقت داشتن! یه نفر چوب جادوییش رو تکون می‌داد و همه‌چیز به حالت اولش برمی‌گشت.
Book worm
گاهی وقتا ما اون‌قدر به چیزایی که نداریم فکر می‌کنیم که چیزای خوبی که داریم از یادمون می‌ره. اگه تو مجبوری برای چیزی که واسه بقیه آسونه بیشتر تلاش کنی، معنیش این نیست که استعدادهای خاص خودت رو نداری.»
Arefeh
«آره، حتماً! باید تک و تنها ولت می‌کردم توی کتاب؟ وقتی مامان می‌اومد خونه، چی بهش می‌گفتم؟ می‌گفتم: سلام، مامان. سر کار خوش گذشت؟ الکس افتاد تو یه کتاب. راستی، شام چی بخوریم؟ ولم کن بابا!»
hasti
گاهی وقتا کسل‌کننده‌ترین آدما کارهایی می‌کنن و حرف‌هایی می‌زنن که غافلگیر می‌شید. این رو همیشه یادتون باشه
Book worm
«زندگی بی تو معنی نداره. دیگه حاضر نیستم حتی یه لحظه از عمرم رو نگران مرده یا زنده بودن یا کنج زندان پوسیدن تو باشم. توی قلعه فکر کردم مُردی و برای همیشه تو رو از دست داده‌م. دیگه نمی‌خوام همچین حسی سراغم بیاد. حتی اگه لازم باشه پای پیاده دنبالت می‌آم.»
Book worm
. من می‌خوام برم خونه! دلم واسه مامان تنگ شده. دلم واسه دوستام تنگ شده. حتی باید اعتراف کنم که دلم واسه خانم پیترز هم تنگ شده.»
hasti
از دَرودیوار سیاه‌چال، فلاکت و بدبختی می‌بارید. مشعل‌هایی که به دیوار سنگی محکم شده بودند، نوری ضعیف و لرزان می‌تاباندند. از جویی که در بالا، دورتادور قصر کشیده شده بود، آبی بدبو و پُر از لجن به درون می‌چکید. کف سیاه‌چال، موش‌های بزرگی در پی غذا به دنبال هم می‌دویدند. چنین خرابه‌ای به‌هیچ‌وجه در شأن یک ملکه نبود. شب از نیمه گذشته بود و همه‌جا در سکوت فرو رفته بود، فقط گهگاه صدای کشیدن زنجیری به گوش می‌رسید. در سنگینی این سکوت، طنین صدای پایی در سرسرا پیچید. کسی از پلکان مارپیچ پایین آمد و وارد سیاه‌چال شد. پایین پله‌ها، زنی ظاهر شد که سرتاپایش در شنل سبزرنگ بلندی پوشیده شده بود. بااحتیاط از جلوی سلول‌ها گذشت و زندانیان داخل هر بند را به جنب‌وجوش انداخت. با هر قدمی که برمی‌داشت، سرعتش کندتر و کندتر و ضربان قلبش تُندتر و تُندتر می‌شد. زندانیان به ترتیب جرمشان تقسیم شده بودند. هرچه بیشتر در دل سیاه‌چال پیش می‌رفت، به زندانیان خطرناک‌تر و سنگدل‌تری می‌رسید. چشم‌هایش به سلولی در انتهای سرسرا دوخته شده بود که در آن، زندانی خاصی در بند بود و گروه بزرگی از نگهبانان به‌طور اختصاصی از او مراقبت می‌کردند.
Arefeh
نگهبان دیگری جلوی در ایستاده بود و دعوتنامه‌ها را جمع می‌کرد. دلشوره به جان بچه‌ها افتاد. الکس به‌آرامی در گوش کانر گفت: «حالا چی‌کار کنیم؟» کانر گفت: «بسپرش به من! این کلک رو قبلاً توی یه فیلم دیده‌م. فقط باید خوب همراهیم کنی.» نگهبان گفت: «دعوتنامه لطفاً!» کانر گفت: «دعوتنامه‌مون دست پدر و مادرمونه. همین الان رفتن داخل.» نگهبان با لحنی تحقیرآمیز گفت: «خُب پدر و مادرتون کی هستن؟» کانر فریاد زد: «پدر و مادر ما کی هستن؟ مردک بی‌مقدار، تو نمی‌دونی ما کی هستیم؟» صحنهٔ کمدی حضورشان در قصر سیندرلا با این حرکت تکمیل شد! مهمان‌ها و نگهبانان با سردرگمی همدیگر را نگاه می‌کردند. الکس گفت: «آروم باش، کانر.» سر از کار او درنمی‌آورد. کانر ادامه داد: «الکس، این آقا خبر نداره ما کی هستیم. محض اطلاعت عرض کنم که مادر و پدر ما چاه‌های آرزو رو اختراع کردن. چطور جرئت می‌کنی به ما بی‌احترامی کنی.»
کاربر ۹۷۲۹۲۳
آدمای بد تحت شرایط بدِ زندگی به این راه کشیده می‌شن. هیچ‌کس بدذات به دنیا نمیاد.»
arefeh
تو زندگیم یاد گرفته‌م اگه آدم چیزایی رو که دوست نداره، بپذیره، کمتر احساس بدبختی می‌کنه!
کاربر ۳۷۱۴۶۸۲
دنیایی در جریان بود که با دنیایی که در آن زندگی می‌کرد زمین تا آسمان فرق داشت. دنیایی که با سیاست و تکنولوژی خراب نشده بود. دنیایی که در آن برای آدم‌های خوب اتفاق‌های خوب می‌افتاد. دنیایی که با تمام وجود دلش می‌خواست سهمی از آن داشته باشد.
Cilli
«به نظر من درسی که ما از این ماجرا می‌گیریم اینه که آدمای بد تحت شرایط بدِ زندگی به این راه کشیده می‌شن. هیچ‌کس بدذات به دنیا نمیاد
Maryam
«مهم نیست چقدر آسیب دیدین یا چه دردی دارین می‌کشین، مهم اینه که با این درد چی‌کار می‌کنین. شما می‌تونین سال‌ها گریه کنین، حق هم دارین. اما راه دیگه اینه که از این درد درس بگیرین و باهاش رشد کنین.
Maryam
«شیشه‌ای که روحی تنها را در خود حبس کرده، تا آخرین ضربهٔ ناقوس نیمه‌شب، شمشیری از اعماق عمیق‌ترین دریاها، برای کشتن مرد جوان برازنده، سبدی از پوستهٔ تنهٔ درخت که با هراس از میان پارس‌های جنون‌آمیز و آرواره‌های درنده گریخته، تاج سنگی مشترک آرمیده در اعماق کنام درندگان، سوزنی که زیبایی ظاهر و باطن شاهزاده‌خانم زیبا را به‌هم دوخته، طرهٔ پُرپیچ بر طناب طلایی که روزگاری تنها امید رهایی بود، جواهرات درخشانی که بعد از نجات مردهٔ دروغین بیش از پیش می‌ارزند، اشک‌های پری تنهایی که نه جادویی بود و نه خوش‌حال.»
☆...○●arty🎓☆
الکس سقلمه‌ای به کانر زد: «بهتره دنبالش بریم.» کانر در گوشش گفت: «خل شدی؟ من که پام رو تو خونهٔ این قورباغهٔ گنده نمی‌ذارم.»
hasti
مشعل‌هایی که به دیوار سنگی محکم شده بودند، نوری ضعیف و لرزان می‌تاباندند. از جویی که در بالا، دورتادور قصر کشیده شده بود، آبی بدبو و پُر از لجن به درون می‌چکید. کف سیاه‌چال، موش‌های بزرگی در پی غذا به دنبال هم می‌دویدند. چنین خرابه‌ای به‌هیچ‌وجه در شأن یک ملکه نبود. شب از نیمه گذشته بود و همه‌جا در سکوت فرو رفته بود، فقط گهگاه صدای کشیدن زنجیری به گوش می‌رسید. در سنگینی این سکوت، طنین صدای پایی در سرسرا پیچید. کسی از پلکان مارپیچ پایین آمد و وارد سیاه‌چال شد. پایین پله‌ها، زنی ظاهر شد که سرتاپایش در شنل سبزرنگ بلندی پوشیده شده بود. بااحتیاط از جلوی سلول‌ها گذشت و زندانیان داخل هر بند را به جنب‌وجوش انداخت. با هر قدمی که برمی‌داشت، سرعتش کندتر و کندتر و ضربان قلبش تُندتر و تُندتر می‌شد. زندانیان به ترتیب جرمشان تقسیم شده بودند. هرچه بیشتر در دل سیاه‌چال پیش می‌رفت، به زندانیان خطرناک‌تر و سنگدل‌تری می‌رسید. چشم‌هایش به سلولی در انتهای سرسرا دوخته شده بود که در آن، زندانی خاصی در بند بود و گروه بزرگی از نگهبانان به‌طور اختصاصی از او مراقبت می‌کردند.
Arefeh
هر کاری که بکنی، نمی‌تونی همه رو از خودت راضی نگه داری. این سخت‌ترین درسیه که باید یاد گرفت.
sara22
خانه! قشنگ‌ترین کلمهٔ دنیا!
Maryam

حجم

۸۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۸۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
۶۶,۰۰۰
۵۰%
تومان