کتاب مرگ در جنگل
معرفی کتاب مرگ در جنگل
کتاب مرگ در جنگل، نوشته شروود اندرسن و ترجمه علی جعفری، داستانی خواندنی، پر پیچ و خم و پر از جزئیات با لحنی روایی از مرگ به ظاهر سادهی پیرزنی در یک جنگل است.
دربارهی کتاب مرگ در جنگل
مرگ در جنگل یکی از درخشانترین آثار ادبی در زمینهی داستان کوتاه در تاریخ ادبیات آمریکا است. مرگ در جنگل قصهای به ظاهر سر راست و بی هیچ پیچ و خمی است. قصهی مرگ در جنگل همانطور که از نامش پیداست، روایتگر زندگی و مرگ پیرزنی فقیر و روستایی است. راوی قصه زمانی که پیرزن جانش را از دست میدهد، پسرکی کم سن و سال بوده است. او جسد پیرزن را به چشم خود دیده و این منظره تا سالهای سال در مغزش حک شده بوده است. این تصویر چنان تاثیرگذار بوده که بعد از گذشت سالها هنوز رهایش نکرده است. اینک راوی جز به جز این قصه را در هم تنیده است و قصهای پرمغز و راز آلود میگوید؛ قصهای که به غایت ساده است و در عین حال بسیار پر نقش و پر پیچ و خم است.
کتاب مرگ در جنگل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر خواندن داستان کوتاه را دوست دارید، مرگ در جنگل را بخوانید. داستان مرگ در جنگل اثری خاص و متعلق به دوران درخشش داستان کوتاه در آمریکا است بنابراین اگر دوست دارید با آثار ادبی نویسندگان دنیا آشنا شوید، این اثر انتخابی عالی برای شما است.
دربارهی شروود اندرسن
شروود اندرسن ۱۳ سپتامبر ۱۸۷۶ در اوهایو آمریکا به دنیا آمد. شروود اندرسن از نویسندگان دوران عصر طلایی داستان کوتاه در آمریکا به شمار میرود. آثار موفق او مانند مرگ در جنگل، من احمق و نمیفهمم چرا، لقب پدر داستان کوتاه را برای او به ارمغان آورد. شروود اندرسن در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. در طول دوران نوجوانی به کارهای مختلفی مانند دوچرخهسازی، تبلیغات تجاری و رنگسازی روی آورد و در سال ۱۹۱۳ به سراغ ادبیات رفت. سبک خاص او، نگاه عجیبش در انتخاب سوژهها و لحن روایی او بر نویسندگانی مانند جان استاینبک، ارنست همینگوی و سرانجام ویلیام فاکنر تاثیر گذاشت. شروود اندرسن در ۸ مارس ۱۹۴۱ و در ۶۴ سالگی به علت عفونت اعضای داخلی بدنش، درگذشت.
بخشی از کتاب مرگ در جنگل
پیرزنی بود که در دهی نزدیک شهر ما زندگی میکرد. این جور پیرزنها خیلی به چشم اهالی این دور و بر میخوردند، منتها کسی کاری به کارشان نداشت. این پیرزن سوار بر اسبی پیر و فرتوت یا پای پیاده و زنبیل به دست میآمد شهر. لابد چند تا مرغ و چند دانه تخم مرغ با خودش میآورد بفروشد. اینها را میگذاشت توی زنبیل و میرفت بقالی. اینها را میداد و عوضش کمی گوشت نمکسود و مشتی لوبیا و یک کیلو شکر و کمی هم آرد و اینها میگرفت.
بعدش هم پا میشد میرفت قصابی و پارهای گوشت برای سگها میخرید. لابد ده یا پانزده سنت هم برایش آب میخورد، منتها چیزی هم رویش سر میگرفت. آن دوران، قصابها جگر را مجانی به هر که میخواست، میدادند. خانواده من روزی نبود که جگر نخورند. یک بار داداشم یک دست جگر درسته گاو را از قصابخانه دم بازار گیر آورد. ما هم حالا نخور کی بخور، خودمان را هلاک کردیم. مفت باشد کوفت باشد. هنوز حالم بهم میخورد یادش میافتم.
پیرزن دهاتی کمی جگر و چند پاره قلم سوپ گیرش میآمد. با کسی دمخور نمیشد. جنسش را که میخرید، غیبش میزد و یکراست برمیگشت خانه.
این تن نزار بار به این سنگینی را به زور میکشید. کسی هم سوارش نمیکرد. مردم سوار بر ماشین از جاده رد میشدند و یکی هم نمیآمد بگوید خرت به چند!
دوران کودکی، آن تابستان و پاییز که مریضی روماتیسم و اینها آمده بود سراغم، پیرزنی بود که هر روز خدا از دم خانه ما رد میشد و میرفت شهر. بعد بار سنگینی را کول میکرد و با خودش میآورد. دو سه تا سگ گنده و نزار هم میافتادند دنبالش.
حجم
۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳ صفحه
حجم
۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳ صفحه
نظرات کاربران
آغاز و پایانی کوتاه و خلاصه از فلاکت یک زن در کودکی نوجوانی و میانسالی...زنی ک هیچ کجا رویه خوش زندگی را حتی در شوهر و پسرش ندیده بود ودر فقر کامل نگران سیر کردن شکم حیواناتش بود ودر همین