هربرت مارکوزه
زندگینامه و معرفی کتابهای هربرت مارکوزه
هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse) (۱۸۹۸-۱۹۷۹) یکی از برجستهترین اعضای مکتب فرانکفورت یا مؤسسهی تحقیقات اجتماعی (Institute für Sozialforschung) در فرانکفورت بود. مؤسسهی فرانکفورت در سال ۱۹۲۲ تشکیل شد؛ اما در اوایل دههی ۱۹۳۰، یعنی در دوران حکومت رایش سوم، بیشتر اعضای آن به ایالات متحده تبعید شدند. اگرچه بیشتر همکارانش پس از جنگ جهانی دوم به آلمان بازگشتند؛ اما مارکوزه تا آخر عمر در ایالات متحده ماند.
مکتب فرانکفورت تأثیر عظیمی بر فلسفه و نیز نظریهی اجتماعی و سیاسی در ایالات متحده و سراسر جهان داشته است. در دههی ۱۹۶۰ بود که مارکوزه به شهرت رسید و به یکی از شناختهشدهترین فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی در جهان تبدیل شد. او اغلب بهعنوان گوروی چپ جدید شناخته میشد (عنوانی که خودش آن را رد میکرد). در اواخر دههی ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰، محبوبیت مارکوزه شروع به کاهش کرد؛ زیرا شهرت او توسط نظریهپردازان انتقادی نسل دوم و سوم، پستمدرنیسم، لیبرالیسم راولزی و همکاران سابقش یعنی تئودور آدورنو و والتر بنیامین تحتالشعاع قرار گرفت. در سالهای اخیر موج جدیدی از علاقه به مارکوزه دوباره به وجود آمده است که نشان از اهمیت تفکرات این نظریهپرداز دارد.
بیوگرافی هربرت مارکوزه
هربرت مارکوزه ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ در برلین متولد شد. نام مادرش گرترود کرسلاوسکی بود و پدرش کارل مارکوزه تاجری ثروتمند بود. به گفتهی مارکوزه، دوران کودکی او دوران یک جوان معمولی آلمانی از طبقهی متوسط رو به بالا بود و خانوادهی یهودی او بهخوبی در جامعهی آلمان ادغام شده بودند.
تحصیلات رسمی مارکوزه در مؤسسهی مومسن آغاز شد و از سال ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۶ در شارلوتنبورگ ادامه یافت. در سال ۱۹۱۶، مارکوزه به خدمت سربازی فراخوانده شد. مارکوزه اولینبار در ارتش بود که به مباحث سیاسی علاقهمند شد و تحت آموزش علوم سیاسی قرار گرفت، هرچند که درگیری او با نظریات سیاسی در این دوران کوتاه بود. تجربهی جنگ و انقلابِ آلمان، مارکوزه را به مطالعهی نظریات مارکسیسم سوق داد. دلیل این علاقه کنجکاوی مارکوزه و کشف دلایل پویایی سرمایهداری و امپریالیسم و همچنین شکست انقلاب آلمان بود. مارکوزه همچنین میخواست دربارهی سوسیالیسم و نظریهی مارکسیستی انقلاب بیشتر بیاموزد تا بتواند ناتوانی خود را در همذاتپنداری با هر یک از احزاب اصلی چپ در آن زمان درک کند. بااینحال، این مطالعهی مارکسیسم هم دیری نپایید چرا که مارکوزه در سال ۱۹۱۸ از خدمت سربازی مرخص شد.
او در سال ۱۹۱۹ وارد دانشگاه هومبولت در برلین شد و دورههای آموزشی را بهمدت چهار ترم گذراند. در سال ۱۹۲۰، برای تمرکز بر ادبیات آلمانی و گذراندن دورههای فلسفه، سیاست و اقتصاد به فرایبورگ نقلمکان کرد. این دوره از تحصیل در رسالهی دکتریاش با عنوان «رمان هنرمند آلمانی» به اوج خود رسید که در سال ۱۹۲۲ مدرک دکتری را برای مارکوزه به ارمغان آورد. این اولین اثر مارکوزه در زیباییشناسی بود، حوزهای که مارکوزه تا آخر عمر به آن علاقهمند باقی ماند و آثار زیادی در این حوزه منتشر کرد.
پس از پذیرش رساله، مارکوزه به برلین بازگشت، جایی که پدرش برای او آپارتمان و سهمی در یک تجارت کتابهای باستانی و انتشاراتی فراهم کرده بود. مارکوزه عمدتاً بهعنوان محقق فهرست و کتابشناس کار میکرد و کتابشناسی شیلر را در سال ۱۹۲۵ منتشر کرد. در سال ۱۹۲۴ مارکوزه با همسر اولش سوفی ازدواج کرد.
زمانی که مارکوزه در برلین بود، در سال ۱۹۲۷ با یکی از دوستانش شروع به خواندن «هستی و زمان»، اثر تازهمنتشرشدهی مارتین هایدگر کرد. اگرچه مارکوزه قبلاً دانشجوی فلسفه بود، اما علاقهی او به فلسفه تا این لحظه پس از علاقهی او به ادبیات آلمانی در رتبهی دوم قرار داشت.
هیجان ناشی از «هستی و زمان» مارکوزه را به یک درگیری جدی مادامالعمر با فلسفه سوق داد. به گفتهی داگلاس کلنر، یکی از زندگینامهنویسان هربرت مارکوزه، این حرکت از هنر به درگیری عمیقتر با فلسفه نشان میدهد که مارکوزه در مورد قدرت هنر بهعنوان «منبع شناختی دانش و بهعنوان ابزاری برای رهایی شخصی و تغییر اجتماعی» کمی تردید داشت. تأثیر هایدگر به حدی بود که مارکوزه در سال ۱۹۲۸ به فرایبورگ بازگشت تا نزد هایدگر و ادموند هوسرل به فراگیری فلسفه بپردازد. مارکوزه زمانی که در فرایبورگ بود بهعنوان دستیار هایدگر کار میکرد و کار بر روی رسالهی دوم خودش یعنی «هستیشناسی و نظریهی تاریخی هگل» (۱۹۳۲) را آغاز کرد. اگرچه این رساله هرگز توسط هایدگر تأیید نشد (و به گفتهی مارکوزه، شاید خوانده نشد)، اما در سال ۱۹۳۲ منتشر شد.
در سال ۱۹۳۲، مارکوزه و هایدگر به دلیل علاقهی روزافزون هایدگر به ناسیونال سوسیالیسم راه خود را از هم جدا کردند، اگرچه هایدگر تا سال ۱۹۳۳رسماً به حزب نازی نپیوست. با رسیدن نازیها به قدرت و گسترش یهودیستیزی، برای مارکوزه روشن شد که او هیچوقت نمیتواند واجد شرایط کرسی استادی تحت رژیم نازی باشد. مارکوزه باتوجهبه موقعیت خود، شروع به پرسوجو در مورد استخدام در مؤسسهی تحقیقات اجتماعی در فرانکفورت کرد. مارکوزه پس از مصاحبه، با ارائهی معرفینامهای از ادموند هوسرل و با حمایت یکی از اعضای کنونی مؤسسه، یعنی لئو لوونتال، به استخدام مؤسسه درآمد.
به دلیل فعالیت نازیها، مارکوزه هرگز در فرانکفورت کار نکرد. با پیشبینی تسلط فاشیستها، مؤسسهی موقوفهی خود را در هلند به امانت گذاشت. یک شعبه در ژنو تأسیس شد که مارکوزه کار خود را در آنجا با مؤسسه آغاز کرد. او برای مدت کوتاهی به پاریس و سرانجام در ژوئیه ۱۹۳۴ به نیویورک رفت. از سال ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۲، مارکوزه در شعبهی مؤسسه در دانشگاه کلمبیا کار میکرد. در سال ۱۹۴۲ او به واشنگتن دیسی، پایتخت ایالات متحده، نقلمکان کرد تا ابتدا با دفتر اطلاعات جنگ و سپس با دفتر خدمات استراتژیک کار کند. بعدها مارکوزه در دانشگاه براندیس و سپس دانشگاه کالیفرنیا در سندیگو تدریس کرد. او در سال ۱۹۴۰ شهروند ایالات متحده شد و تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۹ در ایالات متحده ماند.
مروری بر کتابها و آثار هربرت مارکوزه
اروس و تمدن: کاوشی فلسفی در مورد فروید
اولین اثر مهم مارکوزه، «اروس و تمدن: کاوشی فلسفی در مورد فروید» (۱۹۵۵) بود که یک ردیهی گسترده علیه سرمایهداری است. یکی از دلایل شهرت کتاب این است که مارکوزه این ردیه را بدون حتی یکبار نامبردن از کارل مارکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) مینویسد. اساس نقد مارکوزه، انگیزههای روانشناختی غریزیای است که توسط زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) مطرح شده بودند. به عقیدهی مارکوزه، این انگیزهها بیانگر آرزوهایی هستند که نمیتوانند از درون محدودیتهای روانی تحمیلشده توسط اشکال سرمایهداری سازمان اجتماعی ارضا شوند. (برعکس، فروید خیلی کمتر مایل بود که به این طریق به غرایز اعتماد کند؛ او معتقد بود که آنها باید بهسوی اهداف سازندهی اجتماعی تعالی داده شوند.) تحلیلهای مارکوزه از بسیاری جهات، تحلیلهای سیاسی مبتنی بر «لیبیدو»ی متفکران فرانسوی مختلف را پیشبینی میکرد. اوج این تحلیلهای سیاسی را میتوان در نزاع اندیشههای سیاسی و جنسی و تلفیق این دو ساحت، در دههی ۱۹۶۰ در اروپا و بهخصوص فرانسه پیدا کرد.
انسان تکساختی: مطالعاتی در ایدئولوژی جامعهی صنعتی پیشرفته
مارکوزه در مشهورترین و تأثیرگذارترین اثر خود، «انسان تکساحتی: مطالعاتی در ایدئولوژی جامعهی صنعتی پیشرفته» (۱۹۶۴)، استدلال کرد که جامعهی مدرنِ «مرفه» حتی کسانی را که در درون این جامعه، موفق هستند هم سرکوب میکند و رضایت این افراد را نه از طریق موفقیت، بلکه از طریق مصرف و اشاعهی فرهنگ مصرف است که جلب میکند. فرهنگ مصرف جامعهی مرفه با پرورش چنین اشکالی سطحی از تجربه و با مسدودکردن درک انتقادی آنان از عملکرد واقعی نظام، اعضای خود را به موجوداتی «تکبعدی» فرومیکاهد، موجوداتی که هم از نظر اندیشگانی و هم از نظر روحانی، موجوداتی فقیرند.
کتاب «انسان تکبعدی» به طور گسترده، بهویژه در میان چپ جدید، موردتوجه قرار گرفت و موفقیت آن به تبدیل مارکوزه از یک استاد دانشگاه نسبتاً ناشناخته به یک پیامبر و شخصیت پدری جنبش دانشجویی درحالرشد ضدجنگ کمک کرد. او به طور گسترده برای فعالان ضدجنگ سخنرانی کرد و مقاومت آنها را ستود، اما درعینحال به آنها در مورد محدودیتهای تاریخی جنبششان هشدار داد: آنها معادل مدرن پرولتاریا در نظریهی کلاسیک مارکسیستی نیستند. مارکوزه دیدگاههای خود را در مورد دامنه و محدودیتهای سیاست بدیل در «جستاری در باب آزادی» (۱۹۶۹) و «ضدانقلاب و شورش» (۱۹۷۲) توسعه داد.
خرد و انقلاب
کتاب خرد و انقلاب در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و به دلیل تفسیر عمیق و بی تحریف از نظریهی اجتماعی و سیاسی هگل مورد تحسین قرار گرفت. این اثر نهتنها اندیشههای جدیدی در زمینهی فلسفهی سیاسی معرفی میکند، بلکه بر اهمیت نظریههای هگل در تعیین مسیر زندگی سیاسی مدرن تأکید دارد. مارکوزه با ترکیب پژوهش دقیق و صداقت در پرداختن به منابع هگلی، به تحلیل تأثیر انقلاب فرانسه بر اندیشهی سیاسی اروپا پرداخته و مفاهیم هگلی و مارکسیستی مانند بیگانگی و انتقاد از اثباتگرایی را معرفی میکند. خرد و انقلاب یکی از نخستین مطالعات سیستماتیک در این زمینه است و درک ژرفی از روابط فلسفی و سیاسی ارائه میدهد.
گفتاری در رهایی
کتاب گفتاری در رهایی، به بررسی آزادی و رهایی انسان در دوران صنعتی میپردازد. مارکوزه در این کتاب نقاط ضعف و ناکارآمدی جامعهی سرمایهداری قرن بیستم و بیست و یکم را شرح داده و راههای رهایی از این نظام را از طریق پیوستن به جامعهی سوسیالیستی توضیح میدهد. او معتقد است که جوامع موجود، حتی اگر بهظاهر عقلانی و کارآمد باشند، نمیتوانند پایهگذار آزادی واقعی انسان باشند. ساختار طبقاتی و نظارتهای اجتماعی بهنوعی بردگی جدید منجر میشود که تنها از طریق کنش سیاسی و تحول بنیادی در ارزشها قابل رهایی است. موضوعات اصلی کتاب شامل سوسیالیسم، حساسیت نو، نیروهای براندازنده، همبستگی و جهان سوم است.
انقلاب یا اصلاح
کتاب انقلاب یا اصلاح حاصل دو گفتوگو با هربرت مارکوزه و کارل پوپر است که دیدگاههای این دو متفکر برجسته دربارهی جامعهی مطلوب و راههای رسیدن به آن را بررسی میکند. این دو فیلسوف که نمایندگان ۲ جریان بزرگ فلسفی عصر خود هستند، هر یک راههای متفاوتی برای تغییر جامعه پیشنهاد میدهند. مارکوزه که به نظریهپرداز جنبش چپ نو در دهههای ۶۰ شهرت دارد، اصلاحات تدریجی را نادرست میداند و بر انقلاب تأکید میکند، درحالیکه پوپر بر اهمیت اصلاحات و تغییرات تدریجی در چارچوب دموکراتیک تأکید دارد. این کتاب که بهصورت گفتوگوی جداگانه منتشر شده، مقایسهای از دیدگاههای این ۲ فیلسوف است که به موضوعاتی چون آزادی، عدالت و انسانیت در جامعه پرداخته است.
در جستوجوی معنای زندگی
کتاب در جستوجوی معنای زندگی مجموعهای است از ۱۰ گفتوگو با اندیشهورزان برجستهی اروپایی که به چیستی معنای زندگی پرداختهاند. این کتاب شامل گفتوگو با متفکرانی مانند هربرت مارکوزه، هانا آرنت، کارل ریموند پوپر، هانس گئورگ گادامر، آرتور کوستلر، لشک کولاکوفسکی، یورگن هابرماس، ماکس هورکهایمر، مارتین هایدگر و هانس یوناس است. این گفتوگوها از منابع مختلف گردآوری شده و به طور خاص به افکار و دیدگاههای اساسی این متفکران معاصر میپردازد.
نقد تساهل محض
کتاب نقد تساهل محض به بررسی مفهوم تساهل در جامعهی معاصر میپردازد و رابطهی آن با تحولات تاریخی غرب، بهویژه ایالات متحده و ارتباطش با مفاهیم آزادی و سرکوب را تحلیل میکند. سه نویسنده با دیدگاههای متفاوت (آنارشیست، جامعهشناس تاریخی، فیلسوف چپ نو) به این موضوع پرداختهاند. بخش جنجالی کتاب، تساهل سرکوبگر، پرسشهایی در مورد پذیرفتنی بودن تساهل نسبت به گروههای مخالف آزادی و تأثیر آن بر دموکراسی و آزادی میسازد. این کتاب در زمینهی فلسفه سیاسی و کنش سیاسی اهمیت دارد و سؤالاتی اساسی در مورد تساهل در جوامع دموکراتیک معاصر مطرح میکند.
نقد کلی آثار و نظریات هربرت مارکوزه
کتابهای ادبی، فلسفی و سیاسی مارکوزه آثاری هستند که همگی حرفی برای گفتن در زمینهی زیباییشناسی دارند. مارکوزه در سال ۱۹۲۲، رسالهی دکتری خود را با عنوان «رمان هنرمند آلمانی» به پایان رساند و در سال ۱۹۷۸، یعنی یک سال قبل از مرگش، او «بعد زیباییشناختی: بهسوی نقد زیباییشناسی مارکسیستی» را منتشر کرد. بین این دو اثر چند اثر کوچکتر در زمینهی زیباییشناسی قرار دارد. بااینحال، حتی آثاری که مستقیماً به زیباییشناسی نمیپردازند، همچنان (میتوان گفت) دارای بعد زیباییشناختی هستند.
مارکوزه پس از انجام وظیفهی نظامی و پس از مدت کوتاهی درگیری سیاسی، به تحصیلات ادبی خود بازگشت. بااینحال، پس از خواندن مارکسیسم، مطالعات ادبی مارکوزه یک جهتگیری سیاسی تعیینکننده داشت. او به کارکرد انقلابی و تحولآفرین هنر علاقهمند شده بود. این رویآوردن به هنر و ادبیات، بازگشتی بود به عشق قبلی با رسالتی جدید. این مأموریت جدید البته الهامگرفته از مواجههی او با مارکسیسم و بحران مارکسیسم بود. چرخش به سمت ادبیات نیز جستوجویی برای سوبژکتیویتهی انقلابی بود. بهعبارتدیگر، مارکوزه از آغاز تا پایان کار ادبی خود به دنبال فضاهایی از یک آگاهی انتقادی بود که توسط نیروهای سرکوبگر سرمایهداری کاملاً کمرنگ نشده بود. انقلاب و تغییرات اجتماعی، فضایی برای اندیشه و عمل میطلبد که مقاومت در برابر وضع موجود را ممکن سازد. خیلی قبل از اینکه او شروع به استفاده از اصطلاح «امتناع بزرگ» کند، او در جستوجوی چنین مفهومی بود.
مارکوزه بهعنوان یک متفکر دیالکتیکی حواسش به هر دو روی سکه بود. یعنی در حالی که هنر مظهر پتانسیل انقلابی بود، همین هنر در یک جامعهی سرکوبگر تولید، تفسیر و توزیع میشد. در یک جامعهی سرکوبگر، نیروهای آزادیبخش و نیروهای سلطه، جدا از یکدیگر رشد نمیکنند. در عوض، آنها در یک رابطهی دیالکتیکی توسعه مییابند که در آن یکی شرایط را برای دیگری ایجاد میکند. این تقریباً در تمام نوشتههای مارکوزه دیده میشود. این نباید به این معنا باشد که هرگز زمانی نخواهد آمد که انسانها از نیروهای سلطه رهایی یابند. این بهسادگی به این معنی است که اگر یک گروه فردی به دنبال رهایی است، تحلیل یا نقد آنها از جامعه باید با نحوهی عملکرد واقعی آنها در آن جامعه در صورت امکان هر شکلی از آزادی، کنار بیاید. این همان چیزی است که مارکوزه سعی دارد در آثارش به ما نشان دهد که نوعی ایدئولوژی وجود دارد که در خدمت سلطه است و درعینحال شرایط را برای رهایی ایجاد میکند.
ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو، همکاران مارکوزه در کتاب معروف خود «دیالکتیک روشنگری» تلاش کردند تا نشان دهند که روشنگری به تنش بین پروژهی رهایی خود و مکانیسمهای جدید ستم و سلطهی خود رسیده است. برای مارکوزه، فناوری مدرن که محصول روشنگری است، تنش مشابهی را در برمیگیرد. سؤال برای او این بود که «فناوری چه نقشی در پروژهی رهایی انسان ایفا میکند؟» رونق فناوری با این ایده پشتیبانی میشود که بین توسعهی فناوری و تلاش انسان برای رهایی و زندگی بهتر ارتباطی اساسی وجود دارد. بااینحال، فروید و بسیاری دیگر، این ایده را بهگونهای دیگر مطرح کردند. اکنون سؤال این است که «آیا پیشرفت تکنولوژی منجر به سرکوب و سلطهی بیشتر میشود؟»
نظریهی انتقادی مارکوزه همیشه دیالکتیکی است، زیرا او اشکال ستم و سلطه را بررسی میکند و درعینحال به دنبال پتانسیل رهایی است. مارکوزه در مقالهای با عنوان «برخی پیامدهای اجتماعی فناوری مدرن» که در سال ۱۹۴۱ نوشته شده است، تمایز مهمی بین فناوری و تکنیک قائل است. او تا پایان عمرش هنگام نوشتن در مورد فناوری، به استفاده از نسخهای از این تمایز ادامه داد. مراد مارکوزه از «تکنولوژی» شیوهی تولید یا مجموع ابزارها، وسایل و غیره است. اگر فناوری به یک شیوهی تولید یا کلیت ابزار اشاره دارد، پس بهاینترتیب در یک ساختار ایدئولوژیکی معین قرار میگیرد؛ در واقع، فناوری شکلی از ایدئولوژی است که شکل ماشینآلات شکل خاص آن از تولید را تعیین میکنند. «ایدئولوژی» صرفاً به یک نظام اعتقادی یا شیوهای از تفکر اشاره میکند که شامل غایت یا هدف تمام فکر و عمل اجتماعی میشود.
در سطح تکنیکی، یک ماشین را میتوان فقط بهعنوان مادهی خالص خنثی در نظر گرفت، اما در یک جامعهی تکنولوژیکی چنین ماشینی وجود ندارد؛ بنابراین، تکنیک خنثی نیست. هر ماشینی در شبکهای از معانی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مجموعهای از روابط اجتماعی شکلگرفته است. تکنیک در یک شیوهی تولید معین و همچنین در روابط تولید معین وجود دارد. به هر آیتم فنی مأموریتی داده میشود و هدف اصلی، اصل واقعیت فعلی یا اصل عملکرد سرمایهداری است. در اینجا یک دیالکتیک درگیر است تا جایی که حتی اگر فناوری مدرن منشأ خود را در اصل واقعیت سرمایهداری سرکوبگر داشته باشد، همین فناوری احتمالات دیگری را نیز در خود دارد. پس میبینیم که اندیشهی دیالکتیکی، امکان رهایی در هر بندگیای برای مارکوزه در تمام ساحات فکریاش، از هنر گرفته تا تکنولوژی، وجود دارد.