بریدههایی از کتاب دیدار در کوالالامپور
۳٫۰
(۵)
یک قانونی هست که میگه تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چهقدر خواستی بترس، شک کن، پشیمون شو، اما وقتی پریدی، اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باختی.»
n re
آدم اگه عرضه داشته باشه، باید تو مملکت خودش یه پخی بشه. چرا بری عملگی خارجیها رو بکنی؟ همین جا وایستا تن بده به کار و آقایی کن.
ارسل
افغانیها میگفتند، سالها در ایران زندگی کردهاند و میدانند ایرانیها آدمهای خودخواهی هستند که بقیه را زیردست خودشان میدانند و فکر میکنند افغانیها اینجا هم سرایدار و کارگرشان هستند.
ارسل
اصلاً میخواست بلند شود چه بگوید؟ که مشکلی پیش نمیآید؟ که یک کابوس مسخره را نباید اینقدر جدی گرفت؟ که همهچیز طبق برنامه پیش میرود؟ شبیه اینها را هزار مرتبه گفته بود و ظاهراً نتوانسته بود، قانعم کند.
ارسل
در ضمن به جاکارتا خوش اومدین. داریم میریم هتل تا شما یکذره خستگی درکنین و ولو بشین. عصر، خودم میآم جمعتون میکنم و میگم داستان چیه. خواهشاً مسواک نشین، هی سؤال کنین ها. آنتیل دن... گودبای.»
ارسل
ازش چندشم میشد. گفت «به جون جفتیمون، جیگرم سوخته. به جون داداش فکر نکن من فقط از این کار نون میخورم و دردهای مردم به تخمم نیست. من هموطنهام رو دوست دارم و جون واسهشون میدم...»
ارسل
سخت بود از چیزی دفاع کنی که خودت هم قبولش نداشتی.
n re
احساس غربت کردم. اینجا دیگر کجا بود؟ من اینجا چه میکردم؟ آدمها به زبانهایی حرف میزدند که زبان من نبود. زبان من را کسی نمیفهمید؟
n re
احساس خوبی است بخواهند مثل تو باشند و بدانی کپیهایی پیدا کردهای که یک سر سوزن تجربهٔ تو را هم ندارند
n re
نمیدانم جو مسافرت چهچیز عجیبی است که آدم را وا میدارد دربارهٔ چیزهایی سخنرانی کند که دلش نمیخواهد.
n re
دلم میخواهد برایش تعریف کنم، چهطور آدم جاکنشده ول میشود و سالها نمیتواند خودش را جمعوجور کند.
n re
«همین اردوگاه رو میگم. بیشتر شبیه زندانه تا اردوگاه پناهندگی. دیشب خیلی دلم گرفت. بعضیها میگفتن سه چهارساله اینجان و هنوزم معلوم نیست قبولشون کنن. پیش خودم گفتم، ما نیومدیم بریم تو قفس و بهمون آبودون بدن. ما اومدیم که پریده باشیم، اومدیم که آدم خودمون باشیم...»
n re
«هر جای دنیا که بری، آسمون پناهندهها همین رنگه.
n re
شکافهای کوچیکی تو زندگی هست که اگه تو رابطه با خانوادهت شکل بگیره، یواشیواش تبدیل میشه به یک درهٔ بزرگ و هیچجوره نمیتونی پُرش کنی
n re
باید درست بدرقهاش میکردم و اینطوری همهچیز را خراب نمیکردم. باید ازش میپرسیدم کجا میرود. حداقل برایش ماشین خبر میکردم. متنفرم از جداییهای اینجوری.
n re
حجم
۲۰۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۹ صفحه
حجم
۲۰۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۱۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان