دانلود و خرید کتاب همزاد قاسم شکری
تصویر جلد کتاب همزاد

کتاب همزاد

معرفی کتاب همزاد

کتاب همزاد نوشته قاسم‌ شکری است که نشر چشمه آن را منتشر کرده است. قاسم شکری نویسنده واقع‌گرای معاصر است که در داستان‌هایش واقعیت را به عریان‌ترین شکل ممکن به مخاطب نشان می‌دهد.

درباره کتاب همزاد

همزاد داستان پسر بچه‌ای در شیراز است که دوست دارد نویسنده شود، می‌خواهد صادق هدایت دیگری باشد. روایت کودکی و نوجوانی و تجربیات این پسربچه همه واقعیتی از دنیای ما است. اتفاقات تلخی که همه ما تجربه‌شان می‌کنیم. روبه‌رو شدن این نوجوان بارها و بارها با مرگ واقعیت تلخ دنیای حقیقی است. نویسنده هیچ ترسی از حقیقت ندارد و این را بارها به خواننده‌اش نشان می‌دهد. کتاب همزاد بسیار متفاوت از کتاب‌هایی است که تا به حال خوانده‌اید زیرا دنیایی متفاوت را به شما نشان می‌دهد.

خواندن کتاب همزاد را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب همزاد

.. خانه که آمدم، بابا توی باغچه، قیچی‌به‌دست گُه می‌زد به دارودرخت. دارودرخت‌ها هووی مادر بودند. مادر لب حوض نشسته بود و رخت‌چرک‌های دوقلوها را می‌شست. دوقلوها از توی خاک باغچه کِرم درمی‌آوردند و می‌بردند پیش زهرا. زهرا در راه‌پله نشسته بود و همین‌طور که درس می‌خواند، برای مرغ و خروس‌ها کِرم می‌ریخت. یکی دوتا کِرم به دهان یک جفت قمری بود که نشسته بودند روی هرهٔ دیوار. هرهٔ دیوار سایه انداخته بود کف حیاط. بی‌بی تکیه داده بود به دیوار و دهن‌دره می‌کرد. یک گاومیش افریقایی از خدا بی‌خبر هم آمده بود توی ذهن من و مدام ماغ می‌کشید. کنار یک گنداب پُر از لجن و کثافت ایستاده بود آب بخورد که یکباره پایش چرتید و سرازیر شد آن تو. نیم‌ساعت تمام هر کاری کرد نتوانست بیرون بیاید. بعد که دید تقلا فایده‌ای ندارد، بی‌خیال شد و سه من توی آب شاشید. کم‌کم شروع کرده بود به نشخوارِ علف‌هایی که کنار گنداب روییده بودند. بعد سروکلهٔ یک اژدهای کومودو سه‌متری پیدا شد. گویندهٔ تلویزیون می‌گفت یک ماه آزگار است سقلمه هم سر جگرش نزده چه برسد به گاومیش.

یک‌بار که از محمود پرسیدم تو تابه‌حال گاومیش دیده‌ای، جوابم را نداد. بعد هم شوت کرد زیر توپ چهل‌تیکهٔ بچه‌های محل که افتاده بود جلوِ پایش. توپ قِل خورد و قِل خورد و قِل خورد، تا ترقی خورد به یک تیر چراغ برق. روی سیم‌ها یک جفت قمری نشسته بودند. پریدند و رفتند؛ کجا، عقلم قد نمی‌داد.

یک چیزی هم توی آسمان مثل فرفره می‌چرخید. به اندازهٔ چرخ آسیاب، شاید هم بزرگ‌تر. سفید بود، سفیدِ چرک. نشستم بغل‌دست بی‌بی. با عصایش به شانه‌ام زد تا کمی آن‌طرف‌تر بنشینم. از آن بی‌بی‌های مؤمن است که حتا نوه‌اش هم محرمش نیست. به خاطر همین وقتی از بیرون می‌آییم ــ هم من و هم بابا ــ باید یا الله بگوییم، مبادا چارقدش باز باشد و ما، خدای‌نکرده، گیس‌های تابه‌تایش را ببینیم. کمی خودم را سُراندم آن‌طرف‌تر. دوباره با عصایش به شانه‌ام زد. «اون‌ورتر... اون‌ورتر...» خودم را مالیدم به دیوار. دوباره عصایش بالا آمد. «اون‌ورتر... اون‌ورتر...» بی‌خیال همصحبتی با او از جایم بلند شدم. زهرا هنوز درس می‌خواند. رفتم و نشستم بغل‌دستش. مرغ و خروس‌ها هر کدام به طرفی دویدند. به‌شوخی گفت «اون‌ورتر... اون‌ورتر...» گفتم «بیشین بینیم بابا!» خودش را جمع‌وجور کرد.

عالی بود
۱۳۹۹/۰۲/۱۳

خیلی بد بود واژه هایی مثل خودکشی چند صفحه دائم در موردش نوشته اصلا هیچ کششی نداره ؛؛ لطفا دوستان الکی از یه کتاب تعریف نکنن چون نظرات خواننده برای خرید و وقت گداشتن خیلی مهمه

Mehran
۱۴۰۲/۰۶/۰۱

بهم ثابت شد نباید کتاب رو بر اساس نظرات قضاوت کرد.من که واقعا خوشم اومد قشنگ معلومه طرف نویسندس.خیلی کتابای دیگه ای تو این سبک و حال و هوا خونده بودم که نویسنده هاشون سعی داشتند فضای مبهم و سوررئال

- بیشتر
m.yoosef
۱۴۰۰/۰۵/۱۹

خیلی ضعیف و بی‌محتوا بود. حالا شاید چهارتا آدم دیگه بگن هنرشو درک نکردم و این کار متفاوته! ولی نقل این حرفا نیست. قلم سردادن روی کاغذ و خیالات خام رو تبدیل به خط کردن که نشد نویسندگی.

mahi
۱۴۰۲/۰۴/۱۸

همزاد. به جرات میگم بدترین کتابی بود که تو این یک سال اخیر خوندم. داستانی بی سروته و مالیخولیایی، به اسم ادبیاتی متفاوت!!! داستان جاسم پسری شیرازی که مدام و مدام از مرگ و خودکشی میگه. مدام هذیون میگه انگار

- بیشتر

حجم

۱۵۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۵۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰
۵۰%
تومان