دانلود و خرید کتاب اینم شد زندگی؟! عزیز نسین ترجمه رضا همراه
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اینم شد زندگی؟!

کتاب اینم شد زندگی؟!

نویسنده:عزیز نسین
انتشارات:انتشارات نگاه
امتیاز:
۳.۸از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اینم شد زندگی؟!

«اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار می‌گیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بی‌رحم اما خوش‌زبان جامعه ترکیه است و البته خوش‌انصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمی‌اندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتته‌فکری مردم، می‌کوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برون‌رفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید می‌رفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید می‌زدم!... ملاباجی که من آنجا درس می‌خواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سه‌تا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم می‌آمد! مثل روس‌ها بودند. آخه از وقتی که روس‌ها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زن‌هایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناس‌های بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناس‌ها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناس‌های روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناس‌ها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه می‌شد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمی‌آمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی می‌نوشتم «جرجر» صدا می‌کرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ می‌کردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان»
azar
۱۳۹۹/۰۲/۰۵

اینم شد زندگی!؟ الحق والانصاف چه عنوان مناسبی انتخاب کرده برا کتاب. فوق العاده روان،عامیانه و ساده. چقد دغدغه داشته چقد خودمونی و زیبا نوشته چقد کمبود تربیت فرهنگی (هر جا پدرش پول قرض میداد،حرص میخوردم😁) فقرشون خیلی زیاد بوده،ولی همه چیز رو با زبان طنز

- بیشتر
SimorQ
۱۴۰۰/۱۰/۲۰

نظری که من میخوام ثبت کنم، چندان در مورد خود کتاب شامل داستانها و نویسنده نیست بلکه در مورد مترجم و بیشتر از اون، انتشاراته. و اینجا مینویسم بلکه خونده بشه و چاره بشه و دیگه شاهد چاپ کتابهایی با

- بیشتر
Masoome Moqadam
۱۳۹۹/۰۵/۲۸

طنز بسیار شیرینی که شما را راغب به خواندن و لذت بردن از خواندن میکند

Ghazal Karavan
۱۳۹۹/۱۰/۳۰

یک کتاب خوب دیگه از عزیز نسین که توش به خوبی از وضعیت قشر خیلی ضعیف جامعه حرف زده و از تنوع و تفاوت آدم‌ها توی اون قشر داستان تعریف کرده و شخصیت‌هاشون و به خوبی نشون داده

fatemeh_un
۱۴۰۱/۰۹/۱۶

این کتاب برای همیشه رفت کنج قلبم ..

Hasib khyarkhah حسیب خیرخواه
۱۴۰۰/۱۰/۱۹

این کتاب را برای همه توصیه می‌‌کنم.

جواد
۱۴۰۰/۰۶/۰۲

فقری که به تصویر می کشد آدم را به فکر عمیق وا می دارد این فقر خانواده که ناشی از دست و دلبازی پدر است، پسر خانواده را در حسرت های کوچک و بزرگ زندگی وا می دارد؛ الحق که

- بیشتر
کتابخوار
۱۴۰۰/۰۱/۰۷

جالبه من سرتاسر کتاب یک لبخند هم روی لبم نیومد و با هیچ منطقی نمیتونم به چشم یه کتاب طنز بهش نگاه کنم، حتی وقتی خود نویسنده اذعان میکنه که طنز نویسه از طنز تلخ فقط تلخیش باقی مونده بود توی

- بیشتر
fr
۱۳۹۹/۰۸/۲۶

خیلی روان و شیرین ولی یک جا آیه قرآن اشتباه نوشته شده امیدوارم اصلاح بشه!

درمسجدها بسته شد و به جای آن کافه‌ها باز شد! همان‌هایی که در صف اول نماز جماعت می‌ایستادند این بار متمدن شده وبه کافه‌ها سرازیر شدند.
Ghazal Karavan
خنده به خانه فقرا کمتر می‌آید. گرفتاری‌ها مجال نمی‌دهد آدم‌های فقیر بخندند.
azar
یک نفر در راه با دوستش روبرو می‌شود و می‌پرسد: -کجا می‌ری؟ - میرم بازار خر بخرم! - بابا جان این چطور حرف زدنیه؟ بگو انشاء الله میرم بازار و انشاء الله یک خر می‌خرم. - برو بابا خودتو مسخره کردی! پول توی دستمه خر هم توی بازار فراوانه. پول میدم. خر می‌خرم. این دیگه ماشاء الله، ایشاء الله نداره!... دو دوست از هم جدا می‌شوند، کسی که می‌خواست خر بخرد وقتی به سر پل می‌رسد پایش لای تخته‌های پل گیر می‌کند و پول‌هایش به دریا می‌ریزد. شب با حالتی پریشان به طرف خانه می‌رفت که باز دوستش را ملاقات می‌کند. دوستش می‌پرسد: - کجا می‌ری؟... - انشاء الله به خانه می‌رم. انشاء الله کار بکنم. انشاء الله پولدار بشم تا انشاء الله یک خر بخرم!.
azar
می‌گویند: «گوسفند را از پای خودش به دار می‌آویزند.» ولی انسان‌ها که گوسفند نیستند. و هیچ انسانی را هم از پای خودش به دار نمی‌آویزند! بدبختی‌ها به تمام انسان‌ها تعلق دارد. انسان‌ها مانند اعضاء یک اجتماع هستند. با هر انسان دردمندی دردمندیم و با هر گرسنه‌ای گرسنه‌ایم. با هر زندانی خود را در بند احساس می‌کنیم... خوشبختی انسان‌ها به تنهایی غیر ممکن است.
azar
«پنجاه ساله حرف می‌زنیم. پنج نفر نمی‌فهمن چی داریم می‌گیم؟!...»
azar
دیگر بچه‌ای نباید به خاطر اینکه یک قروش ندارد تا حلوا بگیرد اشک بریزد. این را همه به خاطر داشته باشیم که. «اینطور آمده ولی اینطور نباید برود!»
azar
آخر همسن‌وسال‌های من همه ختنه شده بودند اما ما چون پول نداشتم من همین‌طوری مانده بودم! دیگر داشت وقتش می‌گذشت! مادرم فکر خوبی کرده بود چون ختنه سوران جشن می‌خواست و جشن هم کلی پول لازم دارد که ما نداشتیم. توی جشن عروسی محمد آقا مرا هم ختنه کردند! برای ختنه کردن من یک تخت از همسایه دست راستی قرض کردند و یک دست رختخواب هم از همسایه دست چپی ... ما خودمان هیچ‌کدامش را نداشتیم.
azar
پدرها، مادرها، معلم‌ها، ریش سفیدها، همه و همه می‌گفتند که راه میلیونر شدن چهار چیزه. اول، زیاد کار کردن. دوم، خوش اخلاق بودن. سوم، نخوردن و پول جمع کردن. چهارم، با دین و ایمان بودن.
azar
در اجتماعی که سرنوشت انسان به یک مویی بند است و یک اتفاق جزئی مسیر زندگی انسان‌ها را عوض می‌کند. لاف زدن از عرضه و لیاقت کار بیهوده ایست. در اجتماعی که یک تکه کاغذ به نام (قرعه) مسیر زندگی انسان‌ها را عوض می‌کند و آنرا از مقام یک مخترع به یک دزد تنزل می‌دهد و یا برعکس از یک دزد یک پروفسور می‌سازد، دم زدن از لیاقت و کفایت گزافه گویی است.
azar
بله انسان‌ها گریه می‌کنند. وقتی ناراحتی آنها لبریز شود گریه می‌کنند. زندگی ما همه‌اش گریه است. مزاح‌ها و شوخی‌هایی که می‌کنیم از همین جهت است. خنده‌هایمان مزه گریه می‌دهد!....
azar
چند تا خمره ترک خورده که مادرم با قیر آنها را به هم چسبانده بود پشت گاری گذاشته بودیم این خمره‌ها گاریچی را خیلی عصبانی می‌کرد. - چند تا خمره؟ آخه پدر بیامرز این‌ا به چه دردتون می‌خوره؟ راست میگن آدم فقیر عقلشو از دست میده!!...
azar
همسایه‌ها چند روز به عید مانده شیرینی و آجیل می‌خریدند. ولی در خانه ما اصلاً از این چیزها خبری نبود. بعضی وقتها مهمان که به خانه ما می‌آید با خودش شیرینی می‌آورد. ولی این شیرینی برای ما نبود برای مهمانان دیگری بود که به خانه ما می‌آمدند....
azar
وطن هرقدر هم خرابه باشه، هرقدر هم بد باشه باز وطن است و آنجا را به نام وطن باید دوست داشت.
امید سلطانی
اینطور آمده‌ایم ولی این طور نخواهیم رفت! آن شکنجه و زجرهایی که کشیده‌ایم دیگر فرزندان ما نخواهند کشید. ما از باتلاق پرگل و لجن کشان کشان بیرون آمدیم. فرزندان ما نباید در این باتلاق پا بگذارند. حق ما را خوردند ولی دیگر نمی‌گذاریم حقمان پایمال شود.
Anonymous
یکی از کارهایی که پدرم می‌کرد و مادرم بدش می‌آمد پوشیدن عبا و قبا و بستن عمامه بود یکی هم اینکه پدرم زیاد خرافاتی بود به کار کردن علاقه نداشت. عوضش زیاد دعا می‌کرد! جادو می‌کرد تا گنج پیدا کند!
Anonymous
مثل اینکه نداری تقصیر خود ماست! خجالت می‌کشیدم! در سرزمینی که اکثریت مردم ندارند. اکثریت مردم فقیرند توی چنین مملکتی باید به ثروتمندان خندید. و از ثرونمند شدن خجالت کشید!.
Anonymous
اگه قبرستان شفا می‌داد الانه باید تمام مرده‌ها زنده شده باشند اینها فقط بهانه است برای کسانی که نمیتوانند شکم بچه شان را سیر کنند! اشخاصی که نه دکتر دارند و نه دوا و به جای آنها یک زبان دارند اندازه کف دست گوهر دعا می‌کنند.
Anonymous
کسانی هستند که در دوران طفولیت زندگیشان مانند من و یا حتی بدتر از من بوده واکنون که بزرگ شده‌اند مقام کم و بیش مهمی دارند. آن‌ها وقتی درباره زندگی‌شان حرف می‌زنند همیشه عرضه، استعداد، لیاقت و غیره و غیره را به رخ دیگران می‌کشند: «آقا آدم باید خودش عرضه داشته باشد! من از هیچ شروع کردم و به اینجا رسیدم!» این احمق‌ها کسانی هستند که فقط لاف می‌زنند. در اجتماعی که سرنوشت انسان به یک مویی بند است و یک اتفاق جزئی مسیر زندگی انسان‌ها را عوض می‌کند. لاف زدن از عرضه و لیاقت کار بیهوده ایست.
zeynab
فکر می‌کردم بی‌پدر و مادر بودن یک مرضی است و آدم اگر با یک بچه بی‌پدر و مادر رفت و آمد بکند خودش هم بی‌پدرو مادر می‌شود!
azar
ماه رمضان بود، پدرومادرم روزه می‌گرفتند. شب برای افطار دورهم جمع می‌شدیم. بعضی روزها منم روزه می‌گرفتم. نه برای رضای خدا، بلکه به خاطر چایی شیرین! چون وقتی روزه بودم موقع افطار مادرم پیش از اینکه به پدرم چایی بدهد به من چایی می‌داد و می‌گفت: - بخور نصرت جان. حتماً خیلی گشنه‌ات شده؟ و من چایی شیرین را با کیف تمام می‌خوردم
azar

حجم

۲۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۲۴۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان