کتاب شام در رستوران دلتنگی
معرفی کتاب شام در رستوران دلتنگی
کتاب شام در رستوران دلتنگی نوشتۀ آن تیلر و ترجمۀ کیهان بهمنی است. نشر ثالث این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، همچون رمانهای دیگرِ این نویسنده، به موضوع خانواده و تأثیر متقابل افراد بر یکدیگر میپردازد. با خواندن این رمان، با چالشهایی ساده و روزمره که درون شخصیتها را فاش میکنند، روبهرو میشوید. این کتاب، بهترین رمان آن تیلر است و توانسته جایزه ادبی پولیتزر و پن فالکنر، انجمن ملی منتقدان کتاب و کافکا را نصیب او کند.
درباره کتاب شام در رستوران دلتنگی
در کتاب شام در رستوران دلتنگی، آن تیلر در پرداخت شخصیتهایش دقتی فراوان کرده و ضمن روانکاوی مبتنی بر روانشناسی اجتماعی شخصیتها و ارائۀ تصویری موشکافانه از روابط میان افراد، طیف وسیعی از شخصیتهای داستانی را در سنین مختلف در اثر خود گرد هم آورده است.
در این رمان، روایتی از زندگی «پرل» و «بک» را میبینیم که با هم ازدواج کردهاند و سه بچه دارند. داستان از لحظههای پایانی زندگی پرل شروع میشود که بالای ۸۰ سال سن دارد. وقتی او در حال مرگ است، زندگی خانوادگیاش برای خواننده مرور میشود. میخوانیم که پرل با پسری پنج سال جوانتر از خودش، در سن سیسالگی، ازدواج کرده و درحالیکه سه فرزندش را داشته، یک شب ناگهان همسرش بهخاطر مسائل کاری تصمیم به ترک او و رفتن به شهری دیگر گرفته بوده. پرل با سه بچۀ چهارده، پانزده و نهساله در شهر بالتیمور تنها مانده و زندگیاش را وقف بچههایش کرده است.
بخشهای این کتاب، ماجراهای گوناگونی است که در زندگی این مادر و سه فرزندش رخ میدهند. در این اثر نیز همچون آثار دیگر آن تیلر، قهرمان یا ضدّقهرمان اهمیت ندارند. از دیدگاه او هیچ انسانی خوب، بد یا بدتر نیست. تنها مسئله، مسئلۀ تفاوتهاست.
خواندن کتاب شام در رستوران دلتنگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شام در رستوران دلتنگی
«در گذشته خیلیها به جنی تال گفته بودند که وقتی بزرگ شود، دختر زیبایی میشود اما وقتی جنی بزرگ شد تمام آن آدمها آنقدر پیر شده بودند که حتا ممکن بود، مُرده باشند. کسانی هم که همسنوسال جنی بودند چیز زیادی در او نمیدیدند. در هفده سالگی جنی لاغر و استخوانی بود و چهرهای خشن داشت. استخوانهایش به حدی تیز بودند که آدم احساس میکرد ممکن است پوست تنش را سوراخ کنند. با وجود اعتراضهای مادر، جنی موهای زبر و سیاهش را همیشه کوتاه نگه میداشت: یک هفته موهایش را کوتاه و چتری میکرد و هفته بعد طرهای از چتر مویش را، که تصادفی کمی به سمت چپ کج شده بود، کوتاه میکرد. بعد برای جبران اشتباهش آنقدر چتریهایش را کوتاه میکرد که هر کس میدید، فکر میکرد سرش آسیب دیده است. در حالی که همکلاسیهایش (در سال ۱۹۵۲) دامنهای پفدار و بلوزهای شیک میپوشیدند و پشت یقهشان را بالا میدادند، جنی لباسهای دستدوم مادرش را میپوشید: لباسهایی شل و رنگورو رفته که مد دههٔ چهل بودند. سرشانههای بزرگی داشتند اما دامنهایشان کوتاه بود. و چون مادر جنی همیشه از مدل لباسهای گلوگشاد ولگردها خوشش نمیآمد، جنی هم باید از همان کفشهای آکسفورد چرمی خشک و قهوهای میپوشید که برادرانش میپوشیدند. جنی هر روز صبح با قدمهایی سنگین و چهرهای ناراحت و عصبانی راهی مدرسه میشد. تعجبی هم نداشت که کسی هم مایل نبود با او همصحبت شود.
جنی قرار بود برای اولین بار در عمرش به تنها فرزند باقیمانده در خانه تبدیل شود. کودی، برادرش، دانشگاه رفته بود. اما ازرا، برادر دیگرش، حاضر نشده بود به دانشگاه برود و در رستوران اسکارلاتی مشغول به کار شده بود؛ کاری که مادرش آشکارا امیدوار بود فقط یک شغل موقتی باشد. ازرا در رستوران برای سالاد، سبزیجات خرد میکرد و زمانی که دیگر میخواست وارد مرحلهٔ سس درست کردن بشود، برایش احضاریهٔ فراخوان به خدمت فرستادند. هیچکدام از اعضای خانواده این موضوع را پیشبینی نکرده بود: ازرای آرام باید میرفت و در شبهجزیرهٔ کره جان میکند. حتماً چپ و راست هم پایش به سرنیزهاش گیر میکرد و زمین میخورد. بدون شک یک مشکلی داشت که مانع از سربازی رفتنش میشد: مثلاً ضعف ستون فقرات یا دید چشم. اما نه، کاشف به عمل آمد که ازرا در سلامت کامل است و ماه نوامبر فراخوان گرفت تا خود را به پادگانی در جنوب معرفی کند. موقعی که ازرا بار سفر میبست، جنی روی تختش نشست. از اینکه میدید برادرش رکوردر چوب گلابیاش را هم برداشت، یعنی همان سازی که با حقوق اولین هفتهٔ کارش خریده بود، متأثر شد. جنی احساس میکرد ازرا اصلاً نمیداند وارد چه مخمصهای میشود. ازرا با همان حرکات سنجیده و محتاطانهاش وسایلی را که قصد داشت به بخش انبار پادگان بسپارد، جمع میکرد. چون مادر قصد داشت بعد از رفتن او اتاقش را اجاره دهد، ازرا نمیتوانست وسایلش را همانجا رها کند. همینحالا هم تخت برادرش، کودی، را برای یک مستأجرِ پانسیونی مرتب کرده بودند. پتوهای روی تخت را مثل پوستهٔ صاف و محکم طبل روی تشک نازک کشیده بودند. لوازم ورزشی کودی را هم داخل چند کارتن بستهبندی کرده بودند.»
حجم
۳۷۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۸۷ صفحه
حجم
۳۷۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۸۷ صفحه
نظرات کاربران
کتابی که خوندنش تا حدودی حوصله میخواد ولی برای من واقعا لذت بخش بود،تشریح روابط اعضای خانواده و تاثیری که برخورد والدین میتونه روی روابط خواهر-برادری فرزندانشون داشته باشه خوب شرح داده شده بود.سرسختی پرل(مادر خانواده) رو دوست داشتم،ترجمه هم
۷۰۰ صفحه شما رو یک هفته سرگرم میکنه و یک عمر تاثیرش در ذهنتون باقی می مونه. دوست داشتم لذت بردم و دلم میخواست تموم نشه
بهترین کتاب آن تایلر همینه ،روایت سلیس و جذابی داره .کاش ما هم میتونستیم نویسنده ای تو کلاس تایلر داشته باشیم
اگر از روایت های روزمره لذت میبرین این کتاب شما رو سرگرم میکنه. برای من داستانی ملال آور و طولانی از زندگی آدمهایی بود که حتی یکی شون نگاه قشنگی به زندگی نداشت. توی صفحه ۲۰۰ فکر میکردم چطور این داستان
جالب بود...
همونقدر که ۲۰۰ صفحه اول کتاب بد و حوصله بر بود همونقدر بقیه کتاب جذاب بود 😊
بقیه دوستان هم اشاره کردن ، خوندنش حوصله میخواد . یکبار هم اون اوایل پشیمون شدم ولی در نهایت خوشحالم که این کتاب رو خوندم. همیشه دیدن یک زندگی از دید اعضای مختلف یک خانواده ، برام موضوع جالبی بوده
کتاب رو دوست داشتم اما ترجمه اذیت کرد خیلی
شدیدا پیشنهاد میشه به خصوص برای ده شصتی ها که تمام مشکلات برای انها نازل شده فقط
هر چی که پیش میره قشنگ تر و جذاب تر میشه.