دانلود و خرید کتاب شکستن طلسم وحشت آریل دورفمن ترجمه زهرا شمس
تصویر جلد کتاب شکستن طلسم وحشت

کتاب شکستن طلسم وحشت

نویسنده:آریل دورفمن
مترجم:زهرا شمس
انتشارات:نشر کرگدن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۴۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شکستن طلسم وحشت

کتاب شکستن طلسم وحشت؛ محاکمه شگفت‌انگیز و پایان‌ناپذیر ژنرال آگوستو پینوشه نوشتهٔ آریل دورفمن با ترجمهٔ زهرا شمس در نشر کرگدن چاپ شده است. 

درباره کتاب شکستن طلسم وحشت

«شکستن طلسم وحشت» رمانی دربارهٔ یک محاکمه است. محاکمهٔ شگفت‌انگیز و پایان‌ناپذیر موجودی مهیب و دیوصفت در پوست انسان، به اسم آگوستو پینوشه.

آگوستو پینوشه، دیکتاتور شیلی، کسی است که بیش از ۴۰۰۰ نفر را در دوران حکومت خود یعنی از ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ به خاک و خون کشید و ۱۰۰۲ نفر از این قربانیان هیچ تاریخ مرگی ندارند و ناپدیدشدگانی هستندکه خانواده‌هایشان هنوز نتوانسته‌اند آن‌ها را به خاک بسپارند. در گورستان عمومی شهر سانتیاگو دیواری است که نام تمام قربانیان روی آن نوشته شده است و حتی جایی هم برای قربانیان بیشتر در نظر گرفته شده، آن‌هایی که هنوز ممکن است پیدا شوند و نامشان به این دیوار اضافه شود هرچند خیلی از خانواده‌ها هم هیچ‌گاه نام قربانیان خود را گزارش نخواهد کرد چراکه هنوز از بازگشت پینوشه‌ها واهمه دارند.

آریل دورفمن، استاد بزرگ ادبیات و یک شیلیایی تبعیدی است که در این اثر از پینوشه، جنایات و محاکمه او می‌گوید. او که ده سال پس از کودتای شیلی به کشورش بازگشت خاطرات خود را از دوران محاکمه و روزهای آخر پینوشه در این کتاب نوشته است:

«گذشتهٔ او و بریده‌ٔ روزنامه‌ها را بالا و پایین می‌کردم بلکه از مردی که زمام امور شیلی را به دست گرفته بود رد پایی پیدا کنم - مردی که می‌توانست بدون هیچ تکلفی بگوید که در آن کشور، بدون خبردار شدن او برگ هم به زمین نمی‌افتد. دنبال سرنخ می‌گشتم و تقریباً هیچ‌چیز دستگیرم نشد، انتظارش را نداشتم. وقتی زندگینامهٔ خودنوشتش را می‌خواندم - کودکیِ سبکبارش در دههٔ ۱۹۲۰ در بندر والپارایزو، شیطنت‌های دوران دانشجویی‌اش در دانشگاه افسری دههٔ ۱۹۳۰، سه کتاب مهجورش دربارهٔ ژئوپولتیک که در آنها حتی یک کلام حرف جنجال‌برانگیز یا موضع‌گیری سیاسی به چشم نمی‌خورد، کارنامهٔ نظامی کسالت‌بار و بی‌حادثه‌اش - نمی‌توانستم این حس را کنار بزنم که داشته پنهان می‌شده، تمام عمرش شاید حتی از خودش داشته پنهان می‌شده، از بچگی یاد گرفته که به هیچ‌کس، شاید حتی به آینهٔ روبه‌رویش یا به همسرش هم نگوید که واقعاً کیست، نگوید که روزی می‌تواند چه کسی بشود.»

کتاب  شکستن طلسم وحشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به تاریخ و علوم سیاسی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب  شکستن طلسم وحشت

«تمام اینها را در تبعید، در بوینس‌آیرس و پاریس، در آمستردام و واشنگتن، به‌دقت و تا حدی لجوجانه، ثبت و ضبط می‌کردم، انگار خودم را از این بابت که نفهمیده بودم آینده داشته چه آشی برایمان می‌پخته تنبیه می‌کردم؛ بابت بی‌عرضگی‌ام در پیش‌بینی اینکه آن دست‌ها که شمارهٔ لامونه‌دا را گرفته بودند، برای من و میهنی که انتخابش کرده بودم چه نقشه‌ای کشیده‌اند. بله، خودِ خودش بود. هرچند می‌دانستم که افراد بسیار دیگری هم بوده‌اند که باید گناهکار شناخته شوند، هرچند می‌دانستم این جنایات تنها در صورتی می‌توانسته رخ بدهد که هزاران نفر دیگر هم کمک کنند و میلیون‌ها نفر هم بی‌تفاوت به تماشا بایستند. پینوشه بود، همیشه پینوشه. چه وقتی در یک گزارش حقوق بشری خواندم که در نخستین سال دیکتاتوری، ۱۸۰ هزار نفر بدون رعایت تشریفات قانونی بازداشت شده‌اند و حدود ۹۰ درصد آنها شکنجه شده‌اند، و چه وقتی که در فرانسه به استقبال دوستم اُسکار کاسترو رفتم که پس از گذراندن دو سال در زندان، از شیلی اخراج شده بود (به‌خاطر روی صحنه بردن نمایشی دربارهٔ ناخدای یک کشتی غریق و درهم‌شکسته که در گوش خدمه‌اش زمزمه می‌کند باید زنده بمانند و به مبارزه ادامه بدهند)، و چه وقتی که باید به‌خاطر سربه‌نیست شدن مادر اُسکار به دست پلیس مخفی تسلایش می‌دادم. و چه وقتی که در این روزنامه و آن روزنامه می‌خواندم که ۲۷ درصد از جمعیت شیلی فقط به اندازهٔ ۳.۳ درصد از درآمد کشور سهم دارند و تلاش می‌کردم از این آمار خشک بی‌روح، چهرهٔ بینوایان را بیرون بکشم، چهرهٔ خانواده‌هایی را که سال‌ها در حلبی‌آبادهای سانتیاگو با آنها کار کرده بودم و حالا مجبور بودند برای زنده‌ماندن، گوشت گربه بخورند. و چه وقتی که نامه‌ای به دستم رسید و از کودکان تن‌فروشی که حالا در سطح شهر به گدایی افتاده بودند خبر داد. پینوشه، همان پینوشهٔ حرامزاده بود که مسئول بود، همیشه پینوشه بود که میان من و سرزمینی که اجازه نداشتم به آن بازگردم قد علم می‌کرد، میان همهٔ ما و زندگی‌هایی معمولی که تا قدرت در دست او بود، دیگر نمی‌توانستیم زندگی‌شان کنیم. و با وجود تمام جنبه‌های شیطانی‌ای که به دست‌ها و صدای پینوشه نسبت می‌دادم، در عین حال برایم به شکل عجیبی اثیری باقی مانده بود، فاقد هرگونه جسمانیت.»

alivahid
۱۳۹۸/۰۴/۰۸

بازداشت و محاکمه‌ی پینوشه اولین نمونه از بازداشت رهبر سیاسی کشوری خارج از خاک کشورش به اتهام جرایم علیه بشریته. دوره‌ی تاریک پینوشه که بعد از دوران کوتاه و پر امید آلنده، پر از فرار، بازداشت، تبعید، شکنجه و کشتار

- بیشتر
حسنا حسین
۱۳۹۹/۰۱/۲۲

من از خواندن کتاب لذت بردم.اگر چه خواندن درباره ی اینکه چگونه سرنوشت انسان ها اسیر خودکامگی و استبداد انسان دیگری می شود,برایم سخت بود ولی در نهایت ظلم پایدار نمی ماند و صاحبانش را به دام تباهی می اندازد.اما

- بیشتر
bamdad
۱۴۰۱/۰۴/۱۷

این کتاب پیش‌تر در طرح بی‌نهایت قرار داشت، اما متاسفانه بدون هیچ‌گونه اطلاع‌رسانی یا توضیحی از سوی عوامل طاقچه، از طرح فوق‌الذکر حذف شده. سابقه‌ی حذفِ چراغ خاموشِ کتاب [بیست‌ زخم کاری] نشان می‌ده که متصدیان محترم طاقچه روی نجابت

- بیشتر
محسن
۱۴۰۱/۰۵/۰۳

آریل دورفمن، نویسنده و روزنامه‌نگاری است که در زمان ریاست جمهوری آلنده در شیلی، یکی از مشاوران فرهنگی‌‌اش بود‌. بعد از کودتای پینوشه و بمباران کاخ ریاست جمهوری، دورفمن چند ماه مخفیانه در شیلی زندگی کرد و بعدش موفق شد

- بیشتر
jamaljavidi
۱۳۹۹/۰۶/۱۴

خوندنش به خواننده ی ایرانی کمک می کنه؛ برای درک بهتر وضع موجود

zahra moradi
۱۴۰۰/۱۱/۰۴

میشه بذارینش تو بی نهایت

mehdi20167
۱۴۰۰/۰۸/۰۸

مسئله‌ای که در تمامی کشورهای دیکتاتوری برای من عجیب واقع شده، در قفس بودن است که نقطه اشتراک مردم با رهبر دیکتاتورشان است به این معنی که مردم در قفس دیکتاتور هستند و دیکتاتور در قفس مردم.

nasimaakbarpour
۱۴۰۱/۱۱/۱۸

اگر از آیشمن در اورشلیم خوشتون اومده از اینم خوشتون میاد با این تفاوت آیشمن روان تر نوشته شده و روایت های تاریخی اش رو به خاطر رسانه ها بیش تر در جریان اید. تصویر که از پینوشه ارائه میده به

- بیشتر
دیاکو
۱۳۹۹/۰۶/۱۴

این کتاب خیلی خوب بود اما آیشمن در اورشلیم کی میاد اون خیلی جالب تره

نیلوفر
۱۴۰۱/۰۸/۱۰

من واقعا درک نمی کنم چطور یک آدم دیکتاتور و با سطح دانش کم می تواند باعث فقر بسیاری از مردم حتی در بین قشر فرهیخته بشود چطور به خودش اجازه می دهد یعنی به اون درجه از پستی و

- بیشتر
اما روزی ... روزی تمام اینها تغییر خواهد کرد؛ این را به خودم می‌گفتم، همه همین را به خودمان می‌گفتیم، داخل و خارج از شیلی. روزی فاتحانه به وطنم بازمی‌گردم و لذت تماشای محاکمهٔ پینوشه به‌خاطر جنایاتش نصیبم خواهد شد، لذتِ شنیدنِ صدایش که بخشش می‌خواهد؛ تحقیر و دست‌بند خوردن آن دست‌ها را خواهیم دید.
noir
ژنرال پینوشه نه فقط به خدا اعتقاد دارد، بلکه اعتقاد دارد که خدا هم به او اعتقاد دارد. او را بارها و بارها نجات داده تا مأموریت مقدس و مسیحایی‌اش را ایفا کند. در سپتامبر ۱۹۹۵ به خبرنگاری به نام مونیکا گونزالز گفته بود: " در شیلی دیکتاتوری برقرار نبود. ما الگوی کل جهان‌ایم. سقوط دیوار برلین به‌خاطر شیلی بود، ما نخستین کسانی بودیم که پرچممان را علیه دیوار برلین بالا بردیم، ما نخستین کسانی بودیم که کمونیسم را شکست دادیم". و افزوده بود: " امیدوارم به‌عنوان بهترین رئیس‌جمهور شیلی در یادها بمانم".
نازنین بنایی
همیشه برای سرپوش گذاشتن بر نخستین جنایت بزرگ باید جنایات بیشتری مرتکب شد. دیکتاتورها مشتاقِ قدرت مطلق هستند تا بتوانند از شر شیاطینی که زنجیر از پایشان گشوده‌اند در امان بمانند. برای ساکت کردن اشباح درونشان است که می‌خواهند با برج و بارویی از آینه‌های مجیزگو و مشاوران خاکبوس احاطه شوند که همگی به دیکتاتور اطمینان می‌دهند بله، تو از همه زیباتری، بهترینی، بیشتر از همه می‌دانی.
Reza.golshan
و گفت: " به هر حال من بهش رأی میدم". برافروخته پرسیدم: " آخه چرا؟ پس مرده‌ها چی میشن، اعدامی‌ها، تبعیدی‌ها؟" گارسیا گفت: " وای، پینوشه از هیچ‌کدوم اینا خبر نداره. نگاش کن، ببین تاتای ما چه چشمای آبی قشنگی داره". چند نفر شیلیایی دیگر مثل او فکر می‌کردند؟ با چیزی چنین بی‌معنا و ظاهراً بی‌اهمیت فریب خورده بودند؟ یعنی ممکن است او، این اهریمنِ من، به‌خاطر چشم‌هایش باشد که دوام آورده و توانسته از ما پنهان شود؟ یعنی ممکن است پینوشه به‌خاطر چشم‌های آبیِ روشنِ فوق‌العاده‌اش از مجازات فرار کند؟
نازنین بنایی
گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم. شاید تاریخ همان موقع گوش سپرده باشد. شاید تاریخ همان موقع پاسخ بدهد.
Firooz
حاکمان مستبد چون خوب‌اند نمی‌روند. می‌روند چون چارهٔ دیگری ندارند، چون نبرد بر سر تصور آینده را باخته‌اند، چون میلیون‌ها نفر از هم‌وطنانشان توانسته‌اند رؤیای جهانی دیگر را در سر بپرورانند، در عمق دیوارهای خصوصی قلب‌هایشان و آن بیرون در خیابان‌های خطرناک شهرهایشان؛ جهانی که در آن مصونیت از مجازات تا ابد برقرار نیست و نباید باشد.
نازنین بنایی
باز به دیگران فکر می‌کنم. آنهایی که چشم‌هایشان را بستند تا نبینند، آنهایی که تصمیم گرفتند فریادها را نشنیده بگیرند، آنها که در خانه و اغلب در مکان‌هایی عمومی‌تر پچ‌پچ می‌کردند که مادران گمشدگان دیوانه‌اند، unas locas، می‌گفتند عقل این زن‌ها را باید در رختخواب سر جایش آورد. و آنهایی که از دیکتاتوری فرصتی برای پولدار شدن ساختند، برای خرید نهادهای عمومی به ثمن بخس، برای اخراج هر کارگری که ممکن بود کوچک‌ترین نشانی از نافرمانی بروز بدهد. و دیگران؛ کسانی که، بعدها، وقتی دموکراسی از راه رسید ترجیح دادند فراموش کنند، نسیان و مصرف دیوانه‌وار را ترجیح دادند، در حالی که درد روانهٔ کوچه و خیابان‌های سرزمین ما می‌شد، وقتی از ذهن و حافظهٔ سرزمین ما درد تراوش می‌کرد. بسیاری که با سکوتشان اجازه دادند پینوشه پر و بال بگیرد، پینوشه وجود داشته باشد.
نازنین بنایی
اگر سری به گورستان عمومی شهر سانتیاگو در شیلی بزنید، در یک سوی گورستان و کنار حواشی آن، لوحی بزرگ و پهن از سنگ گرانیت می‌بینید، " دیوار یادبود" ی که در فوریهٔ ۱۹۹۴، چند سال پس از بازگشت دموکراسی به وطن من، آنجا برافراشته شده است. تعدادی نام، بیش از چهار هزار، روی سطح این دیوار حک شده که همگی قربانیان نیروهای امنیتی دوران دیکتاتوری ژنرال آگوستو پینوشه هستند؛ دورانی که از ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ دوام داشت. کنار نام ۱۰۰۲ نفر از مردان و زنان روی دیوار، هیچ تاریخ مرگی حک نشده: اینها " desaparecidos" هستند، ناپدیدشدگان، که خانواده‌هایشان هنوز نتوانسته‌اند به خاکشان بسپارند.
noir
امکان ندارد بازداشت دیکتاتور سابق شیلی واقعیت داشته باشد. اما رادیو دوباره خبر را تکرار کرده بود، انگار خود گوینده هم نمی‌توانسته باور کند: شب گذشته، کلینیکی در لندن که پینوشه دوران نقاهت بعد از جراحی کمرش را در آن سپری می‌کرده به محاصرهٔ پلیس درآمده و بعد گروهی رفته‌اند داخل تا به او خبر بدهند که قرار است به دستور قاضی بالتازار گارزون ، تا زمان رسیدگی به درخواست استرداد، بازداشت شود؛ آن هم به اتهام نسل‌کشی.
noir
نمی‌توانستم آینده‌ای متفاوت را تصور کنم، آینده‌ای که در آن پینوشه فراتر از قانون نیست و گمشدگان می‌توانند برای همیشه آرام بگیرند. پس من هم همان کاری را کردم که بسیاری از هم‌وطنانم می‌کنند، وقتی با وظیفه‌ای مواجه می‌شوند که طاقت‌فرسا و بعید به نظر می‌رسد؛ پذیرفتم که تاریخ ابداً طرف ما نیست، به سازش راه دادم، وجدانم محتوم بودنِ ظلم را پذیرفت و آن را مجاز شمرد، به حضور خباثت ژنرال در میانمان عادت کردم. من یک امتیاز داشتم؛ نویسنده بودم و می‌توانستم در داستان‌هایم به این معمای غامض بپردازم که چطور با شر همزیستی می‌کنی و این همزیستی چه بلایی بر سر اعتماد و عشق می‌آورد، چطور روح یک ملت را فاسد می‌کند. حتی با اینکه از نزدیک و از دور شاهد اوضاع بودم، هرگز انتظار نداشتم شرایط تغییر کند.
نازنین بنایی
گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم. شاید تاریخ همان موقع گوش سپرده باشد. شاید تاریخ همان موقع پاسخ بدهد.
asisa
آنها در کشوری زندگی می‌کنند - مگر هر جای دیگری روی این زمین جز این است؟ - که اگر ثروتمند و بانفوذ باشی، شانس بیشتری برای فرار از عدالت داری تا فقیر باشی و بی‌دفاع.
بیوتن
می‌خواهم بدانید ژنرال، که من مجازات اعدام را قبول ندارم. چیزی که به آن باور دارم رستگاری انسانی است. حتی رستگاری شما، ژنرال آگوستو پینوشه. به همین خاطر است که بیست‌وپنج سال اخیر را در آرزوی رخ دادن چنین اتفاقی گذرانده‌ام: که دست‌کم یک‌بار پیش از مرگتان، چشمانتان مجبور شوند به چشمان سیاه و شفاف زنانی نگاه کنند که پسرها و شوهرها و پدرها و برادرهایشان را دزدیدید و سربه‌نیست کردید؛ یک زن و بعد زنی دیگر و بعد یکی دیگر.
lordartan
همین کافی است، فریاد یک نفر در برهوت اخلاقی، یک نفر و بعد یک نفر دیگر و بعد یک نفر دیگر، فقط همین برای روشن نگه داشتن بارقه‌ای از عدالت لازم است. سرانجام، این درسی است که مجازات پینوشه به ما می‌آموزد؛ گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم. شاید تاریخ همان موقع گوش سپرده باشد. شاید تاریخ همان موقع پاسخ بدهد.
نازنین بنایی
وقتش رسیده که این وضع را عوض کنیم، این آشتی ملی قلابی را که اقتضا می‌کند گروهی از شهروندان قربانی بلایی را که بر سرشان آمده فراموش کنند، بدون اینکه از شهروندان مقتدر مرفه و دون‌مایه که آن عذاب را بر هم‌وطنان شیلیایی خود تحمیل کرده بودند بخواهد درخواست بخشش کنند. این بحران ملی نشان می‌دهد که گذار ما چقدر شکننده و غیرقابل‌اطمینان بوده است. اگر دوستان خارجی در امور داخلی ما مداخله کرده‌اند به خاطر این است که خودمان در امورمان دخالتی نداشته‌ایم. اگر آنها می‌توانند هراس قربانیان را چنین وحشتناک به یاد ما بیاورند به این دلیل است که ما، به‌عنوان یک ملت، هراس آنها را به‌قدر کافی به خاطر نسپرده‌ایم
نازنین بنایی
آیا می‌توانیم از رابطهٔ اعتیادآوری که با دیکتاتور شکل داده‌ایم جدا شویم، دیکتاتوری که تمام این سال‌ها با ما مثل یک پدر بدرفتار عمل کرده، بچه‌هایش را در خانه زندانی کرده و اجازه نداده نظرشان را بگویند؟ و اگر شروع کنیم به اظهارنظر، آیا از قدرت‌هایی که شیلی را در گذشته‌ای نه‌چندان دور از هم پاشاندند دعوت می‌کنیم که یک‌بار دیگر، با درنده‌خویی بیشتر، با یکدیگر روبه‌رو شوند و گذار کشور را نابود کنند؟ پیش از این، هربار که این سؤالات را از خودم می‌پرسیدم، پینوشه همیشه آنجا بود و پاسخشان می‌داد، در قلب تاریک و مسمومِ همه‌چیز ایستاده بود، میان آنچه می‌توانستیم و نمی‌توانستیم انجام بدهیم مرز می‌کشید. حالا او را برده‌اند و ما با خودمان تنها مانده‌ایم.
نازنین بنایی
مگر هر جای دیگری روی این زمین جز این است؟ - که اگر ثروتمند و بانفوذ باشی، شانس بیشتری برای فرار از عدالت داری تا فقیر باشی و بی‌دفاع.
محسن
مادران و دختران و همسران ناپدیدشدگان، انجمن بستگانِ زندانیانی که بدون محاکمه اعدام شده بودند؛ فعالان جنبش ضد شکنجه. اینها زنانی بودند که طی بیست و چند سال اخیر، شاهد بودم که هر روز از پس روز دیگر، شعلهٔ خاطره را روشن نگاه می‌داشتند، حاضر نبودند عزیزانشان را که کشته شده یا صدمه دیده بودند از یاد ببرند، و آن بلاهایی را که در سرداب‌های لغزنده و دهشتناک همین شهر بر سر آنها آمده بود. سال‌ها انتظار کشیده بودند تا مردی که آنها را مسخره کرده بود، به آنها توهین کرده بود، دستگیرشان کرده بود، کتکشان زده بود، حاضر به عذرخواهی بابت هیچ‌یک از کارهایش نبود، مجبور شود بابت اعمالش جواب پس بدهد. منتظر روزی بودند که آزاد باشند او را مؤاخذه کنند و او آزاد نباشد و نتواند وجود آنها را نادیده بگیرد.
Moo TB
تراژدی کشور من و بسیاری از دموکراسی‌های متزلزل جهان این بود که نمی‌توانستیم قاتلان و متجاوزان را محاکمه کنیم. این پیمانی بود که امضایش کرده بودیم، بر سر آن به اجماع رسیده بودیم. فکر می‌کردیم، و احتمالاً حق هم با ما بود - که آزادی نامعلوم ما وابسته است به همزیستی با سایهٔ دیکتاتور و بیش از آن.
Moo TB
در ۱۷ ژوئیه ۱۹۹۸، دقیقاً سه ماه پیش از اینکه اسکاتلندیارد به سراغ پینوشه بیاید، ۱۲۰ ملت جهان (به‌جز ایالات متحد) در شهر رُم جمع شدند تا " اساسنامهٔ دیوان بین‌المللی کیفری" را تصویب کنند. این توافق‌نامه برای محاکمهٔ حاکمانی که مرتکب جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت شده بودند سازوکارهایی مشخص ایجاد می‌کرد - اما حاوی این قاعده هم بود که برای تسلیم متهم به نهادهای دادگستری جهانی، اول لازم است کشور متبوع او به این کار رضایت بدهد. که یعنی کسی مثل، فرضاً، پینوشه، کسی که مانند اغلب دیکتاتورهای بازنشسته جزایر عظیمی از قدرت را در کشورش حفظ کرده و دوستان و رفقای صمیمی‌اش را هم در مناصب ممتاز نگاه داشته است، هرگز ممکن نیست به صلاحیت واقعی دیوان بین‌المللی کیفری تن بدهد.
asisa

حجم

۲۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۱۱۷,۰۰۰
۱۰%
تومان