بریدههایی از کتاب شکستن طلسم وحشت
۴٫۱
(۴۳)
اما روزی ... روزی تمام اینها تغییر خواهد کرد؛ این را به خودم میگفتم، همه همین را به خودمان میگفتیم، داخل و خارج از شیلی. روزی فاتحانه به وطنم بازمیگردم و لذت تماشای محاکمهٔ پینوشه بهخاطر جنایاتش نصیبم خواهد شد، لذتِ شنیدنِ صدایش که بخشش میخواهد؛ تحقیر و دستبند خوردن آن دستها را خواهیم دید.
noir
همیشه برای سرپوش گذاشتن بر نخستین جنایت بزرگ باید جنایات بیشتری مرتکب شد. دیکتاتورها مشتاقِ قدرت مطلق هستند تا بتوانند از شر شیاطینی که زنجیر از پایشان گشودهاند در امان بمانند. برای ساکت کردن اشباح درونشان است که میخواهند با برج و بارویی از آینههای مجیزگو و مشاوران خاکبوس احاطه شوند که همگی به دیکتاتور اطمینان میدهند بله، تو از همه زیباتری، بهترینی، بیشتر از همه میدانی.
Reza.golshan
ژنرال پینوشه نه فقط به خدا اعتقاد دارد، بلکه اعتقاد دارد که خدا هم به او اعتقاد دارد. او را بارها و بارها نجات داده تا مأموریت مقدس و مسیحاییاش را ایفا کند.
در سپتامبر ۱۹۹۵ به خبرنگاری به نام مونیکا گونزالز گفته بود: " در شیلی دیکتاتوری برقرار نبود. ما الگوی کل جهانایم. سقوط دیوار برلین بهخاطر شیلی بود، ما نخستین کسانی بودیم که پرچممان را علیه دیوار برلین بالا بردیم، ما نخستین کسانی بودیم که کمونیسم را شکست دادیم". و افزوده بود: " امیدوارم بهعنوان بهترین رئیسجمهور شیلی در یادها بمانم".
نازنین بنایی
و گفت: " به هر حال من بهش رأی میدم".
برافروخته پرسیدم: " آخه چرا؟ پس مردهها چی میشن، اعدامیها، تبعیدیها؟"
گارسیا گفت: " وای، پینوشه از هیچکدوم اینا خبر نداره. نگاش کن، ببین تاتای ما چه چشمای آبی قشنگی داره".
چند نفر شیلیایی دیگر مثل او فکر میکردند؟ با چیزی چنین بیمعنا و ظاهراً بیاهمیت فریب خورده بودند؟ یعنی ممکن است او، این اهریمنِ من، بهخاطر چشمهایش باشد که دوام آورده و توانسته از ما پنهان شود؟ یعنی ممکن است پینوشه بهخاطر چشمهای آبیِ روشنِ فوقالعادهاش از مجازات فرار کند؟
نازنین بنایی
گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم.
شاید تاریخ همان موقع گوش سپرده باشد. شاید تاریخ همان موقع پاسخ بدهد.
Firooz
حاکمان مستبد چون خوباند نمیروند. میروند چون چارهٔ دیگری ندارند، چون نبرد بر سر تصور آینده را باختهاند، چون میلیونها نفر از هموطنانشان توانستهاند رؤیای جهانی دیگر را در سر بپرورانند، در عمق دیوارهای خصوصی قلبهایشان و آن بیرون در خیابانهای خطرناک شهرهایشان؛ جهانی که در آن مصونیت از مجازات تا ابد برقرار نیست و نباید باشد.
نازنین بنایی
باز به دیگران فکر میکنم. آنهایی که چشمهایشان را بستند تا نبینند، آنهایی که تصمیم گرفتند فریادها را نشنیده بگیرند، آنها که در خانه و اغلب در مکانهایی عمومیتر پچپچ میکردند که مادران گمشدگان دیوانهاند، unas locas، میگفتند عقل این زنها را باید در رختخواب سر جایش آورد. و آنهایی که از دیکتاتوری فرصتی برای پولدار شدن ساختند، برای خرید نهادهای عمومی به ثمن بخس، برای اخراج هر کارگری که ممکن بود کوچکترین نشانی از نافرمانی بروز بدهد. و دیگران؛ کسانی که، بعدها، وقتی دموکراسی از راه رسید ترجیح دادند فراموش کنند، نسیان و مصرف دیوانهوار را ترجیح دادند، در حالی که درد روانهٔ کوچه و خیابانهای سرزمین ما میشد، وقتی از ذهن و حافظهٔ سرزمین ما درد تراوش میکرد. بسیاری که با سکوتشان اجازه دادند پینوشه پر و بال بگیرد، پینوشه وجود داشته باشد.
نازنین بنایی
اگر سری به گورستان عمومی شهر سانتیاگو در شیلی بزنید، در یک سوی گورستان و کنار حواشی آن، لوحی بزرگ و پهن از سنگ گرانیت میبینید، " دیوار یادبود" ی که در فوریهٔ ۱۹۹۴، چند سال پس از بازگشت دموکراسی به وطن من، آنجا برافراشته شده است. تعدادی نام، بیش از چهار هزار، روی سطح این دیوار حک شده که همگی قربانیان نیروهای امنیتی دوران دیکتاتوری ژنرال آگوستو پینوشه هستند؛ دورانی که از ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ تا ۱ مارس ۱۹۹۰ دوام داشت. کنار نام ۱۰۰۲ نفر از مردان و زنان روی دیوار، هیچ تاریخ مرگی حک نشده: اینها " desaparecidos" هستند، ناپدیدشدگان، که خانوادههایشان هنوز نتوانستهاند به خاکشان بسپارند.
noir
امکان ندارد بازداشت دیکتاتور سابق شیلی واقعیت داشته باشد. اما رادیو دوباره خبر را تکرار کرده بود، انگار خود گوینده هم نمیتوانسته باور کند: شب گذشته، کلینیکی در لندن که پینوشه دوران نقاهت بعد از جراحی کمرش را در آن سپری میکرده به محاصرهٔ پلیس درآمده و بعد گروهی رفتهاند داخل تا به او خبر بدهند که قرار است به دستور قاضی بالتازار گارزون ، تا زمان رسیدگی به درخواست استرداد، بازداشت شود؛ آن هم به اتهام نسلکشی.
noir
آیا میتوانیم از رابطهٔ اعتیادآوری که با دیکتاتور شکل دادهایم جدا شویم، دیکتاتوری که تمام این سالها با ما مثل یک پدر بدرفتار عمل کرده، بچههایش را در خانه زندانی کرده و اجازه نداده نظرشان را بگویند؟ و اگر شروع کنیم به اظهارنظر، آیا از قدرتهایی که شیلی را در گذشتهای نهچندان دور از هم پاشاندند دعوت میکنیم که یکبار دیگر، با درندهخویی بیشتر، با یکدیگر روبهرو شوند و گذار کشور را نابود کنند؟
پیش از این، هربار که این سؤالات را از خودم میپرسیدم، پینوشه همیشه آنجا بود و پاسخشان میداد، در قلب تاریک و مسمومِ همهچیز ایستاده بود، میان آنچه میتوانستیم و نمیتوانستیم انجام بدهیم مرز میکشید.
حالا او را بردهاند و ما با خودمان تنها ماندهایم.
نازنین بنایی
وقتش رسیده که این وضع را عوض کنیم، این آشتی ملی قلابی را که اقتضا میکند گروهی از شهروندان قربانی بلایی را که بر سرشان آمده فراموش کنند، بدون اینکه از شهروندان مقتدر مرفه و دونمایه که آن عذاب را بر هموطنان شیلیایی خود تحمیل کرده بودند بخواهد درخواست بخشش کنند. این بحران ملی نشان میدهد که گذار ما چقدر شکننده و غیرقابلاطمینان بوده است. اگر دوستان خارجی در امور داخلی ما مداخله کردهاند به خاطر این است که خودمان در امورمان دخالتی نداشتهایم. اگر آنها میتوانند هراس قربانیان را چنین وحشتناک به یاد ما بیاورند به این دلیل است که ما، بهعنوان یک ملت، هراس آنها را بهقدر کافی به خاطر نسپردهایم
نازنین بنایی
میخواهم بدانید ژنرال، که من مجازات اعدام را قبول ندارم. چیزی که به آن باور دارم رستگاری انسانی است. حتی رستگاری شما، ژنرال آگوستو پینوشه. به همین خاطر است که بیستوپنج سال اخیر را در آرزوی رخ دادن چنین اتفاقی گذراندهام: که دستکم یکبار پیش از مرگتان، چشمانتان مجبور شوند به چشمان سیاه و شفاف زنانی نگاه کنند که پسرها و شوهرها و پدرها و برادرهایشان را دزدیدید و سربهنیست کردید؛ یک زن و بعد زنی دیگر و بعد یکی دیگر.
lordartan
آنها در کشوری زندگی میکنند - مگر هر جای دیگری روی این زمین جز این است؟ - که اگر ثروتمند و بانفوذ باشی، شانس بیشتری برای فرار از عدالت داری تا فقیر باشی و بیدفاع.
بیوتن
گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم.
شاید تاریخ همان موقع گوش سپرده باشد. شاید تاریخ همان موقع پاسخ بدهد.
asisa
آیا آمادهایم به حرفهای پولیناهای بسیاری که داریم گوش بدهیم؟ آیا میتوانیم از رابطهٔ اعتیادآوری که با دیکتاتور شکل دادهایم جدا شویم، دیکتاتوری که تمام این سالها با ما مثل یک پدر بدرفتار عمل کرده، بچههایش را در خانه زندانی کرده و اجازه نداده نظرشان را بگویند؟ و اگر شروع کنیم به اظهارنظر، آیا از قدرتهایی که شیلی را در گذشتهای نهچندان دور از هم پاشاندند دعوت میکنیم که یکبار دیگر، با درندهخویی بیشتر، با یکدیگر روبهرو شوند و گذار کشور را نابود کنند؟
🍃Anee shirley🍃
بله، حتماً، حقوق کودک، حذف تمامی اَشکال تبعیض علیه زنان، حذف تمامی اَشکال تبعیض نژادی، بله، معلوم است که همهٔ ما مخالف کار کودک و مخالف گروگانگیری هستیم، اما حقیقت این است که کلمات بیارزشاند و کشورهای عضو این پیمانها گویی هرگز انتظار ندارند بهخاطر عدم پایبندی به مفاد این اسناد مؤاخذه شوند، و ظاهراً بابت نقض تعهدات مشابه و بیپایانِ متحدان و دوستانشان در اطراف جهان هم دغدغهٔ خاصی ندارند. کافی است به مارگارت تاچر و آگوستو پینوشه نگاه کنید و ژستهای آنچنانی که موقع امضای معاهدهٔ منع شکنجه میگرفتند. بدیهی است که دیکتاتور شیلی ابداً کمترین احتمالی نمیداد که روزی بازداشت شود و با استناد به امضای خود او پای سندی که احتمالاً خیال میکرده چیزی نیست بهجز چند صفحهٔ پر زرق و برقِ آکنده از خزعبلات حقوقی، فرجامخواهیاش را مردود اعلام کنند.
نازنین بنایی
برای اینکه توضیح بدهد فهمش از حقوق مردمش چگونه است، از تشبیه بیماری و سرطان استفاده میکند. او میگوید: " وقتی بدنهٔ اجتماع بیمار شده، ممکن نیست که همزمان از همهٔ حقوق انسانی بهرهمند شویم. اکثریت عظیمی از هموطنان ما (محدود کردن حقوق بشر را) قبول و حمایت میکنند، چون میفهمند این محدودیتها بهایی است که باید برای آسایش، آرامش و صلح اجتماعی بپردازیم؛ همان چیزهایی که امروز در جهانی که به تسخیرِ خشونت، تروریسم و آشوب عمومی درآمده، ما را به جزیرهای امن تبدیل کردهاند".
بعد پینوشه توضیح میدهد آنانی که میخواهند حقوق بشر را از میان ببرند، نمیتوانند به همین حقوق متوسل شوند و برایشان هم نباید قائل به چنین حقوقی شد و باز ناله سر میدهد: بسیاری از جوانان، که والدینشان با عقاید شورشی و آلوده به زهر تعصب و نفرت آنها همراه نیستند، لازم است تنبیه شوند.
نازنین بنایی
برای نخستین بار از زمان دستگیری پینوشه، ترجیح میدادم چشمهای جهان تماشایمان نکنند، ترجیح میدادم عریانیِ بدویِ نفرت متقابل ما، این فقدان حتی تظاهر به گفتوگو را از بقیهٔ کرهٔ زمین پنهان نگاه دارم. یا شاید این قضیه اجتنابناپذیر است؟ وقتی دیکتاتورت را به قضاوت بشریت میسپاری، آیا میتوانی جلوی آشکار شدن شکستها و ضعفهای خودت، جلوی آشکار شدن کشور آشفتهای را که او برای ما به ارث گذاشته بگیری؟ مگر ما، که با وجود همهچیز همانقدر در قفس پینوشه اسیریم که او در قفس ما، وجهه و میراث او را زیر سؤال نبردهایم؟
نازنین بنایی
رهوهکو میگوید: " کاروان مرگ، یک نمایش بود. از اینکه پینوشه قدرت مطلق است". من هم اضافه کنم که یک نشانه بود، نشانهٔ اینکه قوانین گذشته که ویژگی تاریخ ما بودند دیگر اعتباری ندارند، که دیگر جایی برای توافق و آشتی میان شیلیاییها نیست. نشانهای از اینکه پینوشه قرار نیست صرفاً وقفهای در میان دولتهای دموکراتیک باشد، بلکه قصد دارد چهرهٔ شیلی را چنان تغییر بدهد که دیگر قابلشناسایی نباشد.
نازنین بنایی
آن موقع، وقتی نخستین اعدامها اجرا و نخستین انکارها اعلام میشدند، تحویل ندادن اجساد عزیزان کشتهشده به خانوادههایشان لابد از نظر پینوشه و اصحابش فکر هوشمندانهای بوده است. حرف یکبار و دو بار نبود، صرفاً هوس یک یا دو سادیست یا کار دیوانهای زنجیرگسسته هم نبود. نظامیافته بود، عمدی بود، برنامهریزیشده بود، موشکافانه و سرسختانه اجرا شده بود. با این کار، ارتش هم خدا را داشت و هم خرما را. میتوانست دشمنانش را بکشد و بابت آن کشتارها جوابی هم پس ندهد، خودش را از قدرت مطلق بر زندگی و مرگ برخوردار میکرد، و در عین حال با تکذیب رسمی هر گونه جرمی خودش را تطهیر میکرد، اصرار داشت که زندانیای در کار نیست و سربهنیست شدن آدمها هم اختراع دردسرسازهاست.
نازنین بنایی
وقتی پینوشه خانوادهها را به دوزخِ بلاتکلیفیِ مطلق نسبت به سرنوشت عزیزانشان روانه میکرد، آنها و بقیهٔ مردم شیلی را وادار میکرد بلاهای فجیعی را که در همان لحظه داشت بر سر مردان و زنان اسیر میآمد، بارها و بارها تصور کنند. بدنی برای خاکسپاری وجود نداشت، پس آرامش روانی هم ممکن نبود. شکنجه از چیزی صرفاً جسمانی به پدیدهای تبدیل میشد که در جهان درونی هر شهروند بیوقفه تکرار میشد و او را از ترس فلج میکرد. سربهنیست شدن آدمها دستِ آخر برای بسیاری از ما به نمادی از ناپدید شدن خود کشور تبدیل شد، تلاش برای نابودی ابدی شیلیِ آزادی که زمانی در آن زندگی میکردیم. اگر کاروان مرگ داشت به ارتش پیغام میداد که مراقب رفتارش باشد وگرنه خودش میداند، ناپدیدشدگان هم در نهایت پیغامی به کل کشور بودند: ما نهتنها صاحب زندگی که صاحب خود مرگ هستیم و نهتنها تو را مجازات میکنیم بلکه تمام بازماندگانت را هم به نفرینِ سوگواریِ بیپایان برای تو گرفتار میکنیم.
نازنین بنایی
نمیتوان در یک چشم بر هم زدن بر وحشت غلبه کرد. روندی است کُند و پر پیچوخم، درست مثل خود حافظه
نازنین بنایی
روز مردگان" که از راه میرسید، میدیدم چه دردی میکشند از اینکه گوری نیست تا روی آن گل بگذارند، آرامگاهی روی این زمین ندارند، و در عین ستایشِ عزم راسخ آنها برای یافتن عدالت در همان شهر و خیابانهایی که قاتلان عزیزانشان در آنها قدم زده بودند، دلسرد بودم و نمیتوانستم آیندهای متفاوت را تصور کنم، آیندهای که در آن پینوشه فراتر از قانون نیست و گمشدگان میتوانند برای همیشه آرام بگیرند.
omidariobarzan
سرانجام، این درسی است که مجازات پینوشه به ما میآموزد؛ گاهی کار درست این است که رؤیای ناممکن را در سر بپرورانیم، ناممکن را بخواهیم، برای ناممکن فریاد بزنیم.
شاید تاریخ همان موقع گوش سپرده باشد. شاید تاریخ همان موقع پاسخ بدهد.
بیوتن
اگر دوستان خارجی در امور داخلی ما مداخله کردهاند به خاطر این است که خودمان در امورمان دخالتی نداشتهایم. اگر آنها میتوانند هراس قربانیان را چنین وحشتناک به یاد ما بیاورند به این دلیل است که ما، بهعنوان یک ملت، هراس آنها را بهقدر کافی به خاطر نسپردهایم.
Reza.golshan
آن موقع، وقتی نخستین اعدامها اجرا و نخستین انکارها اعلام میشدند، تحویل ندادن اجساد عزیزان کشتهشده به خانوادههایشان لابد از نظر پینوشه و اصحابش فکر هوشمندانهای بوده است. حرف یکبار و دو بار نبود، صرفاً هوس یک یا دو سادیست یا کار دیوانهای زنجیرگسسته هم نبود. نظامیافته بود، عمدی بود، برنامهریزیشده بود، موشکافانه و سرسختانه اجرا شده بود. با این کار، ارتش هم خدا را داشت و هم خرما را. میتوانست دشمنانش را بکشد و بابت آن کشتارها جوابی هم پس ندهد، خودش را از قدرت مطلق بر زندگی و مرگ برخوردار میکرد، و در عین حال با تکذیب رسمی هر گونه جرمی خودش را تطهیر میکرد، اصرار داشت که زندانیای در کار نیست و سربهنیست شدن آدمها هم اختراع دردسرسازهاست. اما ما میدانستیم، همه در شیلی خبر داشتند که چه اتفاقی دارد میافتد، اتفاقی پایانناپذیر در زیرزمینهای نزدیک و صحراهای دورافتاده. اتفاقِ پایانناپذیر، این منطق ِ بیمارِ سرکوب است، تعریفِ وحشتی که متوقف نخواهد شد.
نسترن
روزی تمام اینها تغییر خواهد کرد؛ این را به خودم میگفتم، همه همین را به خودمان میگفتیم، داخل و خارج از شیلی. روزی فاتحانه به وطنم بازمیگردم و لذت تماشای محاکمهٔ پینوشه بهخاطر جنایاتش نصیبم خواهد شد، لذتِ شنیدنِ صدایش که بخشش میخواهد؛ تحقیر و دستبند خوردن آن دستها را خواهیم دید.
asisa
در ۱۷ ژوئیه ۱۹۹۸، دقیقاً سه ماه پیش از اینکه اسکاتلندیارد به سراغ پینوشه بیاید، ۱۲۰ ملت جهان (بهجز ایالات متحد) در شهر رُم جمع شدند تا " اساسنامهٔ دیوان بینالمللی کیفری" را تصویب کنند. این توافقنامه برای محاکمهٔ حاکمانی که مرتکب جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت شده بودند سازوکارهایی مشخص ایجاد میکرد - اما حاوی این قاعده هم بود که برای تسلیم متهم به نهادهای دادگستری جهانی، اول لازم است کشور متبوع او به این کار رضایت بدهد. که یعنی کسی مثل، فرضاً، پینوشه، کسی که مانند اغلب دیکتاتورهای بازنشسته جزایر عظیمی از قدرت را در کشورش حفظ کرده و دوستان و رفقای صمیمیاش را هم در مناصب ممتاز نگاه داشته است، هرگز ممکن نیست به صلاحیت واقعی دیوان بینالمللی کیفری تن بدهد.
asisa
تراژدی کشور من و بسیاری از دموکراسیهای متزلزل جهان این بود که نمیتوانستیم قاتلان و متجاوزان را محاکمه کنیم. این پیمانی بود که امضایش کرده بودیم، بر سر آن به اجماع رسیده بودیم. فکر میکردیم، و احتمالاً حق هم با ما بود - که آزادی نامعلوم ما وابسته است به همزیستی با سایهٔ دیکتاتور و بیش از آن.
Moo TB
مادران و دختران و همسران ناپدیدشدگان، انجمن بستگانِ زندانیانی که بدون محاکمه اعدام شده بودند؛ فعالان جنبش ضد شکنجه. اینها زنانی بودند که طی بیست و چند سال اخیر، شاهد بودم که هر روز از پس روز دیگر، شعلهٔ خاطره را روشن نگاه میداشتند، حاضر نبودند عزیزانشان را که کشته شده یا صدمه دیده بودند از یاد ببرند، و آن بلاهایی را که در سردابهای لغزنده و دهشتناک همین شهر بر سر آنها آمده بود. سالها انتظار کشیده بودند تا مردی که آنها را مسخره کرده بود، به آنها توهین کرده بود، دستگیرشان کرده بود، کتکشان زده بود، حاضر به عذرخواهی بابت هیچیک از کارهایش نبود، مجبور شود بابت اعمالش جواب پس بدهد. منتظر روزی بودند که آزاد باشند او را مؤاخذه کنند و او آزاد نباشد و نتواند وجود آنها را نادیده بگیرد.
Moo TB
حجم
۲۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۲۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان