دانلود و خرید کتاب مهربانو مهرنوش صفایی
تصویر جلد کتاب مهربانو

کتاب مهربانو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مهربانو

رمان «مهربانو» اثری عاشقانه از نویسنده ایرانی، مهرنوش صفایی است. صفایی در این داستان درباره راز و رمز و شیوه دل‌بستگی سخن می‌گوید. این اثر، هزار راه تازه و هزار رمز نگشوده از عشق را برملا می‌کند. حاجی یونس مرد متول و کارخانه‌داری است که فقط یک فرزند دختر دارد. مهربانو زرد و ضعیف و لاغر است و موسیقی می‌خواند. از نظر حاج‌یونس دخترش توان اداره کردن کارهای شخصی خودش را هم ندارد چه برسد به کارهای کارخانه و...: «حاج‌یونس ته‌ماندهٔ هندوانهٔ بشقابش را به چنگال زد و بی‌حوصله جواب داد: اولاد دختر را هرچی خرجش کنی و هرچی بارش، اول و آخر مال مردم است و می‌رود دنبال بختش. اما اولاد پسر عصای دست پدر و مادر است. پشت و اسم و رسم آدم و مال‌نگهدار و میراث‌دار آدم است. نشنیدی، از قدیم گفته‌اند پسر مثل بادمجان است؛ اول روغن می‌گیرد اما بعد هرچی روغن خرجش کرده‌ای پس می‌دهد! نرگس‌خاتون از سر عصبانیت جواب داد: حالا منظور؟! نکند توقع داری من با این سن و سال دوباره دوره بیفتم دنبال دعانویس و طبیب و حکیم تا بلکه جنابعالی صاحب پسر شوید. (حاج‌یونس جوابی نداد) نرگس‌خاتون عصبانی‌تر از قبل گفت: اگر حرمت سن و سالت را نداشتم، می‌گفتم حتما زیر سرت بلند شده و به بهانهٔ اولاد پسر هوس تجدید فراش کرده‌ای! (حاج‌یونس پوزخند زد) نرگس‌خاتون بی‌ملاحظه گفت: یادت باشد حاج‌یونس، اگر قرار باشد کسی از کسی طلبکار باشد، این منم که باید از تو طلبکار باشم نه جنابعالی. کار داشت به جاهای باریک می‌کشید برای همین به‌سرعت از پشت پیانو بلند شدم و با خنده گفتم: من می‌گویم از هم جدا شوید… این‌طوری مشکل نازایی بی‌علتتان هم بعد از این همه سال حل می‌شود… نشنیده‌اید، خیلی‌ها با ازدواج مجدد مشکل نازایی‌شان را حل کرده‌اند، شما هم یکی. نرگس‌خاتون شوخی یا جدی مدادش را به سمت من پرت کرد و گفت: تو برو مشکلات باخ خدابیامرز را حل کن، حل مشکل ما پیشکشت. حاج‌یونس که انگار تازه از زیر طومار غصه سرش را بیرون آورده بود، آه عمیقی کشید و گفت: آره دخترجان… بجنب… بجنب تا از دیلینگ دیلینگ کردن عقب نیفتاده‌ای… کم کاری نیست که… تو دیلینگ دیلینگ نکنی نصف مردم مملکت از گرسنگی تلف می‌شوند. (دلم شکست) نرگس‌خاتون با حرص گفت: نخیر امروز مثل اینکه از روی دندهٔ چپ بلند شده‌ای حاج‌یونس. (حاج‌یونس جوابی نداد) نرگس‌خاتون دوباره گفت: محض رضای خدا بلند شو زودتر برو سرِ کارت تا بیشتر از این دیوانه‌مان نکرده‌ای. حاج‌یونس به جای جواب چند سرفهٔ خشک بدصدا نثار من و نرگس‌خاتون کرد و درحالی‌که از جا بلند می‌شد گفت: حداقل نرفت یک رشتهٔ درست و حسابی بخواند بلکه سری توی سرها در بیاورد و برای خودش کسی بشود. آخه مطربی هم شد درس، شد شغل؟! آدم خجالت می‌کشد اسمش را جلوی مردم بیاورد… هرچند که… درس درست و حسابی خواندن، هوش و ذکاوت درست و حسابی می‌خواهد که این بندهٔ خدا نه از هوش و ذکاوت بهره‌ای برده، نه از قد و قامت!»
کاربر ۵۱۴۳۷۶۰
۱۴۰۱/۰۷/۱۱

متن بسیار روان و داستان زیبایی داشت و خواننده را ترغیب به خواندن داستان می‌کرد

Sisi
۱۴۰۰/۰۸/۱۴

سلام خدمت کتابخون های عزیز واقعا جزو معدود کتابهایی بود که اصلا نمیشد تمومش نکرد عالی بود و لذتبخش پر از هیجان

maria
۱۳۹۹/۰۵/۰۹

برخلاف بقیه دوستان من از خوندن این کتاب خیلی لذت بردم داستانی واقعی از دختری که بخاطر افکار و تعصبات بیجای پدرش در رنجه و همین موضوع باعث میشه نقشه ای برای گرفتنِ انتقام سختی هاش بکشه که باعث ماجراهای زیادی

- بیشتر
کاربر ۵۲۶۵۳۰۲
۱۴۰۲/۰۱/۲۰

زیبا بود مثل تمام کتاب های این نویسنده اگه همیشه داستان از زبان خود شخص مثل همین کتاب گفته بشه خیلی خیلی زیباتر تا از زبان راوی کاش میشد توی طاقچه کتاب آینده ی یک توهم خانم صفایی رو هم

- بیشتر
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۰/۰۹/۳۰

به نظرم اموزنده هست حتما بخونید تحلیل اخر کتاب خیلی خیلی کاربردی ومفید هست

کاربر 7009391
۱۴۰۲/۰۵/۲۷

خیلی قشنگ‌ بود

Nina
۱۴۰۲/۰۲/۲۶

چرا اینقدر گران چه خبره

مامان زیبا
۱۳۹۸/۰۹/۰۴

کتاب معمولی بود... دختری که پدرش دوست داشت پسر میداشت در نتیجه همه چیز این دختررو رد میکرد! این دخترهم بالجبازی خودش رو توی دردسر انداخت ولی پایانش از هموناست که سالهای سال کنارهم با خوبی و خوشی زندگی کردن!

کاربر 1505636
۱۴۰۳/۰۵/۲۷

جالب نبود کلیشه خیلی مسخره حیف وقتم

نسیبه نظری
۱۳۹۹/۰۶/۱۶

خیلی بد بود. ۸۰ صفحه خوندم هر چی تلاش کردم ادامه بدم نشد. واقعا بیخود بود

به جای نرگس‌خاتون، زن‌دایی‌ثمانه سرش را از اتاق ناهارخوری بیرون آورد و گفت: شام حاضر است، بفرمایید…
زهره
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود. بیخودی حرص زدیم، سهم ما کم نشود ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسم‌ها خوردیم و قسم‌ها خوردیم ما به هم بد کردیم… ما به هم بد گفتیم و حقیقت ها را، زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم که زرنگی کردیم از خودت می‌پرسم ما که را گول زدیم؟!؟!؟
حدیث بانو
ادامه دادم: کاری که در حق من کردی قشنگ بود و بی‌بروبرگرد اجر و مزدش هم پیش خدا محفوظ بود، اما این چند وقته این‌قدر دلم را با نیش و کنایه شکستی و منت سرم گذاشتی که شک دارم بدهکار خدا نشده باشی. (ابراهیم سرش را شرمنده پایین انداخت)
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
همهٔ ما آدم‌ها، خوب بلدیم قیل و قال راه بیندازیم و عتاب و انابه کنیم. اما سکوت کردن را هیچ‌کداممان بلد نیستیم. خدا نکند از کسی اشتباهی سر بزند. به آنی آن را توی بوق و کرنا می‌کنیم و برایش حکم می‌بُریم و قصاصش می‌کنیم. اما خداوند این‌طور نیست. خداوند سکوت را دوست دارد. نگاه کن ببین همهٔ خلقتش، همهٔ درختان و طبیعتش چطور در سکوت می‌رویند. حتی ستارگان و ماه و خورشید هم در سکوت حرکت می‌کنند. روح انسان هم برای بالندگی و رشد نیازمند سکوت است.
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
«شکسپیر می‌گوید: "سرنوشت آدم‌ها را تنها محبت معلوم می‌کند و بس… چون محبت تنها کلیدی است که هر قفل بسته‌ای را باز می‌کند"»
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸

حجم

۳۵۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۵۹۲ صفحه

حجم

۳۵۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۵۹۲ صفحه

قیمت:
۱۱۹,۹۰۰
۳۵,۹۷۰
۷۰%
تومان