دانلود و خرید کتاب صوتی ابر ابله
معرفی کتاب صوتی ابر ابله
ابر ابله اثری از ارلند لو، نویسنده نروژی است. این اثر داستان انسان تنهایی است که فقط میخواهد زندگی کند. بیهیچ توقع، انگیزه و حتی آرزویی. آدمی که در زندگی به احساس پوچی و بیمعنایی رسیده است.
این اثر را با ترجمه شقایق قندهاری و صدای بهادر ابراهیمی میشنوید.
درباره کتاب صوتی ابر ابله
مرد جوان بیست و پنج سالهای که خیلی حال خوشی هم ندارد راوی داستان ابر ابله است. او دچار انزجار خاصی نسبت به زندگی کسالتبار و سادهاش شده و ناگهان همهچیز برایش بیمعنی شده است. او می ترسد که دیگر هیچ اشتیاقی برای ادامه زندگی نداشته باشد. جوان داستان روزی به دانشگاهش میرود و از ادامه تحصیل هم انصراف میدهد، حتی به روزنامهای که گاه گاه مطلبی درآن مینوشت هم خبر میدهد که دیگر مدتی کار نخواهد کرد. شاید هم دیگر هرگز کار نکند. او میخواهد معنایی برای زندگیاش پیدا کند اما چطور این کار را خواهد کرد؟
در همین ایام برادر پسر قرار است به یک ماموریت کاری برود، پس او وسایلش را جمع میکند و مدتی به خانه برادرش میرود تا در تنهایی و فضای جدید به مسئل مهم زندگی فکر کند و داستان حول محور افکار و اعمال راوی میچرخد....
مخاطب هیچگاه باخبر نمیشود که چه چیز باعث این احساس پوچی راوی داستان ابر ابله شده است و البته چندان هم مهم نیست چون این حال ممکن است برای همه پیش بیاید اما وقتی پسر از کتابخانه برادرش کتابی درباره چیستی زمان پیدا میکند و میخواند به تدریج برخی از دلایل وقوع این رویداد برای خواننده روشن میشود.
شنیدن کتاب ابر ابله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن و شنیدن رمانهایی با موضوعات فلسفی لذت میبرید، کتاب صوتی ابر ابله را از دست ندهید.
درباره ارلند لو
ارلند لو در سال ۱۹۶۹ در ترونیم، شهری در کشور نروژ به دنیا آمد. قبل از آنکه ارلند به عنوان منتقد روزنامه، روانپزشک بیمارستان و معلم مدرسه کار کند، در زمینه مطالعات فیلم و ادبیات و فرهنگ عامه ادامه تحصیل داد. ارلند لو شش رمان و چهار کتاب کودک نوشته است. بسیاری از آثارش در بیست و یک کشور جهان ترجمه و منتشر شدهاند. داپلر، پول پارو میکند و ابر ابله از او به فارسی ترجمه شدهاند.
بخشی از کتاب ابر ابله
امروز صبح در قفسه کتاب برادرم کتابی پیدا کردم. کتاب به زبان انگلیسی است و درباره زمان و هستی و همه این چیزهاست.
برخی از صفحاتش را ورق زدم، ولی بعد شروع کردم به عرق ریختن و مجبور شدم کتاب را کنار بگذارم. برایم بیش از حد سنگین بود.
الان فقط در سطحی محدود تاب تحمل یک چیزهایی را دارم. مدتی در آپارتمان راه رفتم، احساس ناراحتی میکردم.
برای اینکه حواسم پرت شود و افکارم را منحرف کنم، مشغول نگاه کردن به یکی از آلبومهای عکس قدیمی برادرم شدم. در آلبوم عکسهای زیادی از من هست. من کوچولویم و اغلب هم لباس بسیار عجیبوغریبی پوشیدهام. مخمل کبریتی. همیشه مخمل کبریتی است.
حتما بهعنوان یک بچه اعتماد به نفس تکاندهندهای داشتم.
در یکی از عکسها کنار دوچرخه جدیدم ایستادهام. دوچرخهام سبز است و روی فرمانش پنج کفشدوزک قرمز قرار دارد. من شلوار پیشسینهدار زرد و قهوهای پوشیدهام. دارم میروم دوچرخهسواری. آنوقتها تنها برنامهام همین بود.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم، فکر کردم: دوچرخه. خودش یک فکر است.
امروز از خواب بیدار میشوم و کلی فکر دارم. حداقل پنج تا. چه عذابی است.
نمیدانم درباره چه چیزی است. اصلاً درباره چی هست؟
برای کیم فکس فرستادم تا از او بپرسم وقتی کوچک بود، پدرومادرش لباس مخمل کبریتی تنش میکردند یا نه. همینطور از او میپرسم آیا میداند اساسا جریان از چه قرار است.
برایم فکس میدهد و به سؤال اول جواب بله و به سؤال دوم جواب نه میدهد.
کیم همیشه بیمعطلی به فکسم جواب میدهد. انگار فقط آنجا نشسته و منتظر فکس من است.
همین مرا کمی نگران میکند.
در حالیکه نشسته بودم و به برگ فکسی که از سوی کیم آمد که بله و نه گفته بود، نگاه میکردم، آن حس تشویش و عذاب باز بهسراغم آمد. متوجه شدم جابجا شدهام، و حالا بهطور قابلتوجهی وقتم را کنار قفسه کتابها میگذرانم. کتاب همانجا بود و من با فاصلهای در کنارش ایستاده بودم. همانطور که نزدیک و نزدیکتر میرفتم، با دقت به آن زل زدم.
سرانجام وقتی نشستم، کتاب روی پایم بود، و در این فکر بودم که شاید بهتر باشد بهجای بعدا، همین حالا کنه مشکلم را کندوکاو کنم.
چندان مطمئن نیستم، ولی فکر میکنم تصمیم خردمندانهای بود.
کتاب را کسی بهنام پروفسور پل نوشته است.
دارم فکر میکنم فردی با چنین اسم صمیمی و خودمانیای محال است بخواهد مرا بترساند.
الان چند ساعتی میشود که کتاب را میخوانم، و دارم متوجه میشوم که کل وجود و هستیام دارد از آن تأثیر میگیرد.
اگرچه گفته شده که شهرتِ پل به سبب سادهنویسی درباره مسائل پیچیده و بغرنج است، مطالب کتاب برایم دشوار است.
پل به مسائل دشوار بهطور سطحی و تفننی میپردازد.
پایه دانشم برای درک مطالب او پایینتر از حد متوسط است.
پس از نخستین سال دبیرستان از مطالعه ریاضیات و فیزیک صرفنظر کردم. آن زمان تصور میکردم چیزهای خیلی زیادی هست که ترجیح میدهم اساس هستی و وجودم را بر مبنایش قرار دهم. الان دیگر چندان مطمئن نیستم. شاید اشتباه بود.
بهعبارت دیگر، من از همهچیز سر در نمیآورم. شاید حتی کمتر از آنچه خیال میکنم، میفهمم، ولی هر آنچه درک میکنم، مرا به وحشت میاندازد و مجذوب خودش میکند.
هیچ فکر نمیکردم برادرم از اینجور کتابها بخواند. پیداست یک چیزهایی را درباره برادرم نمیفهمم.
و میزان مطالبی که درباره زمان نمیفهمم، حتی از آنچه درباره برادرم نمیدانم، بیشتر است.
در آزمایشگاهی واقع در بُن، استوانهای بهطول سه متر قرار دارد. پل نوشته که به شکل یک زیردریایی است، در قابی فولادی جای گرفته و سیمها و ابزارهای اندازه گیری دورتادورش را گرفتهاند. یک ساعت اتمی است، و تاکنون دقیقترین ساعتی است که شناسایی شده است.
میزان دقت آن از میزان گردش زمین هم بیشتر است.
چنین دقتی مرا به حیرت میاندازد. از قرار معلوم این قضیه با زمین ارتباط خیلی کمی دارد. و صرفا موضوعی است که شخصی دربارهاش تصمیم گرفته است. عجیب است که از این مطلب خوشم میآید، احساس میکنم اینطوری زمان ملموستر است.
به گمانم دوست دارم یک ساعت اتمیداشته باشم.
برای جبران بیقاعدگی زمین، هر چند وقت یکبار ثانیهای به آن اضافه میشود. آخرین باری که به آن یک ثانیه اضافه کردند، ژوئن ۱۹۹۴ بود. تا بهحال کسی دربارهاش حرفی نزده است.
زمان
۵ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۳۰۰٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۳۰۰٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد