کتاب کتابفروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستانبههمپیوسته
معرفی کتاب کتابفروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستانبههمپیوسته
«تقدیم به تو آخرین بازمانده از نژاد در حالِ انقراض انسانِ کتابخوان»
این جملهای است که محسن پوررمضانی در ابتدای مجموعه داستانهای بههم پیوستهاش درباره «کتابفروش خیابان ادوارد براون» آورده است.
با این جوان کتابفروش از وقتی آشنا میشویم که قرار است در یکشنبهروزی از ماه فروردین سال ۱۳۹۳، بعد از خواب خوشایند و خندهداری که درباره کارش دیده است، کتابفروشیاش را افتتاح کند. اما خوابی که درباره رونق کتابفروشی دیده، به حقیقت نمیپیوندد.
قهرمان داستان با شیوههای مختلف تلاش میکند آدمها را به کتابفروشیاش دعوت کند. او که عاشق ادبیات است در روزگاری که به قول نویسنده نسل انسانهای کتابخوان رو به انقراض است، در کتابفروشیاش پیوسته با تخیلات و رویاهای خود درباره کتابها، نویسندهها و قهرمانان داستانها و البته اتفاقاتی که بیرون از مغازه توجهش را جلب میکنند، وقت میگذراند. دنیای او دنیایی دوگانه از تخیل و واقعیت است. دنیایی که پر است از شخصیتهای داستانی، نویسندهها، فانتزیهای ذهنی و اتفاقات روزمره که همه با هم ارتباطند. چه منطقی و چه غیر منطقی و فراواقعی.
«میخواهم با کتابها تنها باشم. کرکره را پایین میکشم و در مغازه را میبندم. دوست دارم با کتابها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوستشان داشتهام، ولی بهجای این کار از پوشهی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش میکنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا میبرم. مثل آنتونی کوئین دستهایم را باز میکنم و همریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو میبرم. صدای دست زدن کتابها بلند میشود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیهی نویسندهها میآیند وسط کتابفروشی و هر کدام یک دور میرقصند و برمیگردند توی کتابهایشان تا جا برای نویسندههای جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسندهی ایرانی را هم میبینم که ته مغازه روی صندلی نشستهاند و فقط دست میزنند.»
خواندن کتاب جذاب و تاثیرگذار محسن پوررمضانی با طنز ظریفش، برای عاشقان کتاب حسی تازه به همراه دارد. نویسنده با هنرمندی تمام، شما را به دنیایی که دوست دارید میبرد، لحظاتی شیرین برایتان با کتابها میسازد. جوری که دیگر فروش نرفتن کتابها برایتان مهم نیست و تنها بودن در دنیای شیرین آنها است که اهمیت دارد. اما در نهایت، هجوم دنیای واقعی و ناآشنای بیرون با تعطیل شدن کتابفروشی، لبخندی تلخ را بر لبان خواننده مینشاند.
حجم
۱۴۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱۴۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
نظرات کاربران
کتاب،داستان خاطرات یه کتاب فروش از زبان خودشه. صاحب کتاب فروشی ای در خیابان ادوارد براون. کتاب در حقیقت یه کتاب طنزه ولی نه به این معنا که تمام مدت میتونه خواننده رو بخندونه. من به شخصه ادمی هستم که خیلی کم
عرض ادب. حقیقتش موضوع کتاب و که دیدم، گفتم:« خودشه!!😃😃این شد یه موضوع جذاب و به دردبخور؛ دم نویسنده گرم؛ چه جسارتی!» منتها؛ با وجود جذاب بودن موضوعش، پرداخت بهش خیلی خوب نبود. یعنی یه سری نوشته درهم_گاها یاوهگویی هم مشاهده
~به یاد خیابان ادوارد براون و پیرمرد خنزرپنزی به یاد نسیم، محمود،جواد آجری،دخترک و ان بازی اش،پیرمردی که افسرده بود،به یاد ماجرای دخترعمو در مراسم خواستگاری،دومین مادر،موتورسواران ابله روی پیاده رو و به یاد بوک مارک سیرک مهتاب و شکم بر
کتاب طنزی که از منظر یک کتابفروش روایت میشود. نثر روان و خوبی دارد و طنز آن اشاره به مسائل اجتماعی دارد. طنز آن کمی تلخ است، ولی فقط کمی. فصلی دارد به نام «یه ماچ به خاله میدی؟» که
این کتاب درباره یه کتابفروش در خیابان ادوارد بروان تهرانه که سعی داره توجه مردم رو به کتاب جلب کنه و هر کاری و هر راهی رو امتحان میکنه و طنز داستان در همین مورد هست. در این بین تعدادی
کتاب ۲۴۷ از کتابخانه همگانی، این کتاب برای من که وقت زیادی را در کتاب فروشی های مختلف صرف میکنم ، جالب بود. بعضی از اتفاقات یا چیزی شبیه به آنها را خودم مشاهده کرده بودم. خواندنش خالی از لطف نیست
این کتاب واقعا باحاله، داستان کتاب درباره اتفاقاتی هست که توی یه کتابفروشی میفته و از زبان آقای کتابفروش تعریف میشه، کتابفروشی که دغدغهش نه فقط فروختن کتاب بلکه علاقهمند کردن آدما به کتابه ... که خب جز سختترین کارهاست...
کتاب خوبیه . در مورد کتابفروشیه که سعی میکنه آدمها رو به کتاب علاقهمند کنه. پیشنهاد میکنم بخونین :)
به نامش 🌻 یکی از کتابهایی هست که خیلی وقته تو لیست انتظار بود برا خوندن...بالاخره فرصتی دست داد و شروع به مطالعه کردم، با آغاز قشنگش که کرکره یک کتابفروشی بالا میره و وارد دنیایی از کتاب میشی احساس کردم
سلام و درود . این کتاب ، داستانِ خاطرات یک کتاب فروش هست که در یک سال ( از اوایل ۱۳۹۳ تا اواخر سال ) در خیابان ادوارد براون این اتفاقات میفته و گاهاً فلش بک های بامزه ای هم به