کتاب خون المپ ریک ریوردان + دانلود نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب خون المپ

کتاب خون المپ

معرفی کتاب خون المپ

کتاب الکترونیکی خون المپ نوشتۀ ریک ریوردان با ترجمۀ ثمین نبی‌پور در انتشارات افق چاپ شده است. این کتاب دربارۀ تلاش هفت نیمه‌خدای پیشگویی‌شده برای جلوگیری از بیداری گایا و نجات جهان است. خون المپ (The Blood of Olympus) پنجمین و آخرین جلد از مجموعه قهرمانان المپ (The Heroes of Olympus) نوشتۀ ریک ریوردان است که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد.

درباره کتاب خون المپ

این رمان فانتزی - ماجراجویی، داستان هفت نیمه‌خدا به نام‌های پرسی جکسون، آنابث چیس، جیسون گریس، لئو والدز، پایپر مک‌لین، هیزل لوسک و فرانک ژانگ را دنبال می‌کند که مأموریت دارند از بیداری گایا، الهۀ زمین، جلوگیری کنند. در این کتاب، گایا قصد دارد با قربانی‌کردن دو نیمه‌خدا در آتن و استفاده از خون آن‌ها، خون المپ، بیدار شود و جهان را نابود کند. در همین حال، نیکو دی‌آنجلو، رینا آویلا رامیرز-آرِلانو و مربی هِج تلاش می‌کنند مجسمۀ آتنا پارتنوس را به اردوگاه دورگه‌ها برسانند تا از جنگ بین نیمه‌خدایان یونانی و رومی جلوگیری کنند. داستان از دیدگاه‌های مختلف روایت می‌شود و به چالش‌ها، نبردها و روابط بین شخصیت‌ها می‌پردازد. این کتاب با استقبال گسترده‌ای مواجه شد و در فهرست پرفروش‌های نیویورک تایمز قرار گرفت. منتقدان از پایان‌بندی مجموعه و توسعه شخصیت‌ها تمجید کردند، هرچند برخی به باقی‌ماندن سؤالات بی‌پاسخ اشاره داشتند. ریک ریوردان نویسندۀ آمریکایی است که به‌خاطر خلق مجموعه‌های فانتزی مانند پرسی جکسون و خدایان المپ، قهرمانان المپ و ماجراهای آپولو شهرت دارد. او با ترکیب اساطیر با دنیای معاصر، داستان‌هایی جذاب برای نوجوانان خلق کرده است.

کتاب خون المپ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای نوجوانان و جوانانی که به داستان‌های فانتزی با الهام از اساطیر یونان و روم علاقه‌مند هستند، مناسب است.

بخشی از کتاب خون المپ

«از کمربند پایپر شاخ فراوانی‌اش آویزان بود. یک جایی بین چین‌های پیراهنش کاتوپتریس را پنهان کرده بود. قیافهٔ پایپر خطرناک به نظر نمی‌رسید، اما اگر لازم می‌شد با سلاح‌هایی از جنس برنز کیهانی دست به کار می‌شد یا از شاخ فراوانی‌اش، انبه‌های رسیده به صورت دشمن پرتاب می‌کرد.

آنابث هم سبویی دیگر از شانه‌اش آویزان کرده بود. او هم شمشیرش را از دیده‌ها پنهان نگه می‌داشت، اما حتی بدون اسلحه هم ترسناک به نظر می‌رسید. چشم‌های خاکستری‌رنگش توفانی بودند و با دقت اطراف را زیر نظر داشت. برای هر خطری آماده بود. اگر کسی او را به قهوه دعوت می‌کرد، احتمالاً آنابث با یک ضربه او را زمین می‌کوبید.

جیسون کوشید نفس‌هایش را آرام کند.

زیر پاهای‌شان خلیج آفالِس ۱ زیر نور خورشید می‌درخشید. آبش چنان آبی‌رنگ بود که آدم فکر می‌کرد رنگ خوراکی قاتی‌اش کرده‌اند. چند صد متر دورتر از ساحل، کشتی آرگو دو لنگر انداخته بود. بادبان‌های سفیدش از آن فاصله اندازهٔ تمبر پستی بود و نود پارویش، شبیه خلال دندان. جیسون دوستانش را تصور کرد که از روی عرشه پیشروی‌اش را زیر نظر گرفته بودند؛ به نوبت با تلسکوپ کوچک لئو تماشایش می‌کردند. می‌کوشیدند به تلوتلوخوردن پدربزرگ جیسون تا بالای تپه نخندند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

بریده‌هایی از کتاب

الهه گفت: «قهرمان‌های عزیزم.» پایپر گفت: «هِرا!» جیسون او را تصحیح کرد: «جونو.» آنابث غرولند کرد: «حالا هر چی! شما اینجا چه کار می‌کنید، علیاحضرت گاو؟!» چشم‌های تیره‌رنگ الهه درخششی مرگ‌بار به خود گرفت: «آنابث چیس، مثل همیشه مهربان و دوست‌داشتنی!» آنابث گفت: «خب، آره. من تازه از تارتاروس برگشتم، برای همین ادب و نزاکتم نم کشیده، مخصوصاً در برابر الهه‌ای که حافظهٔ پِرسی رو پاک کرد و باعث شد ماه‌ها گم بشه و بعدش هم...»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
مربی هِج با پرخاش گفت: «خبر فوری برات دارم، پسر! بزها نمی‌تونن پرواز کنند. ما رو از این مخمصه نجات بده، وگرنه همه‌مون به شکل املت آتنای پاکدامن با زمین یکی می‌شیم.»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
آنابث اعتراض کرد: «داری پن‌کیک‌ها رو غرق می‌کنی.» پِرسی گفت: «آهای، من پسر پوزئیدون هستم. نمی‌تونم غرق بشم. پن‌کیک‌های من هم غرق‌نشدنی‌اند.»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
هر از گاهی، فرانک دستش را با مهربانی روی دست هِیزِل می‌گذاشت؛ مثل زوجی پیر که سال‌ها از ازدواج‌شان می‌گذرد. هِیزِل هم از جا نمی‌پرید و آشفته نمی‌شد؛ که این برای دختری که از دههٔ ۱۹۴۰ به عصر حاضر آمده، پیشرفت محسوب می‌شود. تا همین اواخر اگر کسی می‌گفت لعنتی، هِیزِل تقریباً از هوش می‌رفت.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
هر از گاهی، فرانک دستش را با مهربانی روی دست هِیزِل می‌گذاشت؛ مثل زوجی پیر که سال‌ها از ازدواج‌شان می‌گذرد. هِیزِل هم از جا نمی‌پرید و آشفته نمی‌شد؛ که این برای دختری که از دههٔ ۱۹۴۰ به عصر حاضر آمده، پیشرفت محسوب می‌شود. تا همین اواخر اگر کسی می‌گفت لعنتی، هِیزِل تقریباً از هوش می‌رفت.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
هر از گاهی، فرانک دستش را با مهربانی روی دست هِیزِل می‌گذاشت؛ مثل زوجی پیر که سال‌ها از ازدواج‌شان می‌گذرد. هِیزِل هم از جا نمی‌پرید و آشفته نمی‌شد؛ که این برای دختری که از دههٔ ۱۹۴۰ به عصر حاضر آمده، پیشرفت محسوب می‌شود. تا همین اواخر اگر کسی می‌گفت لعنتی، هِیزِل تقریباً از هوش می‌رفت.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
صدای هِج کوچولو سوار بر بوفورد در بلندگوها فریاد کشید: «لباس تنت کن!» همه از جا پریدند. هِیزِل دو متر دورتر از فرانک سبز شد. پِرسی شربت پن‌کیک را توی لیوان آب پرتقالش تف کرد. جیسون با خجالت تی‌شرت را پایین داد و فرانک به یک بول‌داگ تبدیل شد.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
رِینا با خشم گفت: «حق با توست. برو شش نفر دیگه از دوستهات رو بیار، تا شاید نبردی منصفانه داشته باشیم. من می‌خوام با فرمانده‌تون ملاقات کنم، با تالیا گریس.» دختر موقرمز چند بار پلک زد. همراهانش با تشویش خنجرهای‌شان را محکم‌تر در دست گرفتند. روی زمین، گروگان رِینا شروع کرد به لرزیدن؛ اول فکر کرد گروگانش دچار تشنج شده. بعد پایین را نگاه کرد و دید دختر دارد می‌خندد. رِینا پرسید: «اتفاق خنده‌داری افتاده؟» صدای دختر زمزمه‌ای خش‌دار بود: «جیسون بهم گفته بود کارت خوبه. اما نگفته بود این‌قدر خوبی.»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
غول با طلبکاری لبخند زد. انگار به پِرسی جکسون خیره شده بود. پایپر نگاهی به او انداخت. از بینی پِرسی هنوز خون می‌آمد. خودش خبر نداشت که ردی از خون تا پایین چانه‌اش جاری شده. پایپر خواست بگوید: پِرسی، مراقب باش... اما برای نخستین بار، صدایش به او خیانت کرد. یک قطره خون از چانهٔ پِرسی افتاد. بین پاهایش روی زمین افتاد و مثل آب بر ماهیتابهٔ داغ، جلز ولز کرد. خون المپ سنگ‌های باستانی را سیراب کرد. آکروپولیس غرید و تکان خورد. مادر زمین بیدار شد.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴

حجم

۵۱۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۶۰ صفحه

حجم

۵۱۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۵۶۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان