کتاب سرای هادس
معرفی کتاب سرای هادس
کتاب سرای هادس نوشتهٔ ریک ریوردان و ترجمهٔ ثمین نبی پور است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان که برای نوجوانان نوشته شده، جلد ۴ از مجموعهٔ «قهرمانان المپ» است.
درباره کتاب سرای هادس
کتاب سرای هادس (The house of Hades) رمانی برای نوجوانان است؛ اثری فانتزی و ماجراجویانه که بر اساس اساطیر یونان و روم باستان نوشته شده است. این رمان داستان نیمهخدایان یونانی به نام «آنابت»، «لئو»، «پایپر»، «نیکو» و «پرسی جکسون» را روایت می کند. داستانگویی این رمان به شکل سومشخص است و پیدرپی از زاویهدید هفت نیمهخدا گفته میشود؛ در واقع راوی رمان در این اثر مدام تغییر می کند. در رمان «سرای هادس» چه اتفاقاتی میفتد؟ نیمهخدایان یونانی و رومی که برای بازپسگیری مجسمهٔ «آتنا» راهی روم شده بودند، توانستهاند مجسمهٔ آتنا را پس بگیرند، اما در این راه پرسی و آنابت اسیر شدهاند. «هازل» و خدمهٔ باقیماندهٔ «آرگو 2» برنامهای برای آینده ندارند و نمیدانند که با مجسمهٔ آتنا پارتنوس به خانه بازگردند و سعی کنند کمپ ژوپیتر را از رفتن به جنگ باز دارند یا به جستوجوی خود برای یافتن خانهٔ «هادس» ادامه دهند. خانهٔ هادس جایی است که احتمال میدهند درهای سرزمین مردگان آنجا باشد.
خواندن کتاب سرای هادس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرای هادس
«پِرسی بارها با آنابث به پیادهروی رفته بود و بهشان خوش گذشته بود. اما پیادهروی در تارتاروس یکی از آن پیادهرویهای خاطرهانگیز به حساب نمیآمد.
آنها مسیر رودخانهٔ فلگتون را دنبال میکردند، تلوتلو میخوردند و روی زمین شیشهای و سیاهرنگ قدم برمیداشتند، از روی شکافها میپریدند و هر وقت دختران خونآشام سرعتشان را کم میکردند، پشت تختهسنگها قایم میشدند.
سخت میشد هم فاصلهشان را از کِلی و همراهانش حفظ کنند که دیده نشوند، و هم آنقدر نزدیکشان بمانند تا از میان مه غلیظ و هوای تاریک، گمشان نکنند. حرارتی که از رودخانهٔ فلگتونِ آتشین بلند میشد، پوست پِرسی را میسوزاند. هر دمی که به ریههایشان میبردند، مثل تنفس فایبرگلاسی بود که بوی گوگرد میداد. وقتی تشنه میشدند، بهترین منبع، نوشیدن از آتش مایع و زندگیبخش رودخانه بود.
دستکم قوزک پای آنابث خوب شد. دیگر حتی نمیلنگید. از بریدگیها و خراشهای روی پوستش اثری نماند. آنابث موهای طلاییاش را با تکهای پارچهٔ جین که از پاچهٔ شلوارش بریده بود، پشتسر بست. چشمهای خاکستریرنگش زیر نور آتشین رودخانه میدرخشید. او با وجود ظاهر داغان، دودهگرفته و لباسهایی شبیه آدمهای بیخانمان، هنوز در نظر پِرسی زیبا بود.
بنابراین، واقعاً مهم بود که به تارتاروس افتاده بودند؟ مهم بود که شانس زنده ماندنشان خیلی کم بود؟ پِرسی خوشحال بود آنابث را همراهش داشت و برای همین، اشتیاقی احمقانه برای لبخندزدن در دل احساس کرد.
از نظر جسمی، حال پِرسی هم بهتر شده بود. گرچه لباسهایش شبیه کسی بود که از توفانی از جنس خوردهشیشه بیرون آمده است. تشنه، گرسنه و بسیار ترسیده بود (اما اصلاً نمیخواست به آنابث بگوید.) سعی کرد سرمای ناامیدی را که اثر رودخانهٔ کوکوتوس بود، از خود دور کند. علاوه بر این، با وجود مزهٔ بسیار بد آب آتشین، دستکم همین آتش زنده نگهشان داشته بود.
امکان نداشت بتواند قضاوتی درست از زمان داشته باشد. با زحمت راه میرفتند و مسیر رودخانه را دنبال میکردند که از دل زمینِ بیرحم تارتاروس میگذشت. خوشبختانه، امپوساها با سرعت کم پیادهروی میکردند. با پاهای ناجور برنزی و خریشان تلوتلو میخوردند، هیسهیس میکردند و با هم دعوا داشتند. ظاهراً هیچ عجلهای برای رسیدن به دروازههای مرگ نداشتند.
یک بار، هیولاها با سرعت به طرف چیزی هجوم بردند که شبیه جنازهای روی کرانهٔ رودخانه بود. پِرسی نمیدانست لاشهٔ چه بود. یک هیولای مرده؟ یک نوع حیوان؟ امپوساها با ولع بر سر لاشه خراب شدند.
بعد از اینکه هیولاها لاشه را خوردند و دوباره به راه افتادند، پِرسی و آنابث هم پشتسرشان به آن نقطه رسیدند و چیزی جز چند تکه استخوان خُردشده و لکههای درخشانی که در حرارت رودخانه به سرعت بخار میشد، ندیدند. پِرسی هیچ شکی نداشت که امپوساها با همان علاقه و اشتیاق، دورگهها را هم میبلعیدند.
به آهستگی آنابث را از آن صحنه دور کرد و گفت: «بیا بریم. نباید گمشان کنیم.»»
حجم
۵۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
حجم
۵۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه