دانلود و خرید کتاب به وقت شب لودمیلا پتروشفسکایا ترجمه الهام کامرانی
تصویر جلد کتاب به وقت شب

کتاب به وقت شب

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب به وقت شب

کتاب به وقت شب نوشتهٔ لودمیلا پتروشفسکایا و ترجمهٔ الهام کامرانی است. نشر چشمه این رمان روسی را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «جهان نو» است.

درباره کتاب به وقت شب

کتاب به وقت شب (Как много знают женщины) رمانی از ادبیات روسیه و نوشتهٔ لودمیلا پتروشفسکایا است. لودمیلا پتروشفسکایا این رمان را در سال ۱۹۸۸ نگاشته است و  در آن، با نگاهی تیزبین، به جامعه‌ٔ روسیه پساشوروی پرداخته است. این رمان، تصویری تلخ و واقع‌گرایانه از فروپاشی ارزش‌ها، فقر و بی‌عدالتی اجتماعی ارائه می‌دهد. «آنا آندریونا»، یکی از شخصیت‌های این داستان است که به‌عنوان نمادی از زنان نسل خود، تلاش می‌کند تا در میان آشفتگی‌های جامعه، خانواده‌اش را حفظ کند. او یک شاعر است که با تناقض‌های زندگی روزمره درگیر شده است. می‌توان او را به‌عنوان نماد بسیاری از زنانی در نظر گرفت که تلاش می‌کنند در شرایط دشوار، هویت خود را حفظ کنند.این رمان، فراتر از یک داستان شخصی، به بررسی چالش‌های اجتماعی و سیاسی آن دوره می‌پردازد. نویسنده در این اثر معاصر هم‌زمان به درون و بیرون انسان پرداخته است. لودمیلا پتروشفسکایا به بررسی پیچیدگی‌های روان‌شناختی شخصیت‌ها و چالش‌های اجتماعی آن‌ها اشاره می‌کند. این اثر معروف‌ترین اثر لودمیلا پتروشفسکایا و آینهٔ تمام‌عیار عصر خودش نیز هست. به وقت شب، زمانهٔ شب، عصرِ فقر، افسردگی و سردرگمی. این داستان تمامی ویژگی‌های شوروی را در خود دارد. هر چند خود نویسنده علاقه‌ای به اسطورهٔ شوروی ندارد. او دلبستهٔ معنای زندگی است که در اطراف این اسطوره شکل گرفته است.

خواندن کتاب به وقت شب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر روسیه و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب به وقت شب

«سخنرانی‌ام را انجام دادم. بچه‌ها ساکت بودند. در ضمن، مثل همیشه من و تیمافی با هم سخنرانی کردیم. او روی صحنه پشت همان میزی نشست که من نشسته بودم. از پارچْ توی لیوان آب ریخت، سروصداکنان، آن آب خاکستری سردِ مسموم را خورد و بقیه‌اش را هم برگرداند توی پارچ. با این‌که مربی‌های پیشاهنگ‌ها پشت بچه‌ها ایستاده بودند و صورت‌های بچه‌ها به سمت ما بود، مثل کارگران زندانی در اردوگاه‌های کار اجباری، و جدی و گوش‌تیزکرده و خشمگین، همه‌چیز را زیر نظر داشتند، اما مثل همیشه هنر پیروز شد. من سهم خودم را از تشویق‌ها گرفتم. بعد با تیمافی پشت پرده رفتیم و منتظر شام شدیم. سعی کردم تیمافی را بفرستم پیش بچه‌ها توی سالن که برود قصه‌گویی کِسنیا را تماشا کند، اما او به‌هیچ‌وجه نگذاشت مادربزرگش در تنهایی به افکارش رسیدگی کند و، با حسادت و سخت‌گیری، توی گردوخاک و تاریکیِ پشت پرده روی زانوانش نشست و از آن‌جا، از پشت‌سر خانم قصه‌گو، مشغول نظاره شد. کِسنیای قصه‌گو واقعاً سیب‌زمینی را برداشت، دو چشم رویش کَند و بعد چنگال را توی آن فروکرد. لیف را مثل موهای عروسک رویش گذاشت و با ملاقه و انبر خیلی غیرمنتظره قصهٔ بسیار اصیل و جذابی اجرا کرد. آخ، دوستان من! آتش خرد در تن سال‌خورده هم سوسو می‌زند و می‌درخشد. به عنوان مثال، می‌توانید هم‌نام بزرگ من، آنا اخماتووا، را در نظر بگیرید.

بعد از قصه‌گویی، پشت میز جداگانه‌ای جشن گرفتیم. بچه‌ها برای تماشای عروسک زن قصه‌گو نزدیک آمدند و وقتی همه سرگرم بودند، سه ساندویچ بزرگ کره‌مال‌شده و آب‌نبات‌های کاراملی را پنهانی توی کیف دست‌نوشته‌هایم انداختم. به خانه که برگردیم، جشن و سوروسات خواهیم داشت. چاپلوسانه از کِسنیا خواستم آن سیب‌زمینی بزرگ و زبر را، که ظاهراً از بازار خریده و دو سوراخ رویش کنده بود، با این بهانه که می‌خواهم دوباره قصه را برای تیما اجرا کنم، به من بدهد. در حقیقت، این سیب‌زمینی می‌توانست برای ما نقش غذای اصلی را بازی کند.

به خانه برگشتیم. پس از شبی که به خاطر بررسی همهٔ گزینه‌های احتمالی به بی‌خوابی گذشت، صبحی غم‌بار آغاز خواهد شد. مستمری بازنشستگی سر جایش است، اما بویی می‌آمد، انگار توی طویله باشم. مامان مدت‌ها، مثل بقیهٔ پیرزن‌های همسایه‌اش در تیمارستان، کارش را در دست‌شویی انجام نمی‌داد. چه‌قدر اتاق این پیرزن‌ها بوی تعفن می‌داد و چه‌قدر آن‌ها از دوروبری‌های‌شان خجالت می‌کشیدند، طوری که سعی می‌کردند خودشان را تا زیر چانه مخفی کنند. تا خرخره خودشان را کثیف می‌کردند. یک‌بار پرستاری در حضور من ملحفه را از روی پیرزن همسایهٔ مامانم، کِراسنُوا، کنار کشید و از ته دل فحش چارواداری تحویلش داد که ببین زنیکهٔ لعنتی، تا حلقومت خودت را خراب کرده‌ای. توی حلقهٔ سفیدی چشم‌های مامان، پیروزی محجوبانه‌ای برق می‌زد. آه که چه‌قدر این پیروزی را می‌شناختم! بارها آن را در میان به‌اصطلاح پریشان‌حالی‌اش دیده بودم، به‌خصوص وقتی از من در برابر شوهرم مثلاً محافظت می‌کرد. همه‌چیز در روابط خانوادگی ممکن است. اما وای به روزی که توی چشم‌های مامان یا در محدودهٔ شنوایی‌اش پیروزی محق بودنش، پیروزی حقانیتش، تحت لوای شماتتِ «من که به‌ت گفته بودم»، پیروزی خِرَدش، در عرصهٔ حماقت‌های من ظاهر می‌شد!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۱۵۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
۳۳,۰۰۰
۵۰%
تومان