دانلود و خرید کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟ احسان فولادی فرد
تصویر جلد کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟

کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟

معرفی کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟

کتاب الکترونیکی «کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟» نوشتهٔ احسان فولادی فرد در نشر چشمه چاپ شده است. این کتاب از مجموعهٔ قفسهٔ قرمز است. در این داستان ایزدی باید از شرِ چیز خلاص می‌شد...

درباره کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟

رمان «کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند؟» را می‌توان بحثی درباره‌ٔ خیر و شردر نظر گرفت. آقای ایزدی، نشانه‌هایی واضح از انسانی است که سمت شر ایستاده‌ است. رمان با زبانی طنزآلود و شخصیت‌های فرعی‌اش، مخاطب را دعوت می‌کند به تماشای یک دگرگونی شخصیتی. احسان فولادی فرد در نخستین تجربه‌ٔ داستانی‌اش، یک روایت خواندنی آفریده از روزگارِ مردی که جهان ذهنی و بیرونی‌اش دوشقه شده است. درباره مردی کارمند است که از طرف شهرداری مجبور به انجام مأموریتی می‌شود که خوشایند نیست. آقای ایزدی کارمند رده متوسط شهرداری است و در شهر کوچکی همراه دختر و مادر پیرش زندگی می‌کند. مادر ایزدی زمین‌گیر است و مدتی پیش هم همسرش از دنیا رفته است. یک روز ایزدی را دفتر شهرداری صدا می‌زند و از او می‌خواهد که سگ‌های شهر را که تعدادشان زیاد شده را از بین ببرد.

در این داستان می‌خوانیم:

آقای ایزدی کمکی به زنش نمی‌کند، تا پایین بپرد.

آقای ایزدی چیز را از بدنش بیرون می‌کشد و از بین می‌برد، تا خلاص شود.

آقای ایزدی شیر کپسول اکسیژن تنفسی مادرش را تا آخر باز می‌کند، تا خفه‌اش کند.

آقای ایزدی دخترش را حبس می‌کند، تا تربیتش کند.

آقای ایزدی خرچنگش را می‌پزد و می‌خورَد، تا سیر شود.

آقای ایزدی به فائزه حمله می‌کند، تا لذت ببرد.

آقای ایزدی مرد غریبه را کور می‌کند، تا تلافی کند.

آقای ایزدی مرغدارها را هم کور می‌کند، اما دقیقاً نمی‌داند چرا.

آقای ایزدی دیوار صوتی را می‌شکند.

این داستان آقای ایزدی است: قاتل هزار و دویست سگ.

کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به رمان‌های ایرانی با تمرکز بر جنبه‌های شخصیتی اشخاص داستان پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی رو می شکند؟

«سمت دیگر محوطه، زیر سقف ایرانیتی پارکینگ رؤسا، یک تویوتای هایلوکس پارک شده بود: نوِ نو، مثل عروسی که هنوز تور از صورت برنداشته، صفرِ صفر. هنوز پلاستیک صندلی‌ها را نکنده بودند. ماشین‌های اداره‌شان اغلب نیسان و مزداهای زهواردررفته و آش‌ولاش بودند و چندتایی هم پژو ۴۰۵ یشمی که یکی‌شان را هم خود او در مزایده از اداره خریده بود. هیچ‌وقت توی شهرداری ماشینی این‌قدر قیمتی و سینه‌ستبر ندیده بود. تویوتا برق می‌زد. خط‌های قرمز روی بدنه‌اش و جلای نقره‌ای سپرها و آینه‌هاش چشم را خیره می‌کرد. چراغ‌های بزرگ جلو و عقبش به کنار، روی سقفش هم چراغ‌های اضافهٔ مه‌شکن کار گذاشته شده بود که هیبت ماشین را دوبرابر می‌کرد. برای ایزدی که رئیس بخش خدمات بود و رسیدگی به ماشین‌های قراضهٔ اداره و تعمیرات آن‌ها، که کسی رغبت نمی‌کرد حتی دستمالی به شیشه‌هاشان بکشد، زیر نظر او اداره می‌شد، دیدن این غول لذت عجیبی داشت. دور ماشین چرخی زد و در شیشه‌های دودی نگاهی به خودش انداخت. صورتش را نزدیک شیشه برد و با دست‌ها دور چشم‌های آبی‌اش قابی ساخت و از میان بخار نفسش که روی شیشه پخش می‌شد داخل ماشین را دید زد. چیز زیادی پیدا نبود اما بوی تمیزی و چرم نو می‌آمد. وقتی سر بلند کرد و دید اکبرزاده از آن‌سوی محوطه نگاهش می‌کند، با دست به ماشین اشاره کرد، طوری که یعنی «این مال کیه؟» یا «این از کجا اومده؟» یا «این این‌جا چی‌کار می‌کنه؟»، اما اکبرزاده فقط یک جواب داشت: بالا انداختن شانه با خنده.

ایزدی با نوک انگشتش توی بخار نفسش، که آرام‌آرام داشت می‌پرید، یک خط صاف کشید و بالای خط دوتا نقطه کنار هم گذاشت.

یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نُه، ده، یازده، دوازده، سیزده، چهارده. برای شریف‌زاده دستی تکان داد. شریف‌زاده متوجه نشد. ایزدی بلند سلام کرد. هیچ علیکی از شریف‌زاده درنیامد. توی اتاقک شیشه‌ای اطلاعات، چشم‌دوخته به تلفنش، حسابی سرگرم شانه کردن موهاش بود. لای کتاب راه‌های رسیدن به خوشبختی‌اش هم، که ایزدی سال‌ها جلوِ دستش می‌دید، قندان گذاشته بود که صفحه را گم نکند.»

Yamin
۱۴۰۱/۰۵/۲۷

کتاب خیلی خیلی عجیب بود، زیادی عجیب (فکر کنم از اسم اش پیدا است):-) سیر دگردیسی آقای ایزدی (آدم ها) در این کتاب بهش پرداخته شده بود. اینکه چه طور یک آدم با آسیب ها، عقده ها و《چیز 》درون خودش زندگی می

- بیشتر
Aydin
۱۴۰۲/۱۰/۲۷

ایزدی... ایزدی... ایزدی... دوستان به عجیب بودن داستان اشاره دارن ولی برای من نه تنها عجیب نبود بلکه کاملا منطقی و قابل درک و زندگی بود! چقدر این ایزدی و •چیز• درون او برای من آشنا و قابل لمسه. چقدر خوب

- بیشتر
محمد حسنی
۱۴۰۲/۱۰/۰۹

خب من می خواستم بگم دوستان کتاب خوان با کتاب کاملا متفاوتی روبه رو هستید. اصلا به دنبال پایان خوب و ... نباشید و فقط از سیر تکامل یک شخص معمولی در طول داستان لذت و متحیر شوید.

Aida Rezaii
۱۴۰۲/۰۹/۲۴

داستانی بسیار جسورانه و بی‌پروا که سیر تحول درونی یک فرد بسیار معمولی را به آنچه حتی برای مخاطب هم بیگانه است با بیرحمی و در عین حال جذابیت فراوان نشان میدهد.

Emma
۱۴۰۳/۰۷/۱۵

آنقدر عجیبه ک بخاطر عجیب بودنش دوست داری تمومش کنی

مرتضی بهرامیان
۱۴۰۲/۱۰/۱۷

دوستان عزیزی که کتاب رو خواندید، لطفا نظر بدید. شباهتی هست بین این کتاب و فیلم جنگ جهانی سوم نوشته ی آقای سیدی؟ من که فکر میکنم داستانشون یک جاهایی (که نمیخوام داستان کتاب رو اسپویل کنم) مثل هم میشه‌.

می‌خواست فائزه را صدا بزند، اما با چه اسمی؟ فائزه؟ نباید اسم زن غریبه را توی خیابان داد زد، آن هم نُه و نیم شب. نُه و نیم هم نه، بیست دقیقه به ده. خانم بهرام‌زاده چه‌طور؟ همان اسمی که برای راننده‌های آژانس روی تکه‌کاغذی می‌نوشت. نه، زیادی رسمی بود. کاش بین اسم کوچک و بزرگ زنی که دوستش داری، یک اسم دیگر هم بود، نه‌چندان خصوصی و نه آن‌قدر رسمی.
مرتضی بهرامیان
«هر کس باید توی زندگی یه هدفی داشته باشه. هدف آدم رو سر پا نگه می‌داره. آدم بی‌هدف دوزار نمی‌ارزه. ایزدی‌جان، تو خودت هدفت توی زندگی چیه؟» ایزدی هدف خاصی نداشت. هدف غیرخاص هم نداشت.
Aydin
نمی‌شود هر طور دلت می‌خواهد بکوبی توی سرشان و هر جور عشقت می‌کشد عزراییل‌شان باشی. سگ‌کُشی راه دارد. «انگار آدم می‌کوبه تو سر سنگ.» ایزدی حرف جوانک را با «آره» ای که ته‌مایهٔ درد داشت تأیید کرد و دستکش‌هاش را درآورد و از پنجره انداخت بیرون. «ده‌تا دیگه می‌زدم کتفم درمی‌اومد، آقا.» «باید قبلش خودمون رو گرم کنیم.» «یعنی بریم پارک بدویم؟»
مرتضی بهرامیان
این احتمالاً خوش‌بیارانه‌ترین بدبیاری امروزش بود.
mt
جربزه‌اش را در خودش نمی‌دید. توانش را نداشت. بی‌رحمی‌اش را نداشت. آدمیزاد برای یک کارهایی دست‌وپا ندارد، خاک‌برسر و ذلیل است. باید قبول کند. هر گهی برای خورده شدنْ دهان خودش را می‌خواهد، و این همان گهی بود که ایزدی دهانش را نداشت.
mt
ایزدی زیر دست‌وپای شهری راه می‌رفت که دست‌کم نصف مردمش خُل بودند و ظاهراً خود او هم جزءشان بود.
mt
تهران آمدنش همیشه یک ربطی با بیماری داشت. تهران بیمارستان بزرگی بود که خیلی‌ها برای خوب شدن داخلش ریخته بودند.
mt
آدم توی تهران دلش تنگ نمی‌شود. اگر برای دلتنگی وقت نداشته باشی، دلتنگ کسی و جایی نمی‌شوی. به قول مادر غصه مال بی‌کارهاست.
mt
ایزدی قدرت‌دار شده بود. چه استعاره‌ای! مردی ضعیف در ماشینی بالابلند و سینه‌ستبر احساس مردانگی می‌کند. دیدن آدم‌ها و ماشین‌ها از بالا حس عجیبی داشت؛ همین‌طور دیدن سگ‌ها.
mt
وقتی زنی را به اسم کوچک صدا نکرده باشی، حتماً «دوستت دارم» هم به او نگفته‌ای. قانونش این است: اول باید کسی را به اسم کوچک صدا بزنی، بعد به او بگویی دوستت دارم. این قانون یک «بتوانی» کم دارد: اول باید بتوانی کسی را به اسم کوچک صدا بزنی، بعد به او بگویی دوستت دارم.
mt

حجم

۲۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

حجم

۲۵۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۷۳ صفحه

قیمت:
۶۵,۵۰۰
۳۲,۷۵۰
۵۰%
تومان