دانلود و خرید کتاب یکشنبه های اوت پاتریک مودیانو ترجمه منیره اکبرپوران
تصویر جلد کتاب یکشنبه های اوت

کتاب یکشنبه های اوت

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب یکشنبه های اوت

کتاب یکشنبه های اوت نوشتهٔ پاتریک مودیانو و ترجمهٔ منیره اکبرپوران است. نشر چشمه این رمان فرانسوی را منتشر کرده است. این رمان از مجموعهٔ «جهان نو» است.

درباره کتاب یکشنبه های اوت

کتاب یکشنبه های اوت (Dimanches d’aoÛt: roman) رمانی فرانسوی نوشتهٔ پاتریک مودیانو است. رمان «یکشنبه‌های اوت» دقیقاً سال قبل از دریافت جایزهٔ گنکور به چاپ رسید. این اثر تداعی‌گر همان مضامین آشنای نویسنده است که این‌بار از خلال روایت فرار زوجی عاشق، «سیلویا» و «ژان»، بروز می‌یابند. برای ادامهٔ فرارشان، زن تصمیم می‌گیرد گردن‌بند الماس زیبایی را که به گردن دارد بفروشد. معامله‌ای که زوج نیل مشتری‌ آن هستند، اما ناگهان خریدار و فروشنده گم می‌شوند. سیلویا به خواست خود رفته یا او را ربوده‌اند؟ این رمان روایتی است از خاطرات دوران عاشقی سیلویا و ژان: از دیدارهای‌شان کنار رودخانهٔ مارن تا پیدا شدن سروکلهٔ الماس و سرانجام فرارشان. یکشنبه‌های اوت ماجرای عاشقانهٔ جذاب و مرموزی را نقل می‌کند که تا مدت‌ها ذهن خواننده‌اش را درگیر خواهد کرد.

خواندن کتاب یکشنبه های اوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فرانسه و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره پاتریک مودیانو

پاتریک مودیانو در ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵ به دنیا آمد. او نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس قرن بیستم میلادی و اهل فرانسه و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو یکی از چهره‌های مهمّ ادبی فرانسه به شمار می‌رود. نخستین رمان این نویسندۀ فرانسوی، «خ‍ی‍اب‍ان ب‍وت‍ی‍ک‌ه‍ای ت‍اری‍ک» بوده است. نام مودیانو در دههٔ ۱۳۸۰ شمسی در ایران مطرح شد و بلافاصله پس از اینکه در سال ۲۰۱۴ موفق به دریافت جایزۀ نوبل شد، تب ترجمۀ آثارش شدت گرفت و مترجمان جوان به ترجمۀ آثار او هجوم آوردند. رمان «خاطرات خفته» اثر پاتریک مودیانو، چندین‌بار در ایران به فارسی برگردانده شده است. جز کتاب‌های یادشده، «م‍را ن‍گ‍ی‍ن ک‍وچ‍ول‍و م‍ی‌ن‍ام‍ی‍دن‍د»، «در کافه جوانی گمشده»، «افق»، «سیرکی که می‌گذرد» و... نیز از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.

بخشی از کتاب یکشنبه های اوت

«در سکوت تا پیچی رفتیم که به نمای هتل ماژستیک سابق مشرف بود و از بولوار دوبوشاژ به مرکز شهر رسیدیم. از این‌که دوباره خود را زیر طاقی‌های میدان ماسنا می‌یافتم، در میان ماشین‌ها و جمعیت رهگذران و کسانی که از سر کار برمی‌گشتند و منتظر اتوبوس بودند، احساس آسودگی کردم. تمام این جنب‌وجوش‌ها مرا دچار این توهم می‌کرد که از خوابی که زندانی آن بودیم خلاص شده‌ایم.

خواب؟ بیش‌تر یک احساس بود؛ احساس این‌که روزها در غفلت ما گذران‌اند و هیچ مستمسکی هم ندارند که بتوانیم به‌شان چنگ بیندازیم. روی تسمهٔ متحرک پیش می‌رفتیم، خیابان‌ها رژه می‌رفتند و ما دیگر نمی‌فهمیدیم تسمه ما را می‌برد یا ما کاملاً ثابت هستیم و با ترفند سینماییِ فرانمایی منظره‌ها اطراف‌مان حرکت می‌کنند.

گاهی پرده کنار زده می‌شد، روزها هرگز، بلکه شب‌ها به خاطر هوای خنک‌تر و سوسوی چراغ‌ها. در امتداد پرومناد دزآنگله راه می‌رفتیم، زمین سفت را که زیر پای‌مان احساس می‌کردیم آن منگی‌ای که از زمان ورود به این شهر گریبان‌مان را گرفته بود محو می‌شد. دوباره احساس می‌کردیم که خودمان سرنوشت‌مان را ورق می‌زنیم. می‌توانستیم برای آینده برنامه‌ریزی کنیم. می‌خواستیم از مرز ایتالیا بگذریم. خانوادهٔ نیل کمک‌مان می‌کردند. با ماشین پلاک سفارت خارجی آن‌ها می‌توانستیم از فرانسه به ایتالیا برویم، بدون کنترل پلیس، بدون این‌که توجه کسی را به خودمان جلب کنیم. تا رم می‌رفتیم؛ رم، مقصد ما، تنها شهری که تصور می‌کردم بتوانیم تا آخر عمرمان آن‌جا زندگی کنیم؛ رم شهر مناسبی برای آدم‌های سستی مثل ما بود.

روزها همه‌چیز آشکار بود: نیس، آسمان آبی‌اش، ساختمان‌های براقش، به ریخت قنادی‌های دلباز و قایق‌ها، خیابان‌های خلوت آفتاب‌گیرِ یکشنبه‌هایش، سایه‌های‌مان روی پیاده‌رو، نخل‌ها و پرومناد دزآنگله، تمام این چشم‌انداز با همان فرانمایی حرکت می‌کرد. بعدازظهرهای پایان‌ناپذیری که در آن باران روی سقف ضرب می‌گرفت. با این احساس که به حال خود رها شده‌ایم در بوی نا و کپک اتاق می‌ماندیم. بعدها نظرم عوض شد و حالا در این شهر اشباح، که زمان در آن متوقف شده، احساس راحتی می‌کنم. من هم مثل کسانی که آرام‌آرام در پرومناد دزآنگله راه می‌روند و می‌گویند طلسم شده‌اند قبول دارم طلسم شده‌ام. من هم خودم را به قانون جاذبه سپرده‌ام. بله، من با اهالی دیگر نیس این‌جا شناورم. اما در زمان پانسیون سنتان، این حالت برای‌مان جدید بود و در برابر کرختی‌ای که می‌خواست ما را رام کند با لگدپرانی مقاومت می‌کردیم. تنها چیز سخت و ثابت زندگی ما، تنها نشانهٔ تغییرناپذیر، آن الماس بود. آن الماس بود که برای‌مان بدشانسی آورد؟

خانوادهٔ نیل را دوباره دیدیم. یادم هست که یک‌بار در بارِ هتل نگرسکو، نزدیک ساعت سهٔ بعدازظهر، با هم قرار داشتیم. ما روبه‌روی پنجره نشسته بودیم و انتظار آن‌ها را می‌کشیدیم. پنجره قسمتی از آسمان را قاب گرفته بود که در آن فضای تاریک‌وروشن آبی‌اش زلال‌تر و دست‌نیافتنی‌تر به نظر می‌رسید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۱۱۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۸,۷۵۰
۲۵%
تومان