کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین
معرفی کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین
کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین فیلمنامهای از سامان سالور است که با بازی محسن تنابنده، نادر فلاح و محسن نامجو، جوایز بسیاری را از آن خود کرده است.
این فیلم موفق شد در فستیوال بینالمللی لوکارنو جایزۀ یوزپلنگ طلایی بهترین فیلم در بخش سینماگران معاصر را کسب کند و چند ماه بعد به عنوان بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شهر نانت و جایزۀ بزرگ داوران فستیوال بینالمللی سه قارۀ نانت، بالن طلایی را برای سینمای ایران به ارمغان آورد.
درباره کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین
فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین در سال ۱۳۸۴ ساخته شد و هرچند در ایران در جشنواره فیلم فجر نظر داوران را به خود جلب نکرد اما در سه رشته کاندید جشنواره کن شد. محسن تنابنده، نادر فلاح، محسن نامجو، محمود نظرعليان و زنده يادان: حسن رشيد قامت و رضا طرهانی در این فیلم به ایفای نقش پرداختند. داستان درباره دو دوست به نامهای صدری و یدی است که در یک پمپ بنزین قدیمی کار میکردند. حالا این پمپ بنزین به دلیل تغییر مسیر جاده سالها متروک مانده است.
کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام فیلمسازان، سینماگران و علاقهمندان به مطالعه فیلنامه، مخاطب کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین هستند.
بخشی از کتاب چند کیلو خرما برای مراسم تدفین
روز – داخلی – بقالی کوچک
در سیاهی، صدای بسم الله الرحمن الرحیم مرد بقال را میشنویم که چهرهاش را نمیبینیم، همزمان کرکرۀ فلزی مغازۀ کوچک بالا میرود و حالا به وضوح به چهرۀ بیروح و سرد عروج نزدیک میشویم که ماشین نعشکش ،پشتش پارک شده و درون دوربین حرف میزند:
عروج: چند کیلو خرما می خوام واسه مراسم تدفین.....
روز – خارجی – پمپ بنزینی متروک در جغرافیایی بی مکان
سایۀ مردی نقش بسته بر زمین که از جایی بالا میآیدو با میلۀ بلندی مشغول وررفتن با سقف پمپب نزین میگردد. تصویر بازتر میشود: «صدری» کامل مردی با سبیلهای پرپشت که یک سمت صورتش سوخته و یکی از چشمانش نیمه بسته است، باصورتی ضمخت ، انگار در کمرش هم مشکلیست و به سمتی قوز دارد و متمایل است، تمام سعیاش را میکند تا با میلهای که در دست دارد سقف پمپ بنزین متروک را تعمیر کند. انعکاس تمام قد صدری که لباس یکسرۀ کارگران پمپ بنزین به تن دارد و کلاهی پشمی به سر در شیشۀ یکی از پمپهای فرسوده که شماره لیتر بنزینش ثابت شده به وضوح دیده میشود که با صدای واق واق سگی به سمتی مینگرد.
غروب- خارجی – بیرون پمپ بنزین - کوهپایهای برفگیر
با ورود و آمدن ابرهای تیره و زیاد شدنشان، صدری که در نزدیکی پمپ بنزین متروک مراقب اطراف است و سر به بالا دارد نگران، آسمان را میبیند.
همزمان و پس از لحظهای «یدی» جوانکی خام و بی تجربه که کم سن و سالتر از صدری مینماید با صورتی آفتاب سوخته، لاغر و بیجان به او اضافه شده،باگوشۀ چشم درحالیکه ناشیانه از وی تقلید میکند سرش را بالا گرفته به ابرهای سیاه مینگرد و سعی بر این دارد تا در بی محلی صدری، خود را آشفته و نگران نشان دهد.
روز – محل جدا شدن جادۀ اصلی و فرعی + بدنۀ مینی بوس قدیمی در پمپ بنزین متروک
برف میبارد.چندین ماشین سنگین و سبک از جادهای که حالا مسیر عوض کرده و به سمتی دیگر رفته میگذرند. در گوشهای از پمپ بنزین متروک، بدنۀ مینی بوسی قدیمی و بدون چرخک ه در زمین کار گذاشته شده، با دو تخت درونش و ابزارهای ابتدایی یک زندگی معمولی، ظاهراً محل اسکان وزندگی صدری و یدی است.
یدی انگار سردش است از درون بدنۀ مینی بوس جلوآمده از شیشۀ انتهایی و شکستۀ مینی بوس سرک میکشد و با دیدن دانههای ریز برف، کلافه و مستأصل پلاستیک پوشانده شده بر شیشه را میکشد و ترمیم میکند تا بیش از این سرما و بوران برف به داخل محل زندگی نشان نفوذ نکند.
حجم
۴۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۴۹۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
نظرات کاربران
خوبه فیلمنامش