کتاب آواز کوهستان
معرفی کتاب آواز کوهستان
کتاب آواز کوهستان نوشتهٔ نگوین فان کویه مای و ترجمهٔ الهام راشدی است. انتشارات مروارید این رمان معاصر ویتنامی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آواز کوهستان
کتاب آواز کوهستان (The Mountains Sing) برابر با یک رمان معاصر و ویتنامی است که شما را به جنگ ویتنام و سالها ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۵ میلادی میبرد. در بخشی از این اثر میخوانید که «هوونگ» و مادربزرگش در حفرهای که بهعنوان پناهگاه پیدا کردهاند، یکدیگر را در آغوش گرفتهاند. بمبهای آمریکایی پیدرپی در اطرافشان منفجر میشود. برای مادربزرگ که چند دهه قبل، زمانی که کمونیستها در شمال قدرت را در دست گرفته بودند و او مجبور شد با شش فرزندش از مزرعۀ خانوادگیشان فرار کند، این موقعیت تجربهای بسیار آشنا است. گفته شده است که در این رمان با روایتی حماسی از تاریخ دردناک قرن بیستمِ ویتنام سروکار داریم. نگوین فان کویه مای، نویسندهٔ این رمان بهنحو وسیع و با صمیمیت بسیار و با بهرهیابی از زبان و سنتهای بومی، شرح مصائب خانوادهای در ویتنامِ دورۀ جنگ و پساجنگ را روایت کرده و خواننده را در معرض فراز و فرودهای عمیق اجتماعی و فرهنگی این کشور قرار داده است.
خواندن کتاب آواز کوهستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ویتنام و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آواز کوهستان
«وقتی پیچیدیم داخل یک کوچهٔ باریک، دست مادربزرگ را گرفتم. برای یک لحظه تنها چیزی که میشنیدم، صدای قدمهای عجولانهٔ مادربزرگ بود. رد پای بیستوچهار سال حسرت.
من، مادربزرگ، مادرم و داییدات سوار یک قطار پرسروصدا شده و بعد از دو روز و سه شب تکانتکان خوردن به اینجا، نها ترنگ، استان جنوبی در فاصلهٔ صدها کیلومتری هانوی رسیده بودیم. کمی بعد از رسیدنمان، خاله های در ایستگاه قطار به استقبالمان آمد. سالهای جدایی از ما او را تبدیل به یک سایگونی کرده بود: موهایش را تا روی شانههایش کوتاه کرده و به آنها فر زده بود، پوست صورتش را با پودر صاف و یکدست کرده بود و لبهایش رنگی گلگون گرفته بود. در کل، او بوی تجمل میداد، رؤیایی که میترسیدم هرگز نتوانم به آن برسم.
دنبال شمارهای گشتم که آن را حفظ کرده بودم: هفتادودو. این شماره میتوانست روی هر یک از آلونکهای آسیبدیده در حاشیهٔ دو جوی روبازی باشد که در مسیر ما قرار داشتند. بوی تعفن در هوای گرم و سنگین پیچیده بود. زنی روی پلههای خانهاش نشسته بود و مشغول شستن لباس در یک تشت بود. او بر سر بچههایی که دنبال ما بودند فریاد زد و آنها مانند پرندگان پراکنده شدند.
چند مرد کنار یکی از جویها نشسته بودند و فنجانهای کوچکی حاوی مایعی شفاف در دست داشتند که احتمالاً عرق برنج بود. لهجههای جنوبیشان که با حالتی رخوتآلود در گرمای هوا شناور بود، به گوش میرسید. وقتی از کنارشان عبور کردیم، صحبتشان را قطع کردند، سرشان را بالا آوردند و با چشمان خمار ما را دنبال کردند.
با عجله از کنار یک فروشندهٔ سوپ رشته رد شدیم که دیگ سیاه و غولپیکرش را روی اجاق هیزمی سرخرنگی در کوچه قرار داده بود. قطرات عرق از روی گردن مادربزرگ جاری شده بود. موهایش بیشتر تارهای سفید داشت تا سیاه. تلگرامی که حاوی آدرس مورد نظر ما بود را در دست داشت. این تلگرام سه روز پیش به خانهٔ ما رسیده بود و همان دو خط سادهای که در آن نوشته شده بود، باعث شده بود مادربزرگ از حال برود. وقتی به هوش آمد، با اصرار گفت که باید بلافاصله هانوی را ترک کنیم.
مادرم با یک کولهپشتی مملو از گیاهان خشک دارویی جلوتر از همهٔ ما راه میرفت. چهار سال از بازگشتش از جنگ میگذشت ولی هنوز خیلی لاغر بود و من میترسیدم باد شدیدی بوزد و او را با خود ببرد. هنوز، هم جستجو برای یافتن پدرم ادامه داشت و هم کابوسهای شبانهٔ او. بالاخره خبری از داییمین شنیده بودیم، اما ممکن بود خبر خوبی نباشد.
مادربزرگ از من جدا شد و با عجله به سمت یکی از آلونکها رفت که سقف و دیوارهایش از ورقهای حلبی زنگزده بود. با خط خرچنگقورباغهای روی درِ زهواردررفتهاش شمارهٔ هفتادودو را نوشته بودند.
وقتی مادربزرگ در زد و داییمین را صدا زد، به او ملحق شدیم.»
حجم
۳۶۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۹ صفحه
حجم
۳۶۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۹ صفحه