کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی
معرفی کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی
کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی نوشتهٔ ساتوشی یاگی ساوا و ترجمهٔ مژگان رنجبر و ویراستهٔ آمنه بختیاری است. کتاب کوله پشتی این رمان از ادبیات ژاپن را منتشر کرده است.
درباره کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی
کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی (More days at the Morisaki bookshop) ادامهٔ داستان «روزها در کتابفروشی موریساکی» است. او در این رمان هم به سراغ محلهٔ جیمبوچوی توکیو و همان کتابفروشی محبوب ژاپنی و کافیشاپ نزدیکش رفته است. شخصیت اصلی این داستان «تاکاکو» نام دارد که حالا رابطهاش با داییاش وبا کسانی که در زندگیهایشان حضور دارند عمق بیشتری کرده است. پیرمردی که همیشه پلیور خاکستری نخنمایی به تن دارد و مشتری دیگری که تنها خریدار کتابهایی با مهر رسمی نویسنده است هم دیگر از مشتریهای ثابت کتابفروشی هستند. ساتوشی یاگیساوا در این رمان به روابط روزمرهٔ میان انسانها پرداخته که عشق به کتابها روابط آنها را شکل داده است. داستان این رمان در کنج آرام یک کتابفروشی بسیار قدیمی و اسرارآمیز میگذرد؛ جایی که رهگذران میروند و میآیند و عطر جادویی کتابهای عتیقهٔ کتابفروشی موریساکی را در فضا پراکنده میکنند.
خواندن کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی ژاپن و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ساتوشی یاگی ساوا
ساتوشی یاگی ساوا (Satoshi Yagisawa) در سال ۱۹۷۷ در استان چیبای ژاپن به دنیا آمد. رمان «روزها در کتابفروشی موریساکی» نخستین رمان او است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده و جایزهٔ ادبی «چییودا» را از آن خود کرد. بر اساس این رمان فیلمی نیز ساخته شده است.
بخشی از کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی
«حتی اگر موضوعی به میان میآمد که معمولاً از آن همچون فرصتی برای حرف زدن استفاده میکرد، حالا فقط میتوانست برای چنین پاسخ شلوولی انرژی صرف کند و بعد، بیتردید دوباره شروع میکرد به آه کشیدن.
«هوم، اصلاً کاری هست که از دست من بربیاد؟» پیشنهادم صادقانه بود. دیدن آن حالت مغموم بر چهرهٔ داییام فراتر از حد تحملم بود.
اگر راهی بود تا بتوانم کمکی بکنم، دلم میخواست فارغ از اینکه چه کاری است انجامش بدهم؛ اما داییام طوری شگفتزده نگاهم کرد که انگار بگوید داری از چی حرف میزنی؟ «تا همین الان هم کلی برای من کار انجام دادی. حتی وقتی بیمارستان رفت، همراهیش کردی. دیگه نمیتونم چیزی بیشتر از کارهایی که کردی ازت بخوام. این دیگه غیرممکنه.» بعد خندهٔ کمرمقی سرداد و موضوع ادامه نیافت.
کتابفروشی موریساکی که پیشتر صدای سرحال داییام در آن طنینانداز بود، انگار آن لحظه به مکان شدیداً متروکهای تبدیل شده بود.
در آغاز فوریه، یک هفته پس از بستری شدن موموکو در بیمارستان، دکتر اعلام کرد که او فقط شش ماه فرصت زندگی دارد. هرچند، حتی بعد از اینکه داییام این موضوع را بهم گفت، هنوز هم اصلاً واقعی به نظرم نمیرسید. اینها صرفاً واژههایی بیمعنی بودند. تصورش برایم غیرممکن بود که تا آن بازهٔ زمانی، موموکو از دنیا رفته باشد. بیش از هر چیز دیگری، نمیتوانستم ذرهای از نمود آن را در وجود موموکویی ببینم که درست در همان لحظه داشت نفس میکشید و لبخند میزد.
مرگ در جایی دورست در آیندهای بسیار دور به نظرم میآمد. او موموکو بود... یعنی نمیتوانست موضوع را به تمسخر بگیرد و کاری کند که بهکلی از بین برود؟ با نگاه کردن به او چنین کاری کاملاً ممکن به نظر میرسید.
وقتی برای دیدن موموکو به بیمارستان میرفتم، بیشتر برای اطمینان یافتن از همین مسئله بود. وقتی میدیدمش که درست مثل قبل است، ذهنم در خفا آرامش مییافت. حقیقتاً به خودم میگفتم: «وای، ببین چه خوب به نظر میآد، پس حتماً سالمه. توی اکتبر یا حتی سپتامبر، بهمحض خنک شدن هوای بیرون، باید دوباره با هم بریم کوه میتاکه.»
یک روز بعد در همان ماه، وقتی موموکو طبق معمول غرق در بافتنیاش بود، از او خواستم همراهم بیاید. دونفری با قطار کابلی از کوه بالا میرفتیم؛ درست مثل کاری که آخرین بار کردیم. بعد هم در همان مهمانسرای کوهستانی که در واقع، مسافرخانه بود میماندیم. بیتردید هارو۷۸ و صاحب مهمانخانه هنوز آنجا بودند. بیا باز به دیدن آنها برویم. بعد، میتوانیم از سکوی تماشا به کوههایی نگاه کنیم که در آن منظرهٔ بسیار زیبا امتداد مییابند و شب میتوانیم فوتونهایمان را با هم پهن کنیم و در کنار هم بخوابیم.»
حجم
۱۷۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۷۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه