بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی | طاقچه
تصویر جلد کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی

بریده‌هایی از کتاب روزهای بیشتری در کتاب فروشی موریساکی

ویراستار:آمنه بختیاری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۶ رأی
۳٫۸
(۶)
«وقتی غصه‌دارم، کتاب می‌خونم. می‌تونم تا ساعت‌ها کتاب بخونم. کتاب خوندن هیاهوی درونم رو آروم می‌کنه و باعث آرامشم می‌شه. چون وقتی غرق دنیای یه کتابم، ممکن نیست کسی آسیب ببینه.»
nani_ad_
در میان گذاشتن افکار با دیگری کار بسیار راحتی به نظر می‌رسد، اما گاهی ممکن است در کمال تعجب کار دشواری باشد. حتی بسیار دشوارتر از آن، وقتی آن فرد کسی باشد که برایتان اهمیت فراوانی دارد. هنگام راه رفتن در کنار او، چنین افکاری در سر داشتم. هرچند، اگر بتوانید شهامت انجام دادن چنین کاری را پیدا کنید، به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوید.
nani_ad_
«ممنون که به‌خاطر من گریه می‌کنی. وقتی ناراحتی، سعی نکن جلوی گریه‌ت رو بگیری. زیاد گریه کردن هیچ اشکالی نداره. اشک‌ها برای این وجود دارن که باید به زندگی ادامه بدی. تو به زندگی ادامه می‌دی که یعنی مسائل بیشتری برای گریه کردن داری. این مسائل از همه‌طرف می‌آن سراغت. پس هیچ‌وقت سعی نکن خودت رو از غم پنهان کنی. وقتی سراغت می‌آد، گریه کن. بهتر از اینه که همراه اون غم پیش بری. زندگی کردن یعنی همین.»
nani_ad_
نویسنده‌ای که دوستش دارم پاراگرافی مثل این را در یکی از کتاب‌هایش نوشته: «آدم‌ها چیزهای گوناگونی را به دست فراموشی می‌سپارند. آن‌ها زندگی‌شان را با فراموش کردن می‌گذرانند. بااین‌همه، افکارمان باقی می‌ماند، همان‌طور که موج‌ها رد خود را روی شن‌ها به جا می‌گذارند.»
nani_ad_
در میان گذاشتن افکار با دیگری کار بسیار راحتی به نظر می‌رسد، اما گاهی ممکن است در کمال تعجب کار دشواری باشد. حتی بسیار دشوارتر از آن، وقتی آن فرد کسی باشد که برایتان اهمیت فراوانی دارد. هنگام راه رفتن در کنار او، چنین افکاری در سر داشتم. هرچند، اگر بتوانید شهامت انجام دادن چنین کاری را پیدا کنید، به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شوید.
fateme.gha.l.r.y
«آدم‌ها چیزهای گوناگونی را به دست فراموشی می‌سپارند. آن‌ها زندگی‌شان را با فراموش کردن می‌گذرانند. بااین‌همه، افکارمان باقی می‌ماند، همان‌طور که موج‌ها رد خود را روی شن‌ها به جا می‌گذارند.
fateme.gha.l.r.y
آدم که فکر می‌کنه، نویسنده‌های زیادی هستن که زندگی‌های کوتاهی داشتن. فکر می‌کنم به‌خاطر اینکه زندگی‌هاشون خیلی کوتاه بوده، توان نوشتن همچین کتاب‌های فوق‌العاده‌ای رو داشتن
حنا
کتاب خواندن کم‌کم به شیوه‌هایی که انتظارش را نداشتم بر من تأثیر می‌گذاشت. گونه‌های عشقی که در کتاب‌ها راجع‌بهشان می‌خواندم تحت‌تأثیر قرارم داده و این باور را در من تقویت کرده بودند که بایستی احساساتم را جدی‌تر بگیرم.
حنا
«وقتی غصه‌دارم، کتاب می‌خونم. می‌تونم تا ساعت‌ها کتاب بخونم. کتاب خوندن هیاهوی درونم رو آروم می‌کنه و باعث آرامشم می‌شه. چون وقتی غرق دنیای یه کتابم، ممکن نیست کسی آسیب ببینه.» تومو این را گفت و لبخند زد؛ اما لبخندش باعث شد از هر زمان دیگری که او را دیده بودم، غمگین‌تر به نظر برسد
حدیث بانو
موموکو گفت: «ممنون که به‌خاطر من گریه می‌کنی. وقتی ناراحتی، سعی نکن جلوی گریه‌ت رو بگیری. زیاد گریه کردن هیچ اشکالی نداره. اشک‌ها برای این وجود دارن که باید به زندگی ادامه بدی. تو به زندگی ادامه می‌دی که یعنی مسائل بیشتری برای گریه کردن داری. این مسائل از همه‌طرف می‌آن سراغت. پس هیچ‌وقت سعی نکن خودت رو از غم پنهان کنی. وقتی سراغت می‌آد، گریه کن. بهتر از اینه که همراه اون غم پیش بری. زندگی کردن یعنی همین.»
حدیث بانو
اگه به نظر رسید که ساتورو بعد از مردن من نمی‌تونه گریه کنه، دلم می‌خواد تو کنارش باشی. ما بچه نداشتیم، پس تو تنها کسی هستی که می‌تونم برای چنین درخواستی بهش فکر کنم. اگه ساتورو درِ دنیا رو به روی خودش بست، سرش داد بزن و گریه‌ش رو دربیار. چیزی که بیشتر از هرچیز دیگه‌ای آرزو می‌کنم اینه که گریه کنه و بتونه ادامه بده.»
حدیث بانو
من شب‌های طولانی زیادی را به همین شکل گذرانده بودم. آن‌وقت‌ها، نمی‌توانستم این ایده را به ذهنم راه بدهم که آن دوران از زندگی‌ام پایانی خواهد داشت؛ اما آن روزها گذشته‌اند. آن دوره از زندگی‌ام در دوردست محو شده است. هیچ راهی برای بازگشت به گذشته وجود ندارد. وقتی این حرف را به خودم زدم، حس کردم اندوه شیرینی در سینه‌ام پخش می‌شود.
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹
زندگی من تا آن لحظه ساده گذشته بود؛ اما معنی‌اش این نبود که خالی از هرگونه دردسر بود. من هم در مسیرم، سهم خودم را از عذاب کشیدن‌ها و شکست‌ها داشتم. ته دریای عمیق و تاریکی فرورفتم و مدتی، باور داشتم که دلم نمی‌خواهد دوباره بالا بیایم.
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹
هیچ مشکلی نیست. قراره با آدم‌های خوبی آشنا بشی. دیگه لازم نیست این‌قدر ناراحت باشی.
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹
زیرا از اینجا به بعد، چه زمستان بود چه بهار یا هر فصل دیگری، باور داشتم که این روزهای خوب ادامه دارند و همهٔ کسانی که دوستشان داشتم آن روزها را به خندیدن در کنار هم می‌گذراندند. هنگامی‌که در تاریک‌وروشنای غروب خیابان را طی می‌کردیم، این چیزی بود که به خودم می‌گفتم. گرچه هیچ دلیل روشنی برای باور کردنش نداشتم.
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹
اولین بار که به کتاب‌فروشی دایی‌ام رفتم، خوابش را هم نمی‌دیدم که با همهٔ این افراد آشنا شوم. این موضوع شامل وادا هم می‌شود. اگر به‌خاطر قلب شکستهٔ رقت‌انگیزم نبود، هیچ‌وقت به کتاب‌فروشی موریساکی نمی‌آمدم و هنوز با دایی‌ام غریبه بودم و احتمالاً هرگز با وادا آشنا نمی‌شدم. فکر کردن به این موضوع باعث احساس عجیبی در من شد
fateme.gha.l.r.y
یکی از چیزهایی که راجع‌به کتاب‌ها دوست داشت این بود که می‌توانستند به او بگویند نویسندگان چه نوع زندگی‌ای را سپری کرده‌اند، چطور زیسته‌اند، چگونه عشق ورزیده‌اند و به چه شکلی این دنیا را ترک کرده‌اند.
حنا
ناخودآگاه از اعتماد کامل به هر کسی پرهیز می‌کردم و می‌ترسیدم. می‌ترسیدم؛ چون پیش‌تر در اعتماد به کسی بی‌توجهی به خرج داده بودم. می‌ترسیدم دوباره آسیب ببینم و می‌ترسیدم به‌خاطر حماقتم به خودم بدوبیراه بگویم و دلم بخواهد باز همه‌چیز را دور بریزم.
حنا
من شب‌های طولانی زیادی را به همین شکل گذرانده بودم. آن‌وقت‌ها، نمی‌توانستم این ایده را به ذهنم راه بدهم که آن دوران از زندگی‌ام پایانی خواهد داشت؛ اما آن روزها گذشته‌اند. آن دوره از زندگی‌ام در دوردست محو شده است. هیچ راهی برای بازگشت به گذشته وجود ندارد. وقتی این حرف را به خودم زدم، حس کردم اندوه شیرینی در سینه‌ام پخش می‌شود. اما با خودم فکر کردم که تمرکز کردن بر آن فایده‌ای ندارد. حالا خیلی خوشحال‌تر هستم. زندگی من تا آن لحظه ساده گذشته بود؛ اما معنی‌اش این نبود که خالی از هرگونه دردسر بود. من هم در مسیرم، سهم خودم را از عذاب کشیدن‌ها و شکست‌ها داشتم. ته دریای عمیق و تاریکی فرورفتم و مدتی، باور داشتم که دلم نمی‌خواهد دوباره بالا بیایم.
حدیث بانو
نمی‌توانستم شهامت حرف زدن با او را در خود جمع کنم. بنابراین، همیشه وقتی از اینجا بیرون می‌رفت، در سکوت به پشت‌سرش خیره می‌شدم.
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹
یکی از چیزهایی که راجع‌به کتاب‌ها دوست داشت این بود که می‌توانستند به او بگویند نویسندگان چه نوع زندگی‌ای را سپری کرده‌اند، چطور زیسته‌اند، چگونه عشق ورزیده‌اند و به چه شکلی این دنیا را ترک کرده‌اند.
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹
در کنار وادا، متوجه چیزی در عمق وجودم شدم و حس کردم که عمق وجودم لمس شده است. احتمالاً اولین
کاربر ۵۷۹۲۶۵۹

حجم

۱۷۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۷۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۸,۲۰۰
۴۰%
تومان