کتاب آنفولانزای نیویورکی
معرفی کتاب آنفولانزای نیویورکی
کتاب آنفولانزای نیویورکی نوشتهٔ م برهانی نیا است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آنفولانزای نیویورکی
کتاب آنفولانزای نیویورکی دربردارندهٔ یک رمان معاصر و ایرانی است که «معصومه برهانینیا» آن رانوشته است. «آلا همتی» در این رمان، دختر جوانی است که در تهران به کار خبرنگاری مشغول است. او در دانشگاه دانشجوی ارشد رشتهٔ سینما است. یکی از اساتید او مرد جوانی است به نام «سهند پایدار»؛ تهیهکنندهای که کاروبارش حسابی سکه است و فیلمسازان بسیاری دوست دارند با او کار کنند. تفاوتهای این استاد و شاگرد باعث میشود تا درگیریهای جالبی میان این دو نفر شکل بگیرد و رابطهٔ آنها به سمتوسویی کشیده شود که انتظارش را ندارند؛ رابطهای که باورها و احساسات آنها را دستخوش تغییرات بسیاری میگرداند، اما این تمام ماجرای کتاب حاضر نیست. اتفاقات مرموز و هولناکی در کشور در حال وقوع است. نیروهای امنیتی در همین حین بهدنبال یافتن سرنخ از افرادی نفوذی هستند که باعث ایجاد آشوب در فضای فرهنگی و اقتصادی کشور میشوند؛ سرنخهایی که گویا به استاد «سهند پایدار» بیارتباط نیست. رمان «آنفولانزای نیویورکی» در ضمن این داستان پر تبوتاب به بررسی لایههای پنهان اتفاقاتی میپردازد که در سالیان اخیر ایران را به تلاطم انداخته است. این رمان را که ده فصل دارد، جاسوسی - امنیتی دانستهاند.
خواندن کتاب آنفولانزای نیویورکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان جاسوسی - امنیتی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آنفولانزای نیویورکی
«من یکی از قربانیانِ جذابیتِ بیرحمانهٔ تو بودم؛ ولی مرا در قبرستان خاطراتت که از رهگذران پر است، دفن نکن. کنارم بگذار. یک جور خاص...
بخشیدن خودمان، با بخشیدن دیگران تفاوت دارد؛ سختتر است. ما فقط سعی میکنیم موقتاً اشتباهمان را فراموش کنیم؛ ولی هرازگاهی وقتی حواسمان نیست، فکرمان بیاجازه مینشیند پای گلههای دردآور وجدانمان و دوباره عذاب! دوباره سعی برای فراموشی. وای به حال کسی که قلبش نمیخواهد اشتباه او را فراموش کند. یاد حرف مادربزرگم افتادم. هر انسانی ممکن است اشتباه کند ولی آدم آن کسی است که از اشتباهش عذر بخواهد و آن را جبران کند.
چشم بر فهرست تماسهایم داشتم. عشق من سهند، شماره ثابت هر روز بود و در مقابلش هربار اعدادی مثل ده، نه و دوازده وجود داشت؛ تماسهای بیپاسخی که قلبم را به سخره میگرفت. چشمم به شماره خانم آشنا افتاد که یک ساعت پیش تماس گرفت؛ خدا را شکر. حداقل او حرفم را باور داشت و کمکم میکرد پسرش را هرجا باشد، پیدا کنم و نشانش دهم دیگر آن آدم گذشته نیستم و بهاندازهٔ تمام ثانیههای دوریاش ادب شدهام. آخرین پیامک سهند باز غم عالم و آدم را در قلبم ریخت. برای شکنجه دادن خودم هم که شده دوباره نگاهش کردم: «دیگه نمیخوام ببینمت. حرفهای آخر رو تو دادگاه میزنیم. من درخواست طلاق دادم.»
بغض مثل ماری زخمی چمبره زد در حلقومم. چطور میتوانستم از سهند طلب بخشش کنم وقتی مرا از خودش میراند؟ بی اختیار جملهای برایش تایپ کردم: «خود را در فاصله غرق کردهای و قلب من مملو از نامههاییست که برای تو ننوشتم.»
سایهٔ درختان تفریحگاه جنگلی، اینقدر سرد بود یا من لرز داشتم؟ خاطرات اقامت کوتاهمان در هتل کوهستانی مثل نسیمی زندگیبخش در ذهنم پیچید. کاش بیشتر قدر آن لحظات را میدانستم. زیر لب صلوات میفرستادم و از امام زمان (عج) کمک میخواستم. هرچه نزدیکتر میشدم هیاهوی عوامل صحنه بیشتر به گوشم میرسید. وقت ناهار بود و هر کدام گوشهای ایستاده یا نشسته بودند و ناهارشان را میخوردند. ایستادم و از بالای بوتهها گردن کشیدم تا سهند را پیدا کنم. او را دیدم و قلبم مثل گنجشکی در قفس بال و پر زد. پاهایم از من دستور نمیگرفتند.
همهٔ وجودم مرا بهسمت سهند میکشید. سهند پشت به من ایستاده بود و با شنیدن صدای زمزمههای مبهم گروه به پشت سرش چرخید. چشمانش لحظهای درشت شد. زود به خشم نشست. قلبم مچاله شد میان گرهٔ بیرحم ابروانش؛ مثل کوری که چشمانش نورانی شده باشند، نگاهش میکردم. زمزمهها بلندتر میشد.
- حالش خوب به نظر نمیآد.
- شنیدم دکتر میخواد طلاقش بده.
- طفلک اینجا چیکار میکنه؟!
- حتماً اومده التماس.»
حجم
۳۳۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۲ صفحه
حجم
۳۳۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۲ صفحه
نظرات کاربران
ماجرا از لجولجبازی آلاء و استاد پایدار شروع میشود اما این یک داستان عاشقانهی استاد و شاگردی نیست. آلاء دانشجوی نخبه و فعالی ست که درگیر و دار کارش به ماجرای قتل زنجیرهای بر میخورد. قتلهایی که سرنخهایش نیروهای امنیتی