خرید و دانلود کتاب آخرین فرصت | روایت زندگی شهید علی کسایی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب آخرین فرصت

کتاب آخرین فرصت

نویسنده:سمیرا اکبری
انتشارات:به نشر
امتیاز:
۴.۲از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آخرین فرصت

چاپ ۲۰ کتاب آخرین فرصت نوشتهٔ سمیرا اکبری است. به نشر این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ناداستان و قالب زندگی‌نامه و خاطرات قرار گرفته، در باب فردی است که زندگی و درگذشتش تحت‌تأثیر جنگ ایران و عراق قرار گرفت. او «علی کسایی» نام داشت. کتاب حاضر زندگی این شهید را از زبان همسر او روایت کرده است. «علی کسایی» مربی و مسئول عقیدتی - سیاسیِ مرکز پیادهٔ ارتش شیراز بود. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب آخرین فرصت اثر سمیرا اکبری

کتاب «آخرین فرصت» (گذری بر زندگی شهید «علی کسایی» به‌روایت همسر شهید) که در سال ۱۴۰۳ (چاپ ۲۰) منتشر شده، ۴۴ بخش دارد. این ناداستان به بازگویی زندگی و خاطرات «علی کسایی»، مربی و مسئول عقیدتی - سیاسیِ مرکز پیادهٔ ارتش شیراز از زبان همسر او (رفعت) پرداخته است. «علی کسایی» در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ در شیراز به دنیا آمد. ۲۵ساله بود که خطبهٔ عقد میان او و همسرش توسط روح‌الله خمینی جاری شد و مراسم سادهٔ عروسیشان نیز در روز عید غدیر برگزار شد. علی کسایی زندگی‌اش را وقف آموزش و تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه و آرمان‌های انقلاب ۱۳۵۷ کرد. گفته شده است که او در روز عروسی‌اش دعا کرد خداوند شهادتش را هم مانند تولدش در روز عید غدیر قرار دهد. «سمیرا اکبری»، نویسندهٔ این اثر ۳۰ ساعت مصاحبه با همسر، برادر و همزمان شهید داشته تا آن را به‌صورت کتاب حاضر ارائه دهد. این کتاب علاوه‌بر روایت خاطرات زندگی و رزمندگی علی کسایی، نمونه‌ای از تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ ایران و عراق به شمار می‌آید. اثر کوشیده در قالب داستان، مفاهیمی همچون صمیمیت و ساده‌زیستی، احترام به والدین، عشق به همسر و فرزند، صبر و ایثار، توجه به بیت‌المال و حق‌الناس، عفت و حیا و فداکاری و شهادت را به تصویر بکشد.

چرا باید کتاب آخرین فرصت روایت زندگی شهید علی کسایی را بخوانیم؟

مطالعهٔ این اثر شما را با بخشی از و فردی از جنگ ایران و عراق آشنا می‌کند. شهید «علی کسایی» فردی است که با او آشنا می‌شوید. او مربی و مسئول عقیدتی - سیاسیِ مرکز پیادهٔ ارتش شیراز بود.

کتاب آخرین فرصت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب زندگی‌نامه، کتاب‌های جنگ ایران و عراق و خاطراتی که به‌وسیلهٔ خویشانِ یک شهید (جنگ ایران و عراق) روایت شده باشد، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آخرین فرصت

«ماهِ رمضان سال شصت‌ویک وارد ماه هشتم بارداری شدم. یک روز که محمود از جبهه مرخصی گرفته و خانه بود، متوجه شد علی کنار من غذا نمی‌خورد. روبه‌رویش نشست و گفت:

- داداش روزه گرفتی؟

فهیمه، به جای علی، جواب داد.

- چه حرفی می‌زنی محمود! علی نصف سال رو روزهٔ مستحبی می‌گیره بعد روزهٔ واجبش رو نگیره؟

محمود سرش را تکان داد. کنارِ علی نشست و دستش را روی پهلویش گذاشت.

- حالا فرق کرده. بعدِ ترورش این کلیه دیگه اون کلیهٔ سابق نیست.

چادرم را روی برآمدگی شکمم صاف کردم و گله‌مند گفتم:

«من‌هم هزار بار گفتم، ولی به خرجش نمی‌ره که نمی‌ره!

علی، راحت و خونسرد، مشغول بازی با روح‌الله شد.

- من که حالم خوبه، الکی حرص و جوش نخورین.

محمود صورتش را جلو صورت علی برد.

- بریم پیش دکتر ازش بپرسیم؟

- نه داداش کجا بریم. باورکن من روزه هم نباشم این‌قدر کار ریخته رو سرم که وقت غذا خوردن ندارم.

دیگر چیزی نگفتیم. می‌دانستیم اصرار بی‌فایده است.

نیمی از ماه رمضان گذشت. علی هوای جبهه کرده بود و دیگر طاقت ماندن در شهر را نداشت. با اصرار زیاد و به بهانهٔ سخنرانی برای رزمنده‌ها در شب‌های احیا، مافوقش را راضی کرد و راهی جبهه شد. دوباره ترس توی دلم جوشید. ترسِ از دست دادن علی، ترسِ تنها شدنم با یک بچهٔ چند ماهه توی بغلم و یک بچه توی شکمم! به تمام این‌ها که فکر کردم ترس توی دلم به غُل‌غُل افتاد. تند تند صلوات فرستادم و آیت‌الکرسی خواندم تا از شرِ این ترس و لرزها خلاص شوم. دستِ آخر هم برای نجات از فکر و خیال‌های ترسناکم، وسایلم را جمع کردم و به خانهٔ پدرم رفتم.

چند روز دیگر هم گذشت و شبِ ضربت خوردن حضرت علی (ع) رسید. همراه با مادرم، فرح و فریبا برای مراسمِ احیا به مسجد رفتم. آنجا محبوبه را دیدم. او هم مثل من از شوهرش بی‌خبر بود و با همان ترس و لرزها دست و پنجه نرم می‌کرد. شبِ بیست‌و یکم را هم در مسجد به شب زنده‌داری و دعا برای رزمندگان به صبح رساندیم. هم‌چنان از علی هیچ خبری نداشتم. توی دلم به گوشیِ تلفن التماس می‌کردم که زنگ بخورد و مرا از این بی‌خبریِ زجرآور نجات دهد. چند ساعتی تا شروع مراسمِ احیای شب بیست‌وسوم مانده بود که زنگِ تلفن سکوتش را شکست. لباس روح‌الله را عوض می‌کردم که مادر گوشی را برداشت. احساس کردم صدایش آهسته و مکث‌هایش طولانی شد. نفهمیدم چطور لباس‌های روح‌الله را عوض کردم و از اتاق بیرون رفتم. مادر گوشی را قطع کرده بود، اما همان‌جا کنار تلفن نشسته بود، سرش پایین و دستش روی پیشانی‌اش بود. ترس مثل خون توی رگ‌هایم جاری شد و بدنم را سُست کرد. روح‌الله را روی زمین گذاشتم. تپش قلبم شدت گرفت. به سختی روبه‌روی مادر نشستم. دهنم خشک شده بود. زبانم را روی لب‌هایم کشیدم.»

m.alavi
۱۴۰۴/۰۱/۲۶

فوق العاده بود.

z.s.j
۱۴۰۴/۰۲/۲۶

با این کتاب میشه زندگی کرد

اومد کنار ماشین ایستاد و همان‌طور که سرش پایین بود گفت، حاج‌آقا اجازه بدین من برم. این آخرین فرصت منه. ان‌شاءالله حتماً شهید می‌شم و به جدت قسم بدون شما به بهشت نمی‌رم. این رو گفت و اشکش جاری شد.
الف. میم
من روز عید غدیر به دنیا اومدم، به خاطر همین اسمم رو گذاشتن علی. خدا رو شکر عروسی‌مون هم عید غدیر شد. دعا می‌کنم، خدا شهادتم رو هم عید غدیر قرار بده.
الف. میم
دستان لرزانم را جلو بردم و روی صورت سیاه و کبودش، کشیدم. چشم‌هایش را با دست‌هایم لمس کردم و زبانِ دلم باز شد. - سلام علی جان! رسیدن به‌خیر. دیدی آخر کار خودت رو کردی؟
الف. میم
با اشتیاق پارچهٔ روی تابوت را کنار زدم و به صورت علی خیره شدم. سرم را نزدیک‌تر بردم. بوی خوشی مشامم را پر کرد. به چشم‌هایش خیره شده بودم که پلک‌هایش از هم باز و دست‌هایش دور گردنم حلقه شد. سرم را پایین کشید و روی صورتش گذاشت. صدایش توی گوشم مثل یک آهنگِ زیبا، نواخته شد. - چی می‌خوای بگی؟ بگو؟ نای حرف‌زدن نداشتم. فقط نگاهش کردم. دوباره سؤالش را تکرار کرد. صدایی از ته گلویم بیرون آمد. - شفاعتم کن. دوباره همان آهنگ زیبا نواختن گرفت. - تو صبر کن و مراقب بچه‌ها باش، شفاعت هم از من.
الف. میم
باورم نمی‌شد این آخرین فرصت من برای دیدار با علی باشد. هنوز صورت علی زیر پارچه‌ها نرفته بود که دوباره نگاهش کردم. - علی جان! در امان خدا باشی. ان شاءالله یه روز دوباره می‌بینمت، فقط شفاعت یادت نره.
الف. میم
همه چیز حتی جزئیات خیلی ریز این خاطرات، از جنس روایت‌های واقعی هستند. سهم من در نوشتن، تخیل نبوده‌است. فقط تلاش کردم خودم را در جایگاه رفعت خانم مجسّم کنم و برای انتقال مفاهیم قدری از هنر ادبیات کمک بگیرم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰

حجم

۲۲۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

حجم

۲۲۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۲۸ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۷۰%
تومان