کتاب دیما
معرفی کتاب دیما
کتاب دیما نوشتهٔ اسما غفاری است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دیما
کتاب دیما حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که نویسنده در آن بهسراغ زندگی همسران شهدای حرم رفته است. در بخشی از این رمان به ما گفته شده است که «عابس» تمام دلگرمی «دیما» بود. او بهخاطر شغلش از خانه و بچهها دور بود، اما حضورش همهچیز را برای دیما آسان میکرد؛ تا آنکه یک روز رفت و دیگر نیامد. او برای همیشه در گلزار شهدای چیذر (در تهران) آرمید. حالا دیگر دیما همسر یک شهید مدافع حرم به شمار میآمد؛ زنی که باید در مقابل سختیها همچون کوه مقاوم باشد و در برابر بچهها به لطافت گل باشد. او باید طوری برای «هدی» و «حنیف» و «حمزه» مادری کند که آب در دل یادگارهای عابس تکان نخورد، اما چگونه؟ خصوصاً که پای کس دیگری هم در زندگیاش باز شود؛ آدمی از گذشته. اکنون دیما است و یک سؤال بزرگ؛ «امید» چه جایگاهی در زندگی او دارد؟ رمان دیما ۲۵ فصل دارد.
خواندن کتاب دیما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیما
«دلم به اینکه همزمان با من، پدر هم آماده میشود گرم بود. روسریام را توی یقهٔ پلیورم کردم. ژاکت نازک سرمهایرنگی روی آن پوشیدم. چادرم را روی دست انداختم و از اتاق خارج شدم. حنیف و هدی با دیدنم سمت من دویدند و همینجور که به پاهای من چسبیده بودند گفتند: «ما هم میآییم.»
روی زانو نشستم و هردویشان را در آغوش گرفتم و گفتم: «بمانید پیش خاله و مامانجون، من هم زودی میآیم.»
مادر درحالیکه تلفن دستش بود و کارهای مدرسه را روبهراه میکرد، دستم را توی دست گرفت و سرم را بوسید. پدر در را باز کرد و با هم بهطرف ماشین حرکت کردیم. ساعت یک ربع به چهار بود و هنوز از محل دقیق قرار خبر نداشتم. پدر ماشین را روشن کرد، طبق عادت، دستی به صورت اصلاحکردهاش کشید و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم.»
بعد رو به من کرد و گفت: «بابا آدرس را بده ببینم.»
همین که آمدم جواب بدهم، پیامک امید رسید: «دیما خانم، سر خیابان منزل حاجآقا، یک پارک است به اسم نسیم، ضلع شرقی پارک، در کافیشاپ سایه منتظرتان هستم.» بیمعطلی تلفن را دست پدر دادم و سرم را روی پشتی صندلی تکیه دادم. آسمان بدجوری گرفته بود. ابرها نه قصد سبکشدن داشتند، نه باریدن. دستم را از شیشه بیرون بردم. چشمانم را بستم و دلچسبترین هوای ممکن را نفس کشیدم. آسمان تهران کمتر اینهمه پاکی را تجربه میکند. پدر برای آنکه این دیدار را عادی جلوه بدهد، در همین مسیر کوتاه، از هر دری حرف زد. تا اینکه با صدای کشیدن ترمزدستی، متوجه شدم رسیدیم. با لبخند از او تشکر کردم و پیاده شدم.
سرم را پایین انداخته بودم. به پوتینهای مشکی واکسخوردهام نگاه میکردم. صدای پاشنهٔ پهن سهسانتیاش روی سنگفرش پیادهرو توی گوشم پیچیده بود که ناگهان صدای امید نگاهم را از روی زمین بلند کرد. برای آنکه جزئیاتش در ذهنم نقش ببندد، همان دو ثانیه کافی بود. کفشهای چرم قهوهای، شلوار طوسی که خط اتویش توجه آدم را جلب میکرد، کمربند قهوهای، پیراهن طوسی و پلیور دودیرنگ. بارانیاش را روی بازو انداخته بود و عطر تندی فضای اطرافش را پر کرده بود. عینکش را روی سرش گذاشت و برای سلامکردن کمی خم شد.»
حجم
۳۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
نظرات کاربران
انتخاب ها سرنوشت های متفاوتی جلوی پامون میذارن، دیما هم عابس رو انتخاب کرد و سرنوشتی داشت که فکرش رو نمیکرد. زنی که همیشه منتظر هست بالاخره زندگی آرومی خواهد داشت ولی دنیا برای دیما یک زندگی معمولی رو نمیخواد. وقتی