![کتاب باروت سوخته اثر زهرا اسعد بلنددوست کتاب باروت سوخته اثر زهرا اسعد بلنددوست](https://img.taaghche.com/frontCover/207615.jpg?w=200)
کتاب باروت سوخته
معرفی کتاب باروت سوخته
کتاب باروت سوخته نوشتهٔ زهرا اسعد بلنددوست است. انتشارات کتابستان معرفت این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب باروت سوخته
کتاب باروت سوخته حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که ۱۳ فصل دارد. عنوان برخی از این فصلها عبارت است از «خشاب خالی، شلیک مستقیم»، «غریبهای با چشمان رنگی»، «اورکت نیمسوخته»، «قمار با خون» و «کالیبر مخدوش». این رمان از یک میدان مینگذاریشده در محاصرهٔ گذشته، میانهٔ رو به انتهای شهری که مثل بیروت بود در خیابان قانا و بنبست ۳۱۸ آغاز شده است.
خواندن کتاب باروت سوخته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باروت سوخته
«غوغای مبهمی توی دالان گوشم میپیچه. فریاد، اعتراض، انفجار، تیراندازی، فحاشی، شعار. میخوام چشمهام رو باز کنم؛ اما پلکهام سنگینان، خیلی سنگین. زورم بهشون نمیرسه. این ولوله ترسناکه. مثل صدای جهنمیها. من کجام؟! پشت در جهنم؟! پس چرا انقدر سردمه؟! حس شناور بودن دارم. انگار گذاشتهنم روی یه تیکه چوب، رهام کردهن وسط دریا. همونقدر سبک، همونقدر موّاج. پس دردها! دردهام چی شدن؟! واقعاً مُردهم؟! نمیدونم. شاید. هپروت ترسناکیه؛ اما از زندگی بهتره. صداها داره دور میشه. دور و دور و دورتر. اونقدر دور که دیگه نمیشنومشون. حالا همهجا ساکته. خیلی ساکت. یکی داره زیرلب چیزی زمزمه میکنه. یه آهنگ که درست نمیفهمم. خلأ ملسیه. روحم داره به خاموشی میشینه. خاموش، خاموش، خاموش. مثل خوردن یه ماگ بزرگ قهوهٔ تلخ، بعداز مستیِ یه پاکت سیگار. این برزخ رو دوست دارم.
یهو با ضربهٔ سخت، صدای مهیب کوبیده شدن و تکونی شدید، نشئگی مثل برق از سرم میپره. درد، ترس، رنج و همهٔ حسهای بد به آنی برمیگردن. چشمهام از کاسه میزنن بیرون، قلبم عین هوهوی قطار تند میکوبه و اما رنج دندههای شکسته. سعی میکنم توی جام نیمخیز شم؛ اما درد اجازه نمیده. دستهام بستهست؛ اونقدر محکم که سوزش برش بستها رو روی مچهام حس میکنم. چشمهام تار میبینن. چند بار، محکم و پشت هم پلک میزنم. کمی واضحتر میشه. تصادف کردهیم. هوا تاریکه. شیشهٔ جلو کاملاً خرد شده و مرد اسکارفپوش، با سروصورت خونآلود روی صندلی کناری افتاده. دود سفید تو بغل نورِ تندِ ماشین روبهرویی از کاپوت قد میکشه. در عقب باز میشه. یه مرد با لباس شبهنظامی توی قاب در قرار میگیره. صورتش رو با چفیه پوشونده.
مخم کند شده و قدرت حلاجیم، زمینگیر. مرد امون نمیده. دستهام رو میگیره و با قدرت میکشه بیرون. درد یاغی میشه و نفسم رو مچاله میکنه. بدون اینکه بخوام، لش و آوار، دنبال مرد میدوئم. با قدمهای بلند، ماشین رو دور میزنیم و بهطرف خودرویی میریم که با ماشین مرد عراقی تصادف کرد. مغزم ترمز میکشه. این کروکی! جهت و نوع برخورد، دقیقاً از سمت رانندهست. این یه تصادفه یا کوبیدن عمدی؟! دود سفید همهجا رو گرفته. گیجم؛ گیج و منگ. مرد امون نمیده. با سرعت در عقب رو باز میکنه و هلم میده روی صندلی. از درد نعره میزنم و به خودم میپیچم. بدون لحظهای تعلل، یه چاقوی ضامندار از جیب شلوارش درمیآره و بست دستهام رو میبره تا راحتتر به خودم تاب بخورم. در رو میبنده و پشت فرمون میشینه. پا روی پدال گاز میذاره و ماشین رو از زمین جدا میکنه. میخوام اوضاع رو بسنجم؛ اما تحیر و سرگردونی خفتم رو گرفته.»
حجم
۱۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
مثل باقی جلد ها فوق العاده بود از زبان دونفر روایت شده بود ولی بیشترش از زبان اریحا بود پایانی بر کتاب باروت خیس و مثل بیروت بود.. و آغازی بر کتاب جدید..... واقعا نمیشه روی کتاب های خانم اسعد عیب گذاشت فوق العاده اند اصلا