کتاب پینوکیو، آدمک چوبی
معرفی کتاب پینوکیو، آدمک چوبی
کتاب پینوکیو، آدمک چوبی نوشتهٔ کارلو کولودی و ترجمهٔ صادق چوبک است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی داستانی کلاسیک برای کودکان.
درباره کتاب پینوکیو، آدمک چوبی
کارلو کولودی افسانههای کشورش، ایتالیا را به روی کاغذ میآورد و همین کار باعث شد به او پیشنهاد دهند نوشتن برای کودکان را آغاز کند. او در سال ۱۸۸۱ داستان کوتاهی از زندگی یک عروسک چوبی نوشت و قصهاش را برای یکی از دوستانش که سردبیر یک روزنامهٔ کودکان و نوجوانان در رم بود، فرستاد. کلودی از دوستش خواست که اگر قصهاش را پسندید، آن را در روزنامهاش به چاپ برساند. سردبیر از قصهٔ عروسک چوبی خوشش آمد و آن را چاپ کرد. بچههایی که خوانندهٔ روزنامه بودند از قصهٔ عروسک چوبی استقبال کردند به همین دلیل کلودی «ماجراهای عروسک چوبی (پینوکیو)» را بهصورت داستانهای دنبالهدار نوشت و در آن روزنامه چاپ کرد. کتاب پینوکیو، آدمک چوبی دربردارندهٔ همان داستانی است که در روزنامه به چاپ میرسید. در سال ۱۹۴۰ شرکت «والت دیسنی» یک سریال کارتونی بر اساس پینوکیو تولید کرد. سریالهای دیگری نیز براساس این کتاب ساخته شد، اما بسیاری بر این عقیده هستند که هیچگاه سریالهای کارتونی و زندهٔ پینوکیو نتوانسته است بهخوبی کتاب آن، شیطنتها و مهربانیهای عروسک چوبی را به چهها نشان دهد.
خواندن کتاب پینوکیو، آدمک چوبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کودکانی که به خواندن داستانهای کلاسیک علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
درباره کارلو کولودی
«کارلو لورنزینی» با نام مستعار کارلو کولودی، در ۲۴ نوامبر ۱۸۲۶ زاده شد. او نویسندهای ایتالیایی بود که در فلورانس به دنیا آمد و بیشتر کودکی خود را محلهای گذراند که مادرش در آن به دنیا آمده بود. او ۱۰ خواهر و برادر داشت که هفت نفر از آنها در سنین کودکی جانشان را از دست دادند. کولودی در خلال جنگهای استقلال طلبانهٔ ایتالیا به عنوان نیرویی داوطلب در ارتش توسکانی خدمت کرد. علاقهٔ او به مسائل سیاسی را میتوان در همان آثار ابتدایی او دید. کولودی در سال ۱۸۸۰ شروع به نوشتن داستانی به نام «ماجراهای پینوکیو» کرد که به صورت هفتگی در اولین روزنامهٔ ایتالیایی مخصوص کودکان چاپ می شد. او درنهایت در ۲۶ اکتبر سال ۱۸۹۰ از دنیا رفت.
درباره صادق چوبک
صادق چوبک در ۱۴ تیر ۱۲۹۵ به دنیا آمد و در ۱۳ تیر ۱۳۷۷ درگذشت. او داستاننویسی ایرانی و متولد بوشهر بود. در بوشهر و شیراز درس خواند و دورهٔ کالج آمریکایی تهران را گذراند. در سال ۱۳۱۶ به استخدام وزارت فرهنگ در آمد. اولین مجموعه داستان او با نام «خیمهشببازی» در سال ۱۳۲۴ منتشر شد. برخی منتقدان، صادق چوبک را در زمرهٔ نویسندگان ناتورالیست دانستهاند؛ به این معنی که سیاهیها و زشتیهای جامعه در آثار او با زبانی ساده و بهروشنی ترسیم شده است. بیشتر داستانهای او دربارهٔ تیرهروزی مردمی است که اسیر خرافه و نادانی و پایبند به مذهب خویش هستند. چوبک باتوجهبه خشونت رفتاریای که در طبقات فرودست دیده میشد، سراغ شخصیتها و ماجراهایی رفت که هر کدام بخشی از این رفتار را بازتاب میدادند و بهشدت به درهٔ تاریکی میبردند. او با منعکسکردن چرکها و زخمهای طبقهٔ رهاشدهٔ فرودست، نه در جستوجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت پیشوای فکری نسلی شود که تاب اینهمه زشتی را نداشت؛ به همین دلیل چهرهٔ کریه و ناخوشایندی که از انسان بیچیز و گرسنه و فاقد رؤیا ارائه میدهد، نهتنها مبنای آرمانگرایانه ندارد بلکه نوعی رابطهٔ دیالکتیکی است بین جنبههای مختلف خشونت. او در بیشتر داستانهای کوتاه خود و رمان «سنگ صبور»، رکود و جمود زیستیای را به تصویر کشیده است که اجازهٔ خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمیدهد. از این منظر، طبقهٔ فرودست بهعنوان مظلوم اما بهشکل گناهکار ترسیم میشود. صادق چوبک را همراه با صادق هدایت و بزرگ علوی، پدران داستاننویسی نوی ایران میدانند. از آثار این نویسنده میتوان به رمانها و داستانهای«تنگسیر»، «انتری که لوطیاش مرده بود»، «روز اول قبر»، «سنگ صبور» و نیز نمایشنامههای «توپ لاستیکی» و «هفخط» اشاره کرد.
بخشی از کتاب پینوکیو، آدمک چوبی
«پینوکیو هم آنقدر عصبانی شده بود که از روی زمین چنان جستی رو خر زد که همهٔ بچهها تعجب کردند و گفتند: «آفرین به پینوکیو!»
اما همینکه آمادهٔ حرکت شدند، باز همان درازگوش لگد سخت دیگری پراند و پینوکیو را دوباره از روی پشت خود پرت کرد وسط کپه سنگهای کنار جاده. باز بچههای تو درشکه زدند زیر خنده. اما سورچی باز آرام به سوی درازگوش رفت. انگار میخواست چیزی در گوش او بگوید. اما این بار هم گوش دیگرش را چنان وحشیانه پیچاند که دل درازگوش بیزبان ضعف رفت. آنوقت به پینوکیو گفت: «حالا بیا سوار شو، نترس. خر بیچاره خیال خامی در سر داشت، چیزی در گوشش گفتم و سر جایش نشاندمش.»
پس پینوکیو هم سوار شد و اینبار دیگر حرکت کردند. درشکه به راه افتاد و درازگوشهایی که آن را میکشیدند یورتمه میرفتند. ناگهان پینوکیو صدای آهستهای را شنید که میگفت: «ای ابله نادان! باز هم داری به هوای دل خودت میروی؟ به زودی میبینی که پشیمان میشوی.»
پینوکیو به هر طرف نگاه کرد تا ببیند صدا از کجاست، اما کسی را ندید. درازگوشها چهار نعل میرفتند. درشکه روی چرخهایش میچرخید و بچهها آرام بودند. فتیله سرش تکان میخورد و سورچی برای خودش زمزمه میکرد.
یک فرسنگ رفته بودند که باز پینوکیو همان صدای اولی را شنید که آهسته میگفت: «بیچارهٔ نادان، یادت باشد بچههایی که درس و دبستان را ول میکنند و گوش به حرف آموزگار نمیدهند و تنها به بازیگوشی میپردازند، همیشه روزگارشان سیاه است. من به این حقیقت پی بردهام و لگدش را هم خوردهام! خودم سرم آمده! روزی میرسد که خون گریه میکنی، اما دیگر دیر است!»
وقتی آن پچپچ فرو نشست، پینوکیو نگران شد و فهمید که صدا از همان خری است که روی آن سوار شده. پس همانموقع از روی خر پایین پرید و دست نوازش به سر و رویش کشید و بینی او را ناز کرد، اما با تعجب دید که درازگوش مانند کودکی گریه میکند و اشک از چشمانش سرازیر شده است. پینوکیو به راننده گفت: «آقای سورچی، خبر دارید که این خر گریه میکند؟ خیلی عجیب است!»»
حجم
۷۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۷۶۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه