دانلود و خرید کتاب توتوچان تتسوکو کورویاناگی ترجمه سیمین محسنی
تصویر جلد کتاب توتوچان

کتاب توتوچان

انتشارات:نشر نی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب توتوچان

کتاب توتوچان؛ دخترکی آن سوی پنجره نوشتهٔ تتسوکو کورویاناگی و ترجمهٔ سیمین محسنی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. شیوهٔ آموزش و پرورش آزاد در ژاپن در این داستان روایت می‌شود.

درباره کتاب توتوچان

در مدرسه‌ٔ توموئه که دانش‌آموزان آن مجاز بودند روی هر موضوعی که به آن علاقه‌مندند کار کنند، باید بدون توجه به آنچه در اطرافشان جریان داشت، ذهن خود را روی موضوع موردعلاقه‌شان متمرکز کنند. به این ترتیب، هیچ‌کس به بچه‌ای که آواز «چشم، چشم، دو ابرو» را می‌خواند، توجهی نمی‌کرد. یکی دو نفر به این موضوع علاقه‌مند شده بودند؛ اما بقیه غرق در کتاب‌های خودشان بودند. کتاب توتوچان قصه‌ای افسانه‌ای بود؛ درباره‌ٔ ماجراهای مرد ثروتمندی که می‌خواست دخترش ازدواج کند. نقاشی‌های آن جالب بود و کتاب طرفدار زیادی داشت.

همه‌ٔ دانش‌آموزان مدرسه که مثل ماهی ساردین داخل واگن چپیده بودند، آنچه را در کتاب‌ها نوشته شده بود، با ولع می‌خواندند. آفتاب صبحگاهی از ورای پنجره‌ها به درون می‌تابید و چشم‌اندازی پدید می‌آورد که سبب شادمانی قلبی مدیر مدرسه می‌شد. همه‌ٔ دانش‌آموزان آن روز را در کتابخانه گذراندند.

تتسوکو کورویاناگی در این کتاب کوشیده‌ شیوه‌های آموزشی آقای کوبایاشی را توصیف کند. او اعتقاد داشت همه کودکان ذاتاً با طبیعت و سرشت خوبی به‌دنیا می‌آیند؛ ولی محیط و تأثیر رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسیب می‌رساند. هدف او آن بود که «طبیعت خوب» کودکان را آشکار ساخته و آن را بهبود و تکامل بخشد؛ تا به این ترتیب کودکان مردمانی باشخصیت بار بیایند.

آقای کوبایاشی «طبیعی‌بودن» را ارزشمند می‌دانست و می‌خواست کاری کند که شخصیت کودکان تا حدّ ممکن طبیعی رشد و تحول یابد. او طبیعت را نیز دوست داشت. میوچان، دختر کوچک او، یک روز به نویسنده گفت پدرش عادت داشت هنگام کودکی، او را برای گردش و قدم‌زدن ببرد و می‌گفته است: «بیا در طبیعت دنبال هماهنگی بگردیم.»

خواندن کتاب توتوچان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ژاپنی و همچنین علاقه‌مندان به آموزش و پرورش ژاپن پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب توتوچان

«در ایستگاه جیوگائوکا از قطار اویماچی پیاده شدند. مادر دست توتو چان را گرفت تا او را به سمتی که بلیت‌ها را کنترل می‌کردند، ببرد. او تا به‌حال به‌ندرت سوار قطار شده بود و دوست نداشت بلیتی را که با اشتیاق در چنگ می‌فشرد، از دست بدهد.

توتو چان، از کنترل‌کننده بلیت پرسید: «اجازه می‌دهید این را برای خودم نگه دارم؟»

مرد، درحالی‌که بلیت را می‌گرفت، پاسخ داد: «نه، نمی‌توانید!»

توتو چان، به جعبه پر از بلیت مأمور اشاره کرد و گفت: «همه این‌ها مال شماست؟»

مأمور کنترل، درحالی‌که بلیت‌ها را از دست مسافران جمع می‌کرد، پاسخ داد: «نه، این بلیت‌ها مال اداره راه‌آهن است.»

توتو چان، با اشتیاق به جعبه خیره شد و گفت: «وقتی بزرگ شدم، فروشنده بلیت راه‌آهن خواهم شد.»

مأمور کنترل، برای اولین‌بار نگاهی به او انداخت و گفت: «پسر کوچک من هم می‌خواهد در ایستگاه کار کند. بنابراین، با یکدیگر همکار خواهید شد.»

توتو چان، قدمی به عقب برداشت و نگاه دقیقی به مأمور جمع‌کننده بلیت انداخت. او آدمی چاق و عینکی بود که نسبتاً مهربان به‌نظر می‌رسید. دست‌هایش را به پشت برد تا درباره این پیشنهاد به‌دقت فکر کند. سپس به مأمور گفت: «هوم! اصلا در این فکر نبودم که با پسر شما همکار شوم؛ اما بعداً در این باره فکر می‌کنم. فعلا گرفتارم، چون دارم به مدرسه جدید می‌روم.»

توتو چان، به سوی محلی که مادرش منتظر بود دوید و فریاد زد: «می‌خواهم بلیت‌فروش بشوم!»

مادر شگفت‌زده نشد، اما گفت: «فکر می‌کردم می‌خواهی جاسوس بشوی!»

توتو چان درحالی‌که دست در دست مادر در کنارش راه می‌رفت، به‌خاطر آورد تا روز پیش کاملا مطمئن بوده است که می‌خواهد جاسوس بشود. ولی این‌که آدم مسئول جعبه‌ای پر از بلیت باشد نیز کار لذت‌بخشی بود!

ناگهان، فکر درخشانی به سرش زد: «درستش همین است.» به مادرش نگاه کرد و با صدای بلند او را از فکرش آگاه ساخت و گفت: «نمی‌توانم بلیت‌فروشی باشم که درواقع جاسوس است؟»

مادر پاسخی نداد. سیمای دوست‌داشتنی‌اش، زیر کلاه نمدی‌اش که گل‌های کوچک بر آن نقش بسته بود، جدی می‌نمود. حقیقت این بود که مادر در نگرانی عمیقی به‌سر می‌برد. اگر توتو چان را در مدرسه جدید نمی‌پذیرفتند، چه می‌شد؟ به توتو چان نگریست که در کنار جاده، جست‌وخیز می‌کرد و تندتند با خودش حرف می‌زد. توتو چان نمی‌دانست مادرش چقدر نگران اوست؛ بنابراین، هنگامی که نگاهشان با هم گره خورد، با خوشحالی گفت: «عقیده‌ام را عوض کردم. فکر کنم بهتر است همراه و همکار گروه نوازندگان خیابانی شوم که برای تبلیغ فروشگاه‌های جدید آهنگ می‌زنند!»

در صدای مادر یأس و نومیدی احساس می‌شد، گفت: «بدو بیا، دیر می‌شود. نباید آقای مدیر را منتظر بگذاریم. دیگر وراجی نکن. مواظب باش کجا می‌روی و درست راه بیا.»

کمی آن سوتر، دروازه مدرسه‌ای کوچک، کم‌کم، در مقابل آنان پدیدار شد.»

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۵

این کتاب لطیف ترین کتابی بود که خوندم ... معلمم بهم داد معلم شیشمم..... این کتاب راجبع جنگ ژاپن با امریکا هست از همه مهم تر راجبع یه مدرسه ای که توی کوپه های قطار بچه هاش هر کاری بخوان

- بیشتر
Fafa
۱۴۰۲/۰۲/۲۸

من این کتاب رو بیست و پنج سال پیش خوندم. خودم محصل بودم و از ته قلبم به توتوچان غبطه خوردم به خاطر نظام آموزشی مدرسه اش

عطیه علی همتی
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

مربی بودن با بهترین رویکرد و مدیریت یک دبستان آمیخته با هنر به همه ی اهالی تربیت از پدر و مادر تا معلم و مدیر و ... شدیدا توصیه میکنم

Marjan Shirazi
۱۴۰۲/۰۹/۲۷

من این کتاب را به والدین یا مربیانی که با کودکان کار می کنند توصیه می کنم. محتوای کتاب به من کمک کرد تا آزاد تر و به دور از کلیشه ها فکر کنم. به اینکه هر انسانی وجودی است

- بیشتر
من
۱۴۰۲/۰۱/۰۷

اونقدری که توی مقدمه خود نویسنده از کتابش تعریف کرد فوق العاده نبود گرچه اگه در نظر بگیریم این مدرسه مال حدود ۷۰ ساله پیشه میشه فهمید چه قدر توی اون زمان فوق العاده بوده. ولی خب انقدر جذابیت نداشت

- بیشتر
کاربر ۲۳۶۷۱۶۵
۱۴۰۲/۱۰/۱۸

من نسخه چاپی کتاب رو خوندم و به همه معلمان و مدیران مدارس پیشنهاد میکنم . بسیار کتاب موثری هست و نشان میده که چقدر درک درست مدیر مدرسه و شیوه درست مدیریت او مسیر زندگی رو برای توتوچان تغییر

- بیشتر
acz
۱۴۰۳/۰۱/۰۵

سبک روان در کنار داستانی سراسر کودکانه از دنیای بچه ها به همراه داستان پردازی خوب واقعا لذت بردم.عالی بود

یک کتابخوان؛
۱۴۰۳/۰۱/۰۴

این کتاب از لطیفترین و قشنگترین کتابایی بود که خوندم و چقدر با فصل های پایانیش اشک ریختم و صدها افسوس که ایده های این چنینی مورد توجه و تشویق آموزش پرورش قرار نمیگیرن

fifi
۱۴۰۳/۰۲/۰۳

داستان دانش آموز بازیگوشی که در مدارس عادی به عنوان ناسازگار تلقی شده و اخراج می‌شود اما در مدرسه جدید که سبکی کاملا متفاوت دارد و مبتنی بر احترام به تفاوت‌های فردی دانش آموزان است تبدیل به یکی از بهترینها

- بیشتر
کاربر 2846229
۱۴۰۲/۰۹/۲۸

من این کتاب رو قبلاً نسخه چاپیش رو خوندم واقعا قشنگ بود

مدیر مدرسه می‌گفت داشتن چشم و ندیدن زیبایی، داشتن گوش و نشنیدن موسیقی، داشتن شعور اما تشخیص‌ندادن حقیقت، و داشتن قلبی که هرگز برانگیخته نمی‌شود و درنتیجه هرگز آتشی به‌پا نمی‌کند، برای انسان امری وحشتناک است.
الهام عبداللهی
سگ را به خود محتاج نکنید، تا بعد به او چیزی ندهید. اگر این‌طور باشد، سگ به شما اعتماد نخواهد کرد و این باعث وحشی‌شدن حیوان می‌شود.»
الهام عبداللهی
مدیر اطمینان داشت توتوچان می‌تواند آموزگار مدرسه توموئه باشد. فکر می‌کرد بچه‌های مدرسه توموئه می‌توانند آموزگاران خوبی باشند، چرا که احتمالا به‌یاد می‌آورند کودک‌بودن چگونه چیزی است.
Ati
مدیر مدرسه می‌گفت داشتن چشم و ندیدن زیبایی، داشتن گوش و نشنیدن موسیقی، داشتن شعور اما تشخیص‌ندادن حقیقت، و داشتن قلبی که هرگز برانگیخته نمی‌شود و درنتیجه هرگز آتشی به‌پا نمی‌کند، برای انسان امری وحشتناک است.
الهام عبداللهی
پاک‌کردن کف سالن پس از پایان این درس، کار سختی بود. در ابتدا، کف سالن را با تخته پاک‌کن پاک می‌کردند و سپس همه دست به دست هم می‌دادند تا با استفاده از کهنه و لتّه آن را کاملا پاک کنند. به این طریق، دانش‌آموزان مدرسه توموئه می‌فهمیدند که پاک‌کردن دیوار یا کفی که کثیف شده باشد، تا چه حد مشکل و طاقت‌فرساست. به همین دلیل هرگز دیوار یا جای دیگری را به‌جز کف سالن اجتماعات خط‌خطی نمی‌کردند.
علی ناصری مقدم
همه کودکان ذاتاً با طبیعت و سرشت خوبی به‌دنیا می‌آیند؛ ولی محیط و تأثیر رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسیب می‌رساند.
Kimia Heydari
«می‌دانی توتوچان، تو واقعاً دختر خوبی هستی!»
Ati
بچه‌های مدرسه توموئه هیچ‌وقت روی دیوارهای مردم یا آسفالت خیابان‌ها را خط‌خطی نمی‌کردند. علت آن نیز این نکته ساده بود که در مدرسه خودشان جایی برای این کار داشتند.
علی ناصری مقدم
مسلماً در طول اعصار و در پهنه گیتی، این فقط جیمز وات و اسحاق نیوتن نبوده‌اند که متوجه بیرون‌آمدن بخار از کتری و فروافتادن سیب از درخت شده‌اند. مدیر مدرسه می‌گفت داشتن چشم و ندیدن زیبایی، داشتن گوش و نشنیدن موسیقی، داشتن شعور اما تشخیص‌ندادن حقیقت، و داشتن قلبی که هرگز برانگیخته نمی‌شود و درنتیجه هرگز آتشی به‌پا نمی‌کند، برای انسان امری وحشتناک است.
N.Sh
او در کنار یاددادن چگونگی سامان‌دادن به مزرعه، چیزهای جالبی درباره حشرات، پرندگان، پروانه‌ها، آب وهوا، و چیزهای دیگر برای بچه‌ها تعریف کرد. دستان پرگره و ترک‌خورده‌اش، گواهی می‌داد که تمامی آنچه را به بچه‌ها یاد می‌دهد، از طریق تجربه شخصی‌اش دریافته است.
علی ناصری مقدم
در مدارس عادی ابتدایی، هرکس که قرار بود به بچه‌ها چیزی یاد دهد، باید حداقل مدرک آموزگاری را به‌دست می‌آورد، اما آقای کوبایاشی به این جور چیزها اهمیتی نمی‌داد. او فکر می‌کرد، آنچه اهمیت دارد این است که بچه‌ها از راه دیدن نمونه‌های واقعی، یاد بگیرند.
علی ناصری مقدم
مدیر مدرسه می‌گفت داشتن چشم و ندیدن زیبایی، داشتن گوش و نشنیدن موسیقی، داشتن شعور اما تشخیص‌ندادن حقیقت، و داشتن قلبی که هرگز برانگیخته نمی‌شود و درنتیجه هرگز آتشی به‌پا نمی‌کند، برای انسان امری وحشتناک است.
علی ناصری مقدم
توتو چان فکر کرد: «چقدر عجیب است. برایم جالب است بدانم منظور او از 'چیزهایی از اقیانوس و تپه‌های اطراف` چیست؟» این مدرسه برای توتو چان جایی متفاوت و جالب بود. او هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد ناهارخوردن در مدرسه بتواند این‌قدر جالب و سرگرم‌کننده باشد. این فکر که فردا او هم در کنار این میزها خواهد نشست و ناهار خود را با «چیزهایی از اقیانوس و تپه‌های اطراف» نشانِ آقای مدیر خواهد داد، چنان خوشحالش ساخت که می‌خواست از شادی پر دربیاورد.
mimi
اعتقاد داشت همه کودکان ذاتاً با طبیعت و سرشت خوبی به‌دنیا می‌آیند؛ ولی محیط و تأثیر رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسیب می‌رساند. هدف او آن بود که «طبیعت خوب» کودکان را آشکار ساخته و آن را بهبود و تکامل بخشد؛ تا به این ترتیب کودکان مردمانی باشخصیت بار بیایند.
زهرا علیمحمدی
توتوچان و دوستانش چیزهای زیادی درباره امریکا یاد گرفتند. ژاپن و امریکا در مدرسه توموئه در حال پیوندیافتن و دوست‌شدن بودند، اما در خارج از مدرسه توموئه، امریکا به دشمن تبدیل شده بود و چون انگلیسی زبانِ دشمن بود، آموزش ِ انگلیسی را از برنامه درسی مدارس حذف کرده بودند. دولت اعلام کرد: «امریکایی‌ها آدم‌های شروری هستند.» اما در مدرسه توموئه، بچه‌ها هنوز در درس جمعی یک‌صدا می‌گفتند: «اوتسوکوشی زیباست.» نسیمی که در مدرسه توموئه می‌وزید، ملایم و گرم بود و خود بچه‌ها نیز موجوداتی زیبا بودند.
fariba.
تا آن هنگام، بچه‌ها هرگز به جریان پخته‌شدن چیزی نگاه نکرده و برای تنظیم شعله آتش زحمتی نکشیده بودند. آن‌ها صرفاً پشت میز نشسته و هر آنچه جلوی آن‌ها گذاشته شده بود، خورده بودند. لذت پختن غذا و زحمات همراه با آن و دیدن این‌که چگونه هریک از اجزای غذا هنگام پختن تغییر می‌کند، تجربه‌ای کاملا تازه بود.
علی ناصری مقدم
هر روز یکی از بچه‌ها، از مزرعه بازدید می‌کرد و درباره وضع آن به آقای مدیر و بچه‌ها گزارش می‌داد. بچه‌ها، چگونگی لذت‌بردن از رشد و به‌بارنشستن دانه‌هایی را که خود کاشته بودند، یاد می‌گرفتند و هروقت دو سه نفر از آنان گرد یکدیگر جمع می‌شدند، صحبتشان به وضعیت مزرعه مدرسه کشیده می‌شد.
علی ناصری مقدم
مرد، درحالی‌که دستانش را مقابل صورتش تکان می‌داد، گفت: «نع! من اصلا معلم نیستم. من کشاورزم. فقط مدیر شما از من خواسته این کار را بکنم. فقط همین!» آقای مدیر که کنار او ایستاده بود، گفت: «آه بله، او معلم شماست. معلم کشاورزی شما. ایشان لطف داشته و قبول کرده به شما یاد دهد چگونه می‌توان مزرعه‌ای درست کرد. درست مثل این‌که نانوا، چگونگی نان‌پختن را به شما یاد دهد.»
علی ناصری مقدم
شاعری به‌نام باشو می‌نویسد: «گوش فرادار! غوکی می‌جهد به ژرفنای سکوت آبگیری باستانی!» با این حال می‌توان گفت پدیده پریدن غوک به داخل آبگیر را بسیاری از افراد دیگر نیز دیده‌اند. مسلماً در طول اعصار و در پهنه گیتی، این فقط جیمز وات و اسحاق نیوتن نبوده‌اند که متوجه بیرون‌آمدن بخار از کتری و فروافتادن سیب از درخت شده‌اند.
علی ناصری مقدم
مدیر مدرسه، سیستم آموزشی معاصر را که تأکید خود را بر علوم اثباتی و نوشتن کلمات می‌گذارد، حقیر می‌شمرد. این سیستم آموزش، متمایل به ناقص‌کردن ادراک حسی کودک از طبیعت است و میزان درک و پذیرش او را از ندای پنهانی خداوند، یعنی الهام، کاهش می‌دهد.
علی ناصری مقدم

حجم

۲۳۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۴ صفحه

حجم

۲۳۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۴ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
۵۴,۴۰۰
۲۰%
تومان