کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید
معرفی کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید
کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید نوشتهٔ احمد آلتان و ترجمهٔ ایمان رهبر است. نشر خوب این ناداستان را منتشر کرده است. این اثر حاوی حبسیات یک داستاننویس است.
درباره کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید
کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید (حبسیات یک داستاننویس) که نقلقولهای بسیاری از نویسندگان دیگر را در بر گرفته است، در زندان نوشته شده است. نویسنده با روایت ماجرای زندانیشدن و محاکمهٔ خودش، بینش مهمی را درمورد مشکلات موجود در جامعهاش ارائه داده است. این ناداستان حاوی چندین بخش است که احمد آلتان (Ahmet Altan) در آنها جستارهای گوناگونی را ارائه کرده است. عنوان برخی از این جستارها عبارت است از «گورستان پروندههای صورتی»، «رماننویسی که سرنوشتش را نوشت»، «اولین شب در قفس»، «دلواپسی قاضی» و «پارادوکس نویسنده». «احمد خسرو آلتان» در ۲ مارس ۱۹۵۰ میلادی در ترکیه به دنیا آمد تا روزنامهنگار و نویسندهای شود که بیش از ۲۰ سال بهعنوان روزنامهنگار کار کرده است. او در تمام مراحل این حرفه، از یک خبرنگار شیفت شب تا سردبیر در روزنامههای مختلف خدمت کرده است. این کتاب نامزد دریافت جایزهٔ بهترین کتاب غیرداستانی Baillie Gifford در سال ۲۰۱۹ و نامزد دریافت جایزهٔ Bibliotekets litteraturpris در سال ۲۰۲۳ بوده است.
خواندن کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب جستار پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید
«زنون در پارادوکس مشهورش نتیجه میگیرد که شیء متحرک نه در جایی که هست واقع شده، نه در جایی که نیست. از دوران جوانی بر این باور بودم که این پارادوکس بیش از آنکه به علم فیزیک مربوط باشد، به درد ادبیات و درواقع به درد نویسندگان میخورد.
این کلمات را از سلولی در زندان مینویسم.
اگر همین گزارهٔ «این کلمات را از سلولی در زندان مینویسم» را به هر روایتی اضافه کنید، تنش و سرزندگی تازهای به آن افزودهاید؛ صدای هراسانگیزی که از جهانی تاریک و رازآلود به گوش میرسد؛ موضع شجاعانهٔ آدمی دلیر و ستمدیده و تمنای بخشش از زبان کسی که صدایش بهدرستی مخفی نشده.
جملهٔ خطرناکی است که میتوان از آن برای سوءاستفاده از احساسات مردم بهره گرفت و وقتی امکان تأثیرگذاری بر احساسات دیگران وجود داشته باشد، نویسندگان لزوماً از چنین جملاتی اجتناب نمیکنند و آنطور که خودشان مایلاند از آن بهره میگیرند. کافی است خواننده به قصد نویسنده پی ببرد تا دلش به حال نویسندهٔ آن جمله بسوزد.
عجله نکنید. پیش از آنکه برایم بر طبل دلسوزی بکوبید، به حرفهایم گوش دهید.
بله، مرا در زندانی فوقامنیتی وسط بیابان نگه میدارند.
بله، توی سلولی هستم که وقتی درش را باز و بسته میکنند، صدای تلقوتلوق و جیغ آهن بلند میشود.
بله، غذایم را از دریچهٔ وسط آن در به داخل میفرستند.
بله، حتی سقف حیاطِ سنگفرشی را که در آن قدم میزنم، با قفسی فولادی پوشاندهاند.
بله، حق ندارم کسی جز وکلا و فرزندانم را ببینم.
بله، حتی اجازه ندارم نامهای دوخطی برای عزیزانم بفرستم.
بله، هروقت میخواهم به بیمارستان بروم، دستبندی از لای مشتی آهن قراضه بیرون میکشند و دور مچ دستهایم میبندند.
بله، هربار که مرا از سلولم بیرون میبرند، دستورهایی از قبیل «دستهات رو بگیر بالا، کفشهات رو دربیار» مثل سیلی به صورتم میخورد.
تمامش حقیقت دارد، اما حقایق دیگری نیز در کار است.
صبح روزهای تابستانی، وقتی اولین پرتوهای آفتاب از پنجرهٔ میلهدار و عریان رد میشوند و مثل نیزههایی درخشان بالشم را سوراخ میکنند، آواز پرنشاط پرندههای مهاجر که زیر سایهبانهای حیاط لانه کردهاند و خِشخِش عجیب قدمهای زندانیان حیاطهای دیگر را میشنوم که بطریهای خالی آب را زیر پاهایشان لِه میکنند.
از خواب که بیدار میشوم، حس میکنم هنوز در همان آلاچیق و باغیام که دوران کودکیام را آنجا گذرانده بودم. نمیدانم چرا (واقعاً دلیل این یکی را نمیدانم)، ولی گاهی هم حس میکنم در هتلی اقامت دارم که در یکی از خیابانهای فرانسوی دلباز در فیلم ایرما خوشگله واقع شده.»
حجم
۱۱۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۱۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه